یادی از فرزند مرحوم استاد حسینعلی راشد بانو راشد

اشاره: این مقاله در آبان سال ۱۳۹۲ نوشته شد و به مناسبت درگذشت فرزند فقید استاد راشد، خانم بتول راشد که آموزگاری فروتن در دبیرستانهای دخترانه تهران بود به چاپ رسید. علاقمندان به راشد و سخنرانی هایش اصلا خبر نداشتند که وی فرزندی دارد. من البته ایشان را دیده بودم و مختصر اطلاعی داشتم. به همین دلیل فرض دانستم مطلبی بنویسم و اینک که درباره زندگی راشد سلسله مطالب عالی و دقیق به نثر و نظم در کنار توضیحات برادر مرحوم ایشان به چاپ رسیده و قرار است اشعار راشد نیز در شماره های آتی منتشر شود، ابتدا برای تکمیل شناختنامه راشد، این مقاله را در این شماره به چاپ می رسانیم و در شماره بعد مقاله ای درباره کمیت و کیفیت و سبک شعرهای استاد راشد به همین قلم منتشر می شود و سپس اشعار راشد طی چهار شماره چاپ خواهد شد. تاریخ فوت فرزند آقای راشد، خانم بتول راشد ۲۶ آبان است ولی برای اینکه چاپ اشعار منقطع نشود قدری زودتر این مطلب را در این شماره از پیوست فرهنگی منتشر می کنیم.

*******

مرحوم استاد حسینعلی راشد، یکی از دانشوران برجسته معاصر ایران، در حوزه تفکر و تبلیغ دینی بود که خطابه‌هایش هیچ‌گاه از ذهن مخاطبان آن مرد الهی و دانا بیرون نخواهد شد. راشد مردی آزاداندیش و اهل انعطاف و آگاه به علوم و مسائل زمان خود بود. به همین دلایل، خطابه‌هایش که با لحنی خاص و شیوه و آدابی مرتب و موزون ادا می‌شد، بر حاضران و شنوندگان اثر می‌نهاد و موجب تهذیب و اعتلای ایشان می‌شد. پدر بزرگوارش، آخوند ملاعباس تربتی هم از مردان با کرامت و فاضل روزگار بود. یاد هر دو گرامی باد. تنها یادگار جسمانی مرحوم راشد، بانوی بزرگوار خانم بتول (نصرت) راشد در شامگاه روز ۲۶ آبان ۹۲، جان عاریت را به صاحب اصلی بازداد و به رحمت حق پیوست.

خانم راشد متولد سال ۱۳۰۷ هجری خورشیدی بود و در هنگام ارتحال هشتاد و پنج سال از سن وی می‌گذشت. مرحوم استاد راشد، دو بار ازدواج کرده بود، یک بار در عنفوان جوانی، هنگامی که برای تحصیل ادب عربی و علوم دینی در مشهد طلبه بود و نزد استادانی چون میرزا محمدباقر مدرس رضوی (پدر استاد مدرس رضوی ادیب معروف و مصحح آثار سنایی)، حاج شیخ محمد نهاوندی و استاد عبدالجواد نیشابوری معروف به ادیب نیشابوری و ادیب ثانی تحصیل و تلمذ می‌کرد.

راشد از شاگردان زبده حوزه مشهد بود و در همان سالها، یعنی دقیقاً در سال ۱۳۰۲ش با خانمی ازدواج کرد که مادر مرحومه بتول خانم راشد بود که در سال ۱۳۰۷ متولد شد. دو فرزند دیگر هم داشتند که هر دو زود درگذشتند و رنگ طفولیت را ندیدند. به هر حال، مرحوم استاد راشد، وقتی مقدمات و مقومات دروس حوزوی را خواند، برای سطوح عالیه، قصد عتبات عالیات نمود و ظاهراً چون می‌دانست سفری طولانی در پیش دارد، با همسرش متارکه نمود و راهی هجرت تحصیلی به نجف گردید. مابقی ماجرا را مرحومه بتول راشد چنین توضیح داده‌اند:

«مدتی در نجف ماندند؛ ولی در آنجا مریض می‌شوند و پس از یک سال به مشهد بازمی‌گردند. در برگشتن، مدتی در همدان و چند شهر دیگر متوقف شدند، به واسطه بیماری، و در نهایت عازم شیراز شدند. مدتی را در شیراز گویا منبر می‌رفتند که بسیار مورد توجه قرار گرفته بودند و از آنجا به اصفهان می‌روند. در اصفهان نیز مردم استقبال خوبی از ایشان داشتند؛ ولی همان‌طور که خود ایشان می‌نویسند، پس از مدتی زندانی می‌شوند.

پس از رهایی از زندان، مدتها در اصفهان تحت نظر بودند تا چند سال بعد که به تهران عزیمت کردند. من در تمام این مدت پیش مادرم بودم؛ زیرا پدرم مجرد بودند و نمی‌توانستند مرا نگه دارند. نمی‌دانم چند سال در تهران می‌ماند تا اینکه سر و سامانی درست می‌کنند و با دختر مرحوم لواسانی ازدواج می‌کنند. دو سال از ازدواج آنها می‌گذرد. پدرم مرا از مشهد به تهران

آوردند…»

زندگی در تهران

منظور مرحومه بتول راشد، سال ۱۳۲۲ش است و ایشان پانزده ساله بود که نزد پدر آمد و در تهران به دبیرستان رفت. آقای راشد دختر خود را دلالت می‌کند که به سراغ رشته‌های علمی برود و لذا پس از اخذ دیپلم، شروع به تحصیل در رشته زیست‌شناسی در دانشگاه کرد و در همین رشته فارغ‌التحصیل می‌شود. خانم راشد زنی وارسته و آرام بود. بنا به خوی و طبع به شغل آموزگاری پرداخت و سالهای متمادی دبیر دبیرستانهای تهران شد. پس از بازنشستگی نیز از تدریس و فعالیتهای عام‌المنفعه دست برنداشت و در تنهایی معلمانه، با استغنا

می‌زیست.

نگارنده سالها پیش در اواسط دهه ۷۰، دبیر سرویس معارف روزنامه همشهری بودم و علاقه خاصی به مرحوم استاد راشد داشتم. در آن زمان به همراه همکاران دانشورم در بخش معارف، سیدابوالحسن مختاباد و سید مرتضی مردیها و محمدرضا ارشاد، کارهای مفیدی انجام می‌دادیم؛ از جمله ویژه‌نامه‌ای برای راشد ترتیب دادیم و یادواره آن مرد بزرگ و خطیب ارجمند را به نحو مناسبی، پس از سالها سکوت منتشر ساختیم و شگفت آنکه با استقبال زیادی از سوی مردم متدین و بافضیلت روبرو شدیم. کلی نامه و پیام داشتیم و چند مقاله و مطلب هم به دستمان رسید که هنوز برخی از آنها در آرشیو شخصی بنده باقی مانده است.

حتی روزی چند تن ازقم نیز نامه‌ای نوشته و به خرده‌گیری و نقد پرداخته بودند که چرا به احوالات کسی که در رادیوی طاغوت سخنرانی می‌کرد، پرداخته‌اید و از وی تجلیل کرده‌اید؟! خود را موظف دانستیم که پاسخ بدهیم. نامه‌ای به آنها نوشتیم و درباره مقام راشد و خدمات او به تفکر و اعتقاد دینی و برخی اقوال علما و بزرگان در تمجید وی را نیز بیان کردیم. حتی به سخنی از مرحوم استاد شهید مطهری و استاد دکتر شهیدی استناد کردیم که اثر خوبی نهاد و بازتابش، لطف و همدلی آن دوستان جوان بود. البته آن انتقادها شاذ و نادر بود؛ در عوض بسیاری اظهار لطف کردند، خاصه بزرگان بلندنظری چون حضرت استاد محمدجواد حجتی کرمانی که تلفن زدند و به همان شیوه مألوف و صدق معروف حضرتشان ما را تشویق فرمودند.

چند روز بعد، یکی از همکاران اطلاع داد که پیغامی از سوی آقایی به نام نصرت راشد، از بستگان مرحوم راشد در دفتر تحریریه گذاشته‌اند و درباره مطالب ما می‌خواهند اظهار نظر کنند. خلاصه اینکه ایشان ضمن اظهار محبت،‌ خواسته است با بنده که مسئول ویژه‌نامه بودم، صحبت کند. شماره تلفن ایشان را گرفتم و غروب زنگ زدم. گوشی را برداشتند و پس از سلام و احوالپرسی، گفتند که خوشحال شده‌اند که از پدرشان تعریف شده و مطالبی درباره ایشان در روزنامه منتشر کرده‌ایم که بسیار خوب و مفید بوده است. فقط گفتند که اگر می‌دانستند، عکسها و مطالب و اشعار پدرشان را هم در اختیار ما قرار می‌دادند. به این ترتیب دانستم که ایشان خانم هستند و من هم با صبیه مرحوم استاد حسینعلی راشد سخن گفته‌ام و بسیار خرسند شدم که مطالب مارا پسندیده است و قرار شد ایشان به روزنامه بیایند و زیارتشان

کنیم.

در آن زمان، روزنامه همشهری به شیوه تازه‌ای از روزنامه‌های رنگی با قطع متفاوت آغاز به کار کرده بود. بعداً «ایران» و از سال ۱۳۷۶ به بعد که آقای خاتمی رئیس جمهور شد، جمع پرتعدادی به این نوع روزنامه‌ها اضافه شد. ضمناً در همان روزها، جناب آقای دکتر اعوانی و همکارانشان در انجمن حکمت و فلسفه، همایش جمع و جوری در تکریم راشد برگزار کردند و تعدادی از نوارهای خطابه آن واعظ فقید را تکثیر کرده بودند. از جمله سخنرانیهایی با عنوان «اسلام و ماشینیزم» و «اخلاق در جهان جدید» و «علم و اسلام» که هنوز شنیدنی و آموزنده و شیرین هستند. امیدوارم صدا و سیمای جمهوری اسلامی، که علی‌القاعده باید صاحب بزرگترین آرشیو صوتی مرحوم راشد باشد، غفلت نکند و این مطالب و سخنرانی های ماندگار و پر محتوا را به گوشِ علاقه‌مندان و مردم ایران

برساند.

به هر حال، یکی دو هفته بعد، بتول خانم راشد، به روزنامه آمدند و یکی دو ساعتی در خدمتشان بودیم: ایشان بانویی صمیمی و قدری شبیه عکسهای پدرفقیدشان بودند. چندین قطعه عکس در یک آلبوم کوچک از مرحوم راشد آورده بودند که در کنار ایشان و برخی بزرگان علم و فرهنگ بودند. چند قطعه از این عکسها را برای مدتی امانت گرفتیم و بعداً به ایشان پس دادیم. علی‌القاعده باید در آرشیو آن روزنامه موجود باشد.

افزون بر تصاویر و خاطره‌‌های گرم و شیرین خانم راشد، چندین قطعه شعر هم از سروده‌های استاد آوردند و با خط خودشان پاکنویس کردند و به ما دادند. از جمله قصیده‌ای که مرحوم استاد راشد در سفر اروپا سروده و بسیار تحت تأثیر نظم و نظافت و پیشرفتها قرار گرفته بودند و این در تضاد با وضع نابسامان جوامع شرقی در دهه‌های پنجاه و شصت‌ میلادی، کاملاً امری طبیعی بوده است.

به هر حال این قصیده که با مصرع: «در اروپا افق عالی انسان دیدم» آغاز می‌شد، بسیار محکم و با عبارات متین و خوبی سروده شده بود و نشان می‌داد که راشد بر اوزان و اسالیب شعر سنتی پارسی ـ خاصه در سبک خراسانی ـ بسیار مسلط است و قافیه و عروض و معانی و بیان را نزد ادیب نیشابوری و استادان ادب‌دان به خوبی آموخته است. قصیده زیبا و بسیار موقر و منسجم دیگری هم بود که در پایان همین نوشته، به یاد مرحوم راشد و مرحومه دخترشان نقل خواهم کرد تا ذکر شایسته‌ای از این خانواده ارجمند و بافضیلت شده باشد.

بزرگداشت استاد راشد در انجمن حکمت و مفاخر

مدتی بعد، دعوت نامه و آگهی ای‌ داشتیم از سوی انجمن حکمت و فلسفه و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، که برای بزرگداشت استاد حسینعلی راشد، جلسه‌ ای برگزار خواهند کرد و این جلسه در روز سه‌شنبه ۲۷ دی ماه ۱۳۷۹ش با حضور و سخنرانی دکتر مهدی محقق، استاد فقید دکتر سید جعفر شهیدی، مرحوم استاد دکتر محمد خوانساری که از دوستان و اقربای مرحوم استاد راشد بود، دکتر حداد عادل، و مرحوم آقای دعایی مدیر محترم روزنامه اطلاعات برگزار شد.

خانم راشد هم تشریف آوردند و درباره مرحوم پدرشان به شیرینی سخن گفتند، خاطراتی نقل کردند و از انجمن و سخنرانان تشکر کردند. به همین مناسبت انجمن مفاخر، کتابچه‌ای هم منتشر کرد که زندگی و فعالیتها و افکار راشد را به اختصار توضیح و معرفی کرده بود. به این بهانه بازهم مرحومه خانم راشد را زیارت و صحبت کردیم و مصاحبه کوتاهی هم درباره پدرشان با همکارمان انجام دادند که نمی‌دانم چه سرانجامی یافت. بتول خانم راشد، خیلی صریح وسلیس سخن می‌گفت. مهربان و خیرخواه بود و به خصوص به‌خاطر دارم که با چه لطف مادرانه و چه محبت بی‌شائبه‌ای با خانم خبرنگار و عکاس همکارمان برخورد کرده بود که تا مدتها ذکر الطاف او برزبان دوستان بود.

چندین سال بعد، آقای جعفر پژوم آستینی بالا زدند و ویژه‌نامه‌ای مفصل برای مرحوم استاد راشد تهیه کردند که انتشارات سخن آن را منتشر نمود. این کتاب را اندکی پس از انتشار در منزل استاد شفیعی کدکنی دیدم که از تجلیل استاد راشد خوشحال بودند و مقام او را بسیار می‌ستودند. استاد شفیعی کدکنی از خصوصیات وعظ راشد و کیفیت مقدمه‌چینی او به گونه‌ای سخن می‌گفتند که انگار آن را سبک‌شناسی می‌کنند و فرمودند که در افغانستان هم شنوندگان خطابه‌های راشد کمتر از ایران نیست. بعد هم از حضور راشد در دانشگاه تهران و دانشکده الهیات و خُلقیات سلیم وی سخن گفتند.

اتفاقاً وقتی که یادنامه مذکور را تورق می‌کردند معلوم شد مقاله‌ای از بنده هم در این کتاب که «با راست‌قامتان پهنه اندرز» نام داشت منتشر شده، و این همان یادداشت روزنامه همشهری بود که به همراه یادداشت ابوالحسن مختاباد و دیگر مطالبِ ویژه‌نامه، عیناً در این یادنامه درج شده است. البته اگر جناب آقای پژوم تماس می‌گرفتند، مطالب بهتری تقدیم ایشان می‌کردیم که حق مطالب درباره استاد راشد تا حدی اَدا شود.

اندکی بعد متن نامه گلایه آمیز خانم راشد در روزنامه اطلاعات منتشر شد که در تاریخ ۱۳ دی ۱۳۸۷ نوشته بودند و گلایه‌هایی از تهیه‌کننده و برخی نویسندگان نموده بودند؛ از جمله‌ همان انتقاد ما را داشتند که بهتر بود مقالات را قبلاً به خانم راشد نشان داده و از راهنمایی و کمک ایشان بهره‌ای می‌بردند و ضمناً خطاهای احتمالی هم زدوده می‌شد. همچنین از نوشته‌های دو استاد ارجمند شکوه و انتقاد کرده بودند. انتقادات خانم راشد کاملاً به جا بود و خوشبختانه روزنامه اطلاعات که مرجع انصاف و اعتدال است، بی‌آنکه در این باب مسئولیتی داشته باشد، نامه آن مرحومه را منتشر کرد تا ابهامات مربوطه برطرف شود.

خانم راشد که تصور می‌کردند بنده هنوز در سمت سابق هستم، به منزل ما زنگ زدند و قبل از چاپ نامه‌شان، درباره چاپ در نشریات دیگر، از جمله همشهری مشورت کردند. خدمتشان عرض کردم که مقام‌ گردانده‌ام؛ اما اگر ایشان بفرمایند به دوستان سابق توصیه خواهم کرد، ولی بهتر است نامه را به اطلاعات که در این سالها آثار پدرشان را منتشر کرده و حتی کتاب شیرینی درباره پدربزرگشان به چاپ رسانده (فضیلت‌های فراموش شده) ارسال نمایند. خانم راشد تأیید کردند و به خاطر دارم که با طیب خاطر گفتند: «احتمالاً آقایان محققینی مانند دکتر باستانی پاریزی هم هنوز اطلاعات می‌خوانند، مثل همه استادان و قدیمی‌هایی مانند خود ما».

از آن پس، دیگر اطلاعاتی از ایشان نداشتم و این مسئله به دو دلیل بود: یکی تغافل امثال بنده که مفید می دانستم که با دختر مرحوم راشد درباره پدرشان و خاطرات ایشان گفتگویی طولانی انجام دهم؛ اما از آسیب و کمین زمان غفلت داشتم و دیگر اینکه مرحومه فرزند استاد راشد هیچ گاه در بند استفاده از نام پدر و خودنمایی و این نوع مسائل نبود. چنان که تا خود نیامد و معرفی نکرد، اصلا شناختی نداشتیم و جز نامه مذکور، ندیده ام و نشنیده ام که هیچ‌گاه خود را در ظلّ نام پدر مطرح کرده باشد و اگر ذکری از مرحوم راشد می‌شد، از سوی علاقه‌مندان و شاگردان و اهل فرهنگ بود. باری اتفاقا مرحوم استاد راشد هم خود انسانی آزاده و بی تعلق و تنها بود و بقول شاعر «حالِ تنهاگرد، تنهاگرد می‌داند که

چیست!».

در مورد فرزندش هم به غیر اندکی از مطلعان، نمی‌دانستند که راشد صاحب اولادی‌ست و آن هم آموزگاری شریف که به قول مرحوم استاد خوانساری: « از حیث خلق و خو و ظاهر و باطن شبیه پدر بود…»

از خداوند سبحان برای مرحومه بتول راشد، پدربزرگوارش استاد حسینعلی راشد، و پدربزرگ پارسا و پرهیزگارش آخوند ملاعباس راشد تربتی طلب رحمت و علّو درجات نزد پروردگار عالم دارم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *