تصور عمومی دربارۀ نوابغ و مردان بزرگ و شاخص هر جامعه این است که آنان افرادی تکبعدی هستند که پرداختن به زمینۀ تخصصی دانش و هنر و پیشه ایشان را از توجه به جنبههای دیگر زندگی، بهویژه زندگی خانوادگی، بازداشته است. بدینسان آنان هم خویش را از لذتی بیجایگزین محروم میکنند و هم همسر و فرزندانشان را در ناکامی و ناخرسندی میگذارند. شاید ازاینروست که بسیاری از فرزندان بزرگان هنر و فرهنگ، با وجود اینکه راه پیشرفت و رشدشان نسبت به افراد عادی هموارتر است، به راه پدران خود نمیروند یا اگر میروند به جایگاه آنان نمیرسند (مثلاً الکساندر دومای پسر که تا چند سال، الکساندر دومای پدر، حتی از پذیرش او بهعنوان فرزند خود سر باز میزد، در نویسندگی به گرد پای پدر نرسید)؛ زیرا شاید نمیخواهند با تکرار تجربۀ تلخ پدران خود، زندگی را یکسره وقف کار کنند (البته نمونههایی استثنایی مانند یوهان اشتراوس پسر که از یوهان اشتراوس پدر موفقتر بود نیز وجود دارد).
ذکاءالملک ثانی، محمدعلی #فروغی، که در دانش و فرهنگ جامعالاطراف بود، برخلاف تصور عمومی ما دربارۀ بزرگان سیاست و فرهنگ، در زندگی خانوادگی نیز توفیق داشت و مشاغل مختلف و وقتگیر، او را از توجه به خانواده و حفظ ارتباط سالم و مؤثر با خویشان نزدیک بازنداشت. احترام بیش از حدی برای پدرش، ذکاءالملک اول، قائل بود و به چاپ و تنظیم و تکمیل کارهای پدر از جمله دورۀ ابتدایی از تاریخ عالم (جلد اول: تاریخ ایران) همت گماشت. حرمت نهادن ویژه به پدر در نوشتههایش هم آشکار است. بارها در نامههایش از بوسیدن دست مادر یاد کرده است. همسرش، بانو زرّینتاج، را تاج سر خود میشمرد و بسیار گرامی میداشت. پس از جوانمرگ شدن آن بانو در اردیبهشت ۱۳۰۰ نیز نخواست کسی را جانشین وی سازد و تا پایان عمر، یعنی بیش از ۲۱ سال، بی همسر ماند (البته قصدم وصف زندگی فروغی است نه لزوماً تأیید و تحسین تجرد). با مرگ همسر بار مسئولیت فروغی برای نگهداری و تربیت فرزندانش سنگینتر شد. او نیز با وجود همۀ دشواریها از پسِ این کار بهخوبی برآمد و فرزندانی شایسته چون محسن فروغی (معمار خلّاق که بناهایی چون آرامگاه #سعدی در شیراز و آرامگاه باباطاهر در همدان، کاخ نیاوران و دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران از آثار اوست) و محمود فروغی (سفیر ایران در امریکا و چند کشور دیگر، معاون و کفیل وزارت امور خارجه) پرورد که همچون پدر توانمند و درستکار و میهندوست بودند.
امروز دیدم یکی از عزیزانی که در معرفی کتاب نامههای محمدعلی فروغی قلم زده نیز وجه پدرانۀ شخصیت فروغی را زیر ذرّهبین نهاده است. بنده هم در اینجا این چند سطر را برای نمونه از نامهای مورخ سوم بهمن ۱۲۹۷ که ذکاءالملک آن را از پاریس به تهران (خطاب به برادرش ابوالحسن فروغی) فرستاده است نقل میکنم:
«از اوّل مسافرت تا به حال هیچگونه کسالت و کدورتی نداشتهام بحمداللّه، الّا اینکه هروقت یاد عزیزان طهران را میکنم دلم آب و اشکم جاری میشود. همه را از قول من عرض ارادت و سلام و دعا برسانید. بچهها را روزی هزار دفعه از جانب من ببوسید. امیدوارم سوغاتهایی که خواستهاند برای ایشان بگیرم؛ امّا پاریس هم خیلی گرانی است و هر چیزی دو سه برابر شده است».*
فروغی با آن ثبات و استواری که در امور سیاسی و فرهنگی از او سراغ داریم، از گریستن و دلتنگی خود برای خانواده، همسر و فرزندانش یاد کرده و جالب اینکه با وجودِ داشتن مناصب مهم چنان پاکدست میزیسته که برای خریدن سوغات هم نگران گرانی اجناس پاریس بوده است.
_
* نامههای محمدعلی فروغی، به کوشش دکتر محمد افشینوفایی و مهدی فیروزیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۷۳.