سید محمود دعایی از سفارت در عراق وجنگ میگوید پیغام صدام برای مذاکره را در جلسه خصوصی به امام گفتم
مهشید ستوده| «خدا به سلامت دارد امام موسی صدر را»؛ این عبارتی است که در برخی نقلقولهایش از آن استفاده میکند؛ مردی که در طبقه سوم موسسه اطلاعات در یک دفتر کوچک نشسته است هنوز هم امید به زنده بودن مردی دارد که دیگر خیلیها به آن امیدی ندارند. تواضع نخستین صفتی است که با دیدنش توجهت را جلب میکند. عمامه را از سر برداشته و با عبا مشغول خواندن صفحهای است؛ کاری که در آن ساعت روز خیلی از مدیران مسوول باید کنند. سید محمود دعایی اما ۳۵ سال است که هر روز همین کار را میکند. شمرده حرف میزند و دقیق. همه چیز را از ۴۰ سال پیش به این طرف با تاریخ دقیق بهیاد دارد. سید محمود دعایی همان مردی که میگوید خود عهد کرده همواره یک طلبه باشد در کنار نمایندگی مجلس و حضور در روزنامه اطلاعات، یک سمت مهم دیگر هم داشته است، سفیر ایران در عراق که شاید زودتر از هر فرد دیگری احتمال وقوع جنگ را میداده است. معتمد امام که به دلیل همین اعتماد شد یک طلبه سفیر. هان طلبه سفیری که در گزارشهای وقت ساواک و مذاکرات امنیتی رژیم پهلوی و عراق به عنوان تنها گزینه نزدیک و تاثیرگذار بر امام شناخته میشده است. سیدمحمود دعایی را علاوه بر تواضع به صراحتش هم میشناسند آرامش نهتنها در چهرهاش که در تحریریه تحت مدیریتش هم دیده می شود. سیدمحمود دعایی اما اینبار در گفتوگو با «اعتماد» از شرایط جنگ ۳۵ سال پیش و روزهای حضورش در سفارت ایران در عراق میگوید. متن گفتوگوی «اعتماد» با حجتالاسلام والمسلمین محمود دعایی را در ادامه میخوانید.
اگر اجازه بدهید از آغاز جنگ شروع کنیم. میخواهم نگاه شخصی شما به دلیل وقوع جنگ میان ایران و عراق را بدانم.
رژیم حاکم بر عراق که عمدتا بعثیها بودند با رژیم شاه اختلافات دیرینه داشتند. سر سیادت در منطقه خودشان را رقیب شاه میدانستند. از سوی دیگر کشورهای پیرامونی ما یا همان کشورهای حوزه خلیج فارس مثل امارات، کویت و حتی عربستان از جمله کشورهایی بودند که با رژیم شاه نوعی همراهی داشتند و مورد حمایت رژیم شاه بودند چون کشورهای ضعیفی بودند و برای مصون ماندن از تعرضاتی که امثال عراقیها میتوانستند داشته باشند و در یک مقطعی از سوی مصر احساس خطر میکردند و از قدرت و نفوذ رژیم شاه بهره میبردند. به بیانی دیگر پشتوانه آنها رژیم حاکم بر ایران بود. بعثیها زمانی که در عراق بر سر کار آمدند برای سیطره بر این منطقه، نفوذ بر کشورهای عربی و بهرهگیری از امکانات آنها و داعیهای که داشتند و معتقد بودند که کشورهای عربی باید متحد و هماهنگ باشند به این دلیل با رژیم شاه در تعارض بودند. دسیسههایی هم در کشورهای منطقه یا مناطق مرزی داشتند و مزاحمتهایی را ایجاد میکردند. به دلیل همان شعار ناسیونالیستی که داشتند، تلاش میکردند که از هموطنان عربزبان ما در منطقه خوزستان حمایت کرده و در تحریک آنها برای مقاومت در برابر رژیم مرکزی بهره ببرند.
رژیم شاه برای اینکه پاسخگویی به این تعرضات داشته باشد، آمد و از نقطه ضعف عراقیها استفاده کرد که آن هم مساله کردستان عراق بود که در همین راستا کردهای عراق را مورد حمایت خودش قرار داد و در مبارزهای که آنها با حکومت مرکزی عراق داشتند حامی آنها شد و به عنوان یک پشتیبان و محرک در کنار آنها قرار گرفت و رژیم عراق را تهدید کرد. به دلیل همین حمایتهایی که از طرف ایران میشد کردها به عنوان یک خطر جدی در عراق مطرح شدند و مقاومت مسلحانه کردند و داعیه استقلال داشتند یا در اقل حکومت خودمختار منطقهای را درخواست داشتند که رژیم عراق حاضر به تسلیم نشد. سالها ارتشهای نیرومندی از عراق در مقابله با کردهای شمال درگیر بودند و طبیعتا این مساله برای رژیم عراق یک تهدید جدی به حساب میآمد و مشکلاتی را از لحاظ انسانی و اقتصادی به آنان تحمیل میکرد. این احتمال هم وجود داشت که در یک مقطعی به دلیل حمایتهای جدی که رژیم شاه انجام میداد کردها به پیروزی برسند و حکومت مرکزی حاکم بر عراق تضعیف و ناتوان شود.
ابتدا فعالیتهای تبلیغاتی را شروع کرده و سعی کردند تا از عناصر مخالف رژیم شاه حمایت کنند یا آنکه امکاناتی را در اختیار آنها بگذارند و حتی اگر فعالیت مسلحانهای شروع میشد، حمایت کنند منتها گروههای مخالفی که در ایران بودند در آن حد از توان و پیشرفت فعالیتهای مسلحانه نبودند که مشابه کردهای عراق تهدید تلقی شوند. سرانجام با وساطت الجزایر بنا شد که مذاکرات تعیینکنندهای بین رژیم شاه و رژیم حاکم بر عراق برگزار بشود. در آن مذاکرات عراقیها در مقابل رژیم شاه ناگزیر از تسلیم شدند. آنها ادعاهایی در مورد شطالعرب و برخی مسائل منطقه داشتند اما در آن مذاکرات عقبنشینی کردند. پذیرفتند که شطالعرب مساوی میان ایران و عراق تسلیم شود و داعیههایشان را فراموش کردند و صدام حسین در آن مذاکرات ناگزیر از امضای قراردادی شد که به او تحمیل شده بود منتها در شرایطی این قرارداد را امضا کردند که برای آنها شرایط طلایی قلمداد میشد. یعنی آنها پذیرفته بودند که رژیم شاه دیگر از مخالفانشان دیگر هیچ گونه حمایتی نکند و خودشان هم پذیرفته بودند که به مخالفان ایرانی که مورد حمایتشان بود هیچ گونه کمکی نکنند و آنها را محدود کنند. در حقیقت این توافق یکی از شعارهای اولیه حزب بعثی که حاکم بر عراق بود را محقق میکرد چراکه زمانی که بعثیها در عراق کودتا کردند و حکومت را در دست گرفتند یک شعار دادند که آن هم این بود که ما آمدیم تا بمانیم. چون عراق قبل از کودتای آنها به کودتاخیز بودن معروف بود. هر سالی یک مرتبه یا حتی چند مرتبه در سال کودتاهایی به این شکل انجام میشد و حتی آنقدر معروف بود که توفیق کاریکاتوری کشیده و عربی را آفتابه به دست در حال رفتن به دستشویی نشان میداد که به همسرش میگوید که اگر تا برمیگردد کودتایی رخ میدهد به او خبر دهد. یعنی آنقدر احتمال کودتا بالا بود. لذا زمانی که اینها بر سر کار آمدند شعارشان ماندن به هر قیمتی بود. حالا این ماندن میتواند با کشتن مردم باشد یا ایجاد خفقان و یا سازش. صدام حسین برای تحقق این شعار و برای پاسخگویی به تهدیداتی که درون کشورش بود ناگزیر از تسلیم در مقابل رژیم شاه با وساطت الجزایریها شده و ناگزیر توافقی را امضا کرد که بسیاری از ادعاها را فراموش کردند.
در سایه این توافق اما آنها مشکلات داخلیشان را حل کرده و کردها را سرکوب و حتی کوچ دادند و به هر حال مسائل را حل کرده و به یک تفاهم و تبادل همکاریهای خیلی تعیینکنندهای با رژیم شاه رسیدند. اینها پذیرفته بودند روابط دو کشور قبل از اینکه روابط دیپلماتیک باشد روابط امنیتی باشد. یعنی در کنار سفیر و نماینده دیپلماتیک کشور که در کشور مقصد مقیم میشود بالای سر او یک نماینده تامالاختیار امنیتی قرار میگرفت. مثلا در آن زمان یک فردی که اختیارات تام داشته و فقط ارتباط امنیتی با تشکیلات امنیتی کشور خود و کشور مقیم داشت، تعیین میشد و عراق هم متقابلا چنین نیرویی داشت. این افراد با ابزارهای خیلی قوی مثل گیرندههای توانمند مسائل امنیتی کشور مقیم را شنود و گزارش میکردند و نیازهای امنیتی را مبادله میکردند.
این روند یعنی چقدر ادامه داشت؟ تا انقلاب؟
بله، از شروع توافق ایران و عراق در الجزایر این قرار گذاشته شد و در سفارت یک واحد به عنوان واحد امنیتی شکل گرفت که مستقل و فوقالعاده نیرومند بود. مثلا اگر سفیر ما در عراق بنا به ضرورت قصد دیدار با وزیر خارجه را داشت باید یادداشت نوشته و از قبل درخواست وقت کند و بعد به آنها وقت داده میشد اما مسوول امنیتی این گونه نبود و زنگ میزد و میگفت من آمدم. مستقیما پیامش را میرساند.
پس اختیارات گستردهای داشت این مامور امنیتی؟
بله، از قدرت بالایی برخوردار بود اما این موضوع نشان میداد که دو رژیم قبل از آنکه روابط دیپلماتیک داشته باشد روابط امنیتی با یکدیگر داشتهاند و به شدت یکدیگر را کنترل و نیاز امنیتی خود را تامین میکردند. یعنی عراقیها مطمئن بودند که دیگر هیچ نیروی مخالفی را در ایران نخواهند داشت که قدرت فعالیت و تحرک داشته باشد و متقابلا ایرانیها هم اطمینان داشتند که عراقیها کمکی به مخالفانشان نخواهند کرد.
در پرتو این توافق آنها به آنچه از دست داده بودند، راضی بودند تا اینکه انقلاب ایران پیروز شد. البته ماجراهای فشاری که به امام آورده بودند و تاکیدی که رژیم شاه داشت که باید آیتالله خمینی که مخالف آنها بود از سوی عراق کنترل شود هم در همین شرایط رخ داد. آنها وقت گرفتند و نزد امام آمدند و به ایشان گفتند که بنا به تعهدات امام باید فعالیتهای سیاسی خود را خارج از عراق انجام دهد که ماجرای آن جدا است و به هجرت امام انجامید. امام در همان زمان تعبیر خودشان را داشتند که به جایی میروند که مستعمره ایران نباشد. البته تصمیم امام به هجرت از عراق تصمیمی بود که از یک طرف عراقیها از آن استقبال کردند و از یک طرف ایران نگران بود. امام با هجرت از عراق به هر کشوری که میرفتند دیگر تعهدی به رژیم شاه نداشت که امام را کنترل کند. لذا ایران از هجرت امام ناراضی و نگران بودند و حتی تمایل داشتند شرایط به گونهای شود که امام در عراق بماند. زمانی هم که امام از طرف کویت مورد پذیرش قرار نگرفته و به عراق بازگشتند عراقیها به ایشان پیغام دادند که باید در منزل بماند و با هیچ کس در تماس و دیدار نباشد و به بیان دیگر ایشان را محصور میکردند که امام هم تصمیم خودشان را گرفته بودند که از عراق بروند. این مساله هم بیانگر این بود که عراقیها میخواستند به امام فشار بیاورند که یا از کلیه فعالیتهایش دست بردارد یا آنکه از عراق خارج شود. به هر حال امام هجرت کردند که به پیروزی انقلاب هم انجامید. در جریان پیروزی انقلاب خب شرایطی جدید بر ایران حاکم شد که مطلوب دولت عراق نبود. از آن سو کشور از یک استبداد جهنمی نجات پیدا کرده بود. مردم آزاد شده بودند و هر حرفی را به راحتی میزدند و از طرف دیگر هیچ قراردادی را با کشورهای دیگر که نافی منافع ملی کشورشان میبود نمیپذیرفتند. از جمله همان روابط امنیتی دپیلماتیکی که وجود داشت.
قبل از پیروزی انقلاب در آبان ماه ۵۷ حکومت وقت برای آرام کردن جامعه و مردم، ساواک را منحل کرد و قویترین پایگاه امنیتی و اطلاعاتی که عراق به آن اتکا داشت، منحل شد و طبیعتا نماینده ایران در عراق که عالیترین نماینده امنیتی ما بود دیگر رسالت و مسوولیتی نداشت. خوب است که این مساله را که میگویم در تاریخ بماند. آن مقام امنیتی مقامی بود که همه مسوولان سفارت اعم از سفیر و کاردار و سایر کارکنان حرمت او را داشته و سعی میکردند کوچکترین ارتباطی با او نداشته باشند. البته خود او هم تمایل به عدم ارتباط داشت چراکه مسوول امنیتی بود و کارهایش را شخصا انجام میداد. همه از این شخص پرهیز داشتند. هم حرمتش را نگه میداشتند و هم نگران بودند که کاری از آنها سر بزند که موجب شود آن مقام امنیتی گزارشی در مورد آنها بنویسد. عراقیها پس از انحلال ساواک به این نتیجه رسیدند که حکومت شاه در حال فروپاشی است یعنی شرایطی بر ایران حاکم شده بود که هم مسوولان نظامی به دستور رهبر انقلاب از پادگانها فرار میکردند و هم دیگر مسوولان امنیتی قدرتی نداشتند. صدام حسین به عنوان مرد نیرومند و مبتکر قرارداد کذایی با رژیم شاه به این نتیجه رسیده بود که شیرازه حکومت شاه در حال فروپاشی است و دیگر آن قدرت نظامی و امنیتی وجود ندارد و این انقلاب هم تا بخواهد پیروز شود و قوام امنیتی خودش را بگیرد شرایط شکنندهای خواهد داشت و بهترین وقت است تا بیاید و انتقام آن تسلیمی که در برابر شاه شده بود را بگیرد و در حقیقت شرایطی را دنبال کند که یا به تسلیم ایران در برابر خواستههای او بینجامد یا به سرنگونی رژیم حاکم بر ایران. از همان آبان ماه صدام حسین در بصره قرارگاه جنگ را زد.
همان آبان ماه ۵۷؟
بله. از همان موقع. برادرش برازان تکریتی را مسوول آن قرارگاه کرد که مطمئنترین فرد از نگاه او بود. صدام تصمیم گرفت که با شرایط ویژهای که در آن زمان بر ایران حاکم شده بود و مرزها از وضعیتی متفاوت با قبل برخوردار و امکان تردد زیاد بود سعی بر گرفتن نیرو در ایران کرد. این کار از طریق اعرابی که در ایران بودند صورت گرفت. عراق دو کنسولگری در ایران داشت که هر دوی آنها را خیلی فعال کرد. یکی در خرمشهر بود و دیگری در کرمانشاه. البته ما هم در مقابل دو کنسولگری در عراق داشتیم. نیروهای امنیتیشان در این دو کنسولگری یارگیری کرده و عناصر مختلف را جذب کرده و برای برنامه اصلیشان که انتقامگیری از ایران و بهرهگیری از شرایط شکننده کشور بود برنامهریزی میکردند. جالب اینجاست که آن مامور امنیتی که قبل از فروپاشی ساواک رابط ایران و عراق بود و ارتباطات خیلی قوی و تعیینکنندهای داشت را احضار کردند.
همان مامور ایرانی؟
بله او را احضار کرده و به او گفتند که تو تا به حال از طرف ایران مامور امنیتی بودهای اما حالا سازمانی که تو از طرف آن مامور بودی منحل شده و الان تو اگر به ایران برگردی به دلیل وابستگیات به ساواک در صورتی که انقلابیون تو را بشناسند کشته خواهی شد. اما ما به پاس تمام خدماتی که تا به حال به ما کردی و رابط بین ما و ایران بودی آمادگی اعطای پناهندگی را به تو داریم.
تلاش کردند که جذبش کنند.
به او وعده اعطای حقوق مکفی و پاسپورت و از سوی دیگر اجازه تحصیل فرزندانش را دادند. این مامور امنیتی هم درخواست فرصت برای فکر کردن میکند. بلافاصله به سفارت بازمیگردد و برای نخستین بار مسوولان سفارت را جمع میکند و آنها هم تعجب میکنند که چه شده است که این مامور امنیتی به آنها مراجعه کرده است. به آنها میگوید که من این بعثیها را میشناسم اینها جنایتکارانی هستند که هیچ اصول انسانی و اعتقادی ندارند و فوقالعاده خبیثتر از آن چیزی هستند که ما میدانیم. او تاکید کرد که من ترجیح میدهم در وطنم به دست هموطنانم قطعهقطعه شوم اما مزدور این بیشرفها نشوم. از آنجایی هم که حالا الان مراقب هستند تا ببینند من چه تصمیمی میگیرم به من پیشنهاد مالی دادند و دنبال تطمیع من هستند.
اسم این مامور امنیتی چه بود؟
می گویم. این مامور گفته بود که اگر در برابر تطمیع بعثیها تسلیم نشود او را شکنجه خواهند کرد و وادار به همکاری میشوم و چون مراقب من هستند به منزل برای برداشتن اثاثیهام نمیروم و سریعا به کشورم بازمیگردم. از همانجا هم بلافاصله به ایران بازگشت. خب این ماجرا ختم به خیر میشود و آنها نتوانستند از یک عامل رژیم شاه که فکر میکردند با آنها همکاری خواهد کرد و پشتوانه امنیتی و اطلاعاتی آنها خواهد شد بهره بگیرند و آن مامور امنیتی به دلیل میهندوستی و عرق به مردمش به ایران بازگشت.
به ماجرای سفیر شدن شما بازگردیم. چرا شما به عنوان سفیر ایران در عراق انتخاب شدید؟
علت انتخاب من به نگاه امام بازمیگشت. یکی از مواردی که ایشان تاکید داشتند مورد توجه قرار بگیرد حسن همجواری با همسایگان بود و قبل از هر چیزی برای این کار باید رابطه دیپلماتیک شکل بگیرد و سفیر رد و بدل شود تا اگر مذاکرهای قرار است صورت بگیرد انجام شود. من خاطرم هست که همان ایام وزیر خارجه کویت به دیدار دکتر یزدی که وزیر خارجه بود آمد. نخستین دیپلماتی که بعد از عرفات به ایران آمد وزیر خارجه کویت بود. او آمد و رسما به دکتر یزدی گفت که ما تا به حال به دلیل نگرانیهایی که از تندرویهای عراقیها داشتیم شاه از ما حمایت میکرد و حالا هم شما باید از ما حمایت کنید که در همین راستا قولهایی رد و بدل شد. به هر حال به دنبال تاکید امام بر ایجاد رابطه و حسن همجواری با همسایگان و زدودن تشنجها بنا شد که برای عراق سفیر انتخاب شود که پیشنهاد امام من بودم.
نخستین پیشنهاد بودید؟
بله. وقتی که مرحوم حاج احمد آقا آمد و این پیشنهاد امام را به من داد من به ایشان گفتم که مصلحت نمیدانم که سفیر شوم چراکه به هر حال من سابقه کار دیپلماتیک ندارم و یکسری آموزشهایی لازم دارد و من که طلبهای بودم که هرچند در فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی بودم اما کار دیپلماتیک نکرده بودم و سابقه این کار را نداشتم و روحانی هم هستم. اگر از ناحیه ما به دلیل ناآشنایی با سیستم و اصول دیپلماتیک خطایی سر بزند دامن روحانیت را میگیرد و من ترجیح میدهم که سفیر نشوم. ایشان هم پیغام را خدمت امام بردند و امام در ابتدا نوعی تحسین کرده بودند که به هر حال پیشنهادی به کسی شده اما او به دلایلی که منطقی هم هست نمیپذیرد. به بیان دیگر این عدم پذیرش را امام حمل بر تقوا کردند اما منتها فرمودند که استدلال دیگری دارند. امام فرمودند که در دوران اقامتشان در عراق فلانی یعنی من که واسطه ما با مسوولان امنیتی و سیاسی عراق بوده اگر سفیر شود نشاندهنده نوعی حسن نیت از طرف ما است. یعنی ما میخواهیم به عراقیها بگوییم که عنصری را اعزام میکنیم که او را شما به زیبایی میشناسید و از او سابقه ارتباطی دارید. به دلیل اهمیتی که برای این ارتباط داریم میخواهیم کسی انتخاب شود که این سوابق و صلاحیت را داشته باشد و من از ایشان میخواهم که پیشنهاد را بپذیرند.
یعنی امام از همان زمان پیشبینی میکردند که ممکن است روابط با عراق کمی سخت باشد؟
در ادامه میگویم. در کنار این ارایه حسننیت یکسری مسائل مربوط به بیت امام بود و وسایل امام که در نجف بود و بنا بود با یک دقت و امانتداری به ایران حمل شد. البته هر کسی که میرفت میتوانست این کار را بکند اما من به دلیل آشناییام با نجف و مرتبط بودن با بیت امام بهتر میتوانستم این کار را انجام دهم.
در نهایت چه شد؟
من به امام عرض کردم که تابع امر شما هستم اما عهد کردم که در دوران زندگیام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب طلبه باشم و نمیخواهم به عنوان یک کادر وزارت خارجه و کارمند آنان تلقی شوم پس اجازه بدهید که همان رابطه طلبگی را با شما داشته باشم که ایشان هم پذیرفتند و حکمی را برای من فرستادند.
چه حکمی؟
حکم مشابه همان احکام امور حسبیه است که ما طلبهها میگوییم. من مجاز به دریافت وجوهاتی و تصدی اموری که مربوط به نماینده مرجع میتواند باشد بودم. حکمی بود که با سخاوت بود. معمولا احکامی که امام برای نمایندگانشان صادر میکردند احکامی بود که به آنها اجازه میدادند نصف وجوهاتی که دریافت میکنند را تصرف کنند یا ثلث یا یکپنجم اما به من مطلق اجازه داده بودند یعنی دیگر میتوانم آنچه را تشخیص میدهم را کلا عمل کنم. خب این حکم بزرگوارانه بود و من از ایشان هم اجازه گرفتم که حقوق را از وزارت خارجه نگیرم و شهریهام را همان طور که در گذشته از دفتر ایشان میگرفتم به همان ترتیب شهریه را بگیرم که همان کار را میکردم. ماهیانه مبلغی را از دفتر ایشان در نجف برای من میفرستادند و من در اختیار ذیحساب سفارت میگذاشتم و امور مادی سفارت را از آن طریق دنبال میکردم.
از ورودتان به سفارت بگویید.
باید به این نکته اشاره کنم که مسوولان عراقی دو طیف بودند؛ یک طیف مسوولانی بودند که از یک پختگی و یک متانت و جهاندیدگی ویژه برخوردار بودند و از انتخاب من به عنوان سفیر استقبال کردند. در کنار آنها گروه تندرویی بودند که آنها برای مقابله با انقلاب اسلامی ایران برنامه داشتند آنها این موضوع را به عنوان یک تهدید تلقی میکردند. به همین دلیل من در ملاقاتی که با رییسجمهور وقت عراق حسن البکر داشتم او با یک صمیمت و صفایی با من برخورد کرد و تحسین کرد انتخاب من را. برای امام سلام و درود فرستاد و از برخی تعدیهای مرزی که در آن ایام شده بود عذرخواهی کرد و توجیه کرد و گفت که طبیعتا وقتی هواپیمایی در مرز میخواهد برای شناسایی و کنترل عناصر ناراضی داخلی حرکتی کند ممکن است در یک حرکت چند کیلومتر آنطرفتر برود که این موضوع نباید تجاوز تلقی شود.
انتظار چنین برخوردی را داشتید؟
از آن طیف بله. حسن البکر یک عنصر جاافتادهای بود که تمایل به جنگ و درگیری نداشت و دلش میخواست مسائل با حسن نیت و تفاهم حل شود. او درک میکرد که یک انقلاب مردمی نیرومندی در کشور همجوارش میتواند یک فرصت باشد و میتواند یک پشتوانه باشد. اما صدام و طیف طرفدار او که طیف تندرو و چپ آنها تلقی میشدند معتقد بودند که باید از این فرصت فروپاشی رژیم شاه و سقوط ارتش و جانیفتادگی و شرایط ابتدایی حاکم بر کشور بهره بگیرند و آنها وادار به تسلیم خواستهها شوند یا جنگی را آغاز کنند که پیشبینی پیروزیشان را هم میکردند. او تمام عوامل پیروزی که تصور میکرد را در اختیار داشت؛ هم حمایت بینالمللی را در اختیار داشت و هم سازماندهی نیرومند نظامی داخلی و هم اطلاعات تقریبا تعیینکنندهای از طریق عناصر وابسته به خودش در داخل در اختیار داشت. او مطمئن بود که ما در این جنگ یا شکست میخوریم و یا آنکه تسلیم خواستههای آنان میشویم. بنابراین آنها تاکید بر جنگ داشتند اما حسن البکر و طیف پخته همراه او این اعتقاد را نداشتند.
مراحل حضورتان در عراق چگونه طی شد؟
معمولا وقتی که یک سفیر برای ماموریتش به کشوری میرود اول رونوشت اعتبار نامهاش را به وزیر خارجه میدهد و بعد برایش وقت تعیین میشود تا اعتبارنامهاش را به رییسجمهور بدهد. من در قسمت رونوشت اعتبارنامهام خیلی سریع این مرحله را طی کردم و با شخصی مواجه شدم که این شخص فرد تحصیلکرده و متینی بود. اما فاصله تقدیم رونوشت تا تقدیم اعتبارنامه من به رییسجمهور طول کشید. معمولا باید یک تا دو هفته باشد اما به بیش از یک ماه به طول انجامید که این موضوع ناشی از تبادل آرایی بود که در درون خود حزب بعث عراق وجود داشت. گروهی تندرو مایل نبودند که به این سرعت انجام شود بلکه میخواستند کمی تاخیر بیفتد اما گروه دیگر نظر دیگری داشتند اما در وقتش که قرار شد من اعتبارنامه را به حسن البکر بدهم به زیبایی از من استقبال شد. من خاطرم هست در این جلسه ایشان، وزیر خارجه عراق، عزت ابراهیم که آن موقع نیروی صدام و ناظر او بود حضور داشتند و طولانیترین جلسهای بود که یک رییسجمهور با یک سفیر میتوانست داشته باشد. این جلسه نزدیک به دو ساعت به طول انجامید و این دو ساعت با توضیحات حسن البکر و درددلهای او همراه بود. من هم توضیحاتی داشتم و گفتم که خاطرم هست در دورانی که در عراق بودیم مسوولان امنیتی شما کتاب فلسفتنای آیتالله سید محمد باقر صدر را در اختیار ما قرار میدادید و معلوم بود که شما از افکار فلسفی آیتالله صدر استقبال میکنید و به این دلیل که شما مثل ما و همه مسلمانها با حاکمیت لاییسم و کمونیسم مخالف بودید و اعتقاد آرمانی داشتید و الان هم درخواست داریم نسبت به ایشان که در حصر هستند تجدیدنظر شود. مسائلی اینچنینی را مطرح کردیم. او هم با صمیمیت میپذیرفت و توضیح میداد. خلاصه بگویم که در آن شرایط گروهی که حاکمیت را داشتند مایل به تفاهم و نوعی ابراز حسن نیت بودند اما گروه تندرو قطعا میخواستند که برنامههای خودشان را دنبال و انتقام تسلیم در برابر شاه را بگیرند. به همین دلیل ناگزیر شدند تا درون تشکیلات عراق کودتا کنند. کودتای حزبی صورت گرفت، حسن البکر استعفا داد و صدام رسما رییسجمهور شد.
چندماه بعد از اینکه شما سفیر شدید این اتفاق افتاد؟
تقریبا سه تا چهار ماه بعد. رسما مانورها شروع شد و در نطقهای تعیینکنندهاش نسبت به ایران موضع گرفت و عمده فعالیتهایی که داشتن تحریک اعراب منطقه و هموطنان خوزستانی ما و حتی کردهای ایرانی ما بود. ادعای حاکمیت بر شطالعرب و ادعای حاکمیت بر جزایر سهگانه ما یا به قول امام موسی صدر که خدا به سلامتش دارد تنبان ابوموسی که به شوخی میگفتند، داشتند. امام موسی صدر به شوخی میگفت که اینها دست از تنبان ابوموسی برنمیدارند. به هر حال ادعاهایی اینچنینی داشتند و بلندگوهای تبلیغاتیشان را به طرف گروههای طرفدار شاه فعال کردند. من اعتراضاتی را به این ادعاها و مطالبی که در روزنامههایشان بود با مراجعه به وزارت خارجه ابلاغ میکردم. آنها هم متقابلا اعتراضاتی داشتند نسبت به آنچه یا در روزنامههای ما مطرح میشد یا آنکه مسوولان سیاسی ما عرضه میکردند. در یک مقطع جدی که من ملاقاتی با وزیر خارجهشان داشتم ،گفتم که شما میدانید که من علاوه بر اینکه نماینده دیپلماتیک هستم و از طرف وزارت خارجه به عنوان سفیر انتخاب شدهام سوابق نزدیکی و آشنایی با رهبر انقلاب را هم دارم. خب شما چه مشکلی دارید و چرا مطرح نمیکنید؟ در ملاقات بعد که من پذیرفته شدم پیامی از طرف صدام به من داده شد و پیام جالبی بود. صدام پیشنهاد داده بود که من به ایران بیایم و راسا از امام خمینی نمایندهای را درخواست کنم که تامالاختیار بیاید و در عراق با صدامحسین مذاکره کند.
مذاکره بر سر جزایر و شطالعرب؟
سر همه مسائل اختلافی. خب طبیعتا آنچه آنها میخواستند در مذاکرات از ما پذیرش شود یکی تسلیم ما در مقابل ادعاهای آنها برای شطالعرب بود. تسلیم در برابر ادعاها در مورد جزایر سهگانه و پذیرش در برابر تجزیهطلبی برخی هموطنان در داخل که عراق هم حامی آنها بود. من به ایران و خدمت امام آمدم و شرایط را توضیح دادم که برنامههای عراق چیست و پیشنهاد اعزام نماینده برای مذاکره را هم دادهاند. من به دلیل آشناییای که داشتم پیشنهادم به امام این بود که در شرایط فعلی بهترین نمایندهای که میتواند از طرف امام برای مذاکره برود آقای هاشمیرفسنجانی است.
امام چه نظری داشتند؟
امام فرمودند که باید فکر کنند. روز بعد که من رفتم امام فرمودند که من به حسننیت عراقیها اعتقاد ندارم. اینها ما را در شرایط ویژهای تصور کرده و میخواهند در مذاکره ما را تسلیم یکسری از خواستههایشان بکنند که آن خواستهها عملی نیست و ما نمیتوانیم نسبت به تمامیت ارضی کشورمان تصمیمی بگیریم و ادعاهای واهی آنها را بپذیریم. امام تاکید داشتند که آنها را صادق نمیبینند و مذاکره با آنها را بیفایده میدیدند. امام اما توجیه زیبایی در عدم پذیرش کردند. گفتند که من از طرف ایشان بگویم که فلانی ضمن تشکر از حسن نیت شما ترجیح میدهد که مذاکرهکننده رسمی با شما نماینده واقعی مردم باشد. ما در آینده نزدیک، انتخابات ریاستجمهوری داریم. مردم نماینده رسمی خود به عنوان رییسجمهور کشور را انتخاب خواهند کرد. در آینده نزدیک ما انتخابات مجلس شورا داریم و نمایندگان واقعی مردم انتخاب خواهند شد. من ترجیح میدهم نمایندهای اعزام شود که از طرف منتخب مردم ایران باشد. در شرایط فعلی که مرحله گذار از پیروزی انقلاب و رسمی شدن حاکمیت است ترجیح میدهم که من کسی را اعزام نکنم و اجازه دهید انتخابات برگزار شود و نماینده رسمی ما برای مذاکره بیاید و شما تا آن موقع که مردم نمایندهشان را انتخاب میکنند حسن نیت نشان دهید تا شرایط برای مذاکره مناسب باشد. من هم آمدم و عینا همین مسائل را نقل کردم. خب طبیعتا آنها در ترفندشان شکست خوردند. البته من اخیرا شیطنتی را احساس کردهام که برخی رسانههای مجازی به آن دامن میزنند و ادعایی را مطرح میکردند که صدام برای مذاکره اعلام آمادگی کرده بوده است یا خودش به ایران بیاید و من به اتفاق مرحوم بهشتی و مرحومبازرگان خدمت امام رفتیم و امام بدون مطالعه این پیشنهاد را رد کردند و من گریه کردم که این موضوع صحت ندارد. تلاش کردند جلوه دهند که من و مرحوم بهشتی و مرحوم بازرگان علاقهمند به مذاکره بودیم تا جنگ نشود ولی امام با خشونت و خشکی مخالفت کردند. در صورتی که اصلا این گونه نیست و امام کاملا با ماهیت آنها آشنا بودند. بعد از آغاز جنگ هم امام با دریادلیای که داشتند شرایط را طوری جلو بردند که عراقیها محکوم شدند و صدام در نهایت سقوط کرد.
پیغام امام را به وزیر خارجهشان دادید؟
بله، گفتم که امام ضمن تشکر از حسن نیت ایجاد شده ترجیح میدهند نماینده واقعی مردم برای مذاکرات بیاید و چون انتخابات در پیش است، ترجیح میدهند منتخب مردم تصمیم بگیرد. شما هم فضا را با اعتماد پیش ببرید تا اگر قرار است مذاکرهای صورت بگیرد در یک فضای آرام باشد. البته طرح آنها این بود که برای مذاکره درخواست کردهاند و در مذاکره حاضر نشدند حق یا اراده امت عرب را بپذیرند. خب این ماجرا گذشت و در یکی از سفرهایی که من به ایران آمده و خدمت امام بودم پیام و سلام خیلی از عراقیهای علاقهمند به ایشان را خدمتشان ابلاغ کردم. معمولا بعد از ملاقاتهایی که من با امام داشتم مصاحبههایی هم میکردم که در آن زمان با خبرگزاری پارس مصاحبهای کردم و گفتم که پیام علاقهمندان امام در عراق را رساندم که عراقیها این مساله را بهانه کرده بودند که علاقهمندان به امام در عراق چه کسانی هستند؟ آنها به شدت ما را کنترل میکردند و تقریبا هفتهای یک بار میشد که تحرکاتی میکردند. عدهای را به عنوان خلق عرب تحریک میکردند و میآمدند جلوی سفارت شعار میدادند. خیلی هم جالب بود که چون تابستان بود ما میگفتیم که یک سینی شربت بیاورند و میانشان توزیع کنند. سعی میکردیم مسالهای ایجاد نشود. آنها برای اینکه مدعی شوند که انقلاب در امور داخلی آنها دخالت کرده است، میآمدند و صحنههای ساختگی درست میکردند. مثلا در یک مسیری که طارق عزیز یا شخصیت دیگری عبور میکرد نارنجکی را پرت میکردند که چند نفری را زخمی میکرد و بعد مدعی میشدند که این نارنجک را یک ایرانی پرتاب کرده است. با این بهانهها خبرهایی را بزرگ میکردند که ایرانیها تحرکاتی دارند. به همین دلیل سعی میکردند مراکز ایرانی را کنترل کنند. یکی از این مراکز دبیرستانها و مدارس ایرانی بود که به همین دلیل مدارس را تعطیل و دانشآموزان را اخراج میکردند. حوزه علمیهنجف را تهدید و خیلی از علما را اخراج کردند. ما در بصره و کربلا کنسولگری داشتیم و عراقیها هم متقابلا در کرمانشاه و خرمشهر کنسولگری داشتند. میدانستم که کنسولگریهای آنان فعال است و برای آیندهشان در حال جمع کردن نیرو و یارگیری هستند. اما کنسولگری ما در بصره و کربلا اصلا مراجعی نداشت و یک محلی بود که پرچم ایران بالای آن بود و از آنجایی که به شدت تحت کنترل بود کسی جرات مراجعه به آنجا را نداشت. من پیشنهاد دادم که کنسولگریهایمان را تعطیل و متقابلا کنسولگریهای عراقیها را هم تعطیل کنیم. این پیشنهاد را من به زحمت توانستم به ایران بقبولانم و تا من سفیر بودم خوشبختانه موافقت شده و کنسولگریها بسته شد. البته آنها آمدند و تحت عنوان لانه خرابکاری عدهای را به کنسولگریهای ما ریختند و هرچه بود را تاراج کردند. البته به بهانه این مراجعه آمدند و اسناد سجلی را که در کنسولگریهای ما بود، برداشتند. مثلا افرادی که ایرانی بودند و شناسنامه ایرانی گرفتند را ربودند تا ببینند که کدام عراقیها هستند که میتوانند پیشینه ایرانی داشته باشند. به هر حال این تحرکات بود تا زمانی که من در یکی از سفرهایم که به ایران داشتم و پیام علاقهمندان امام را رساندم آنها ادعا کردند که من در امور داخلی عراق دخالت میکنم و بعد به من پیغام دادند که ظرف ۴۸ ساعت عراق را ترک کنم. اما این را اعلام نکردند. در آن زمان آقای خرازی معاون سیاسی وزیر خارجه بودند که من با ایشان تماس گرفتم و پیام محرمانه فرستادم که اینها پیشنهاد اخراج مرا دادهاند و ۴۸ ساعت وقت تعیین کردهاند که من پیشنهاد میدهم که شما رسما و علنا سفیرشان را به دلیل دخالتهایی که میکند اخراج و مرا احضار کنید که این یک برند تبلیغاتی باشد.
این ماجرا چند وقت قبل از حمله عراق به ایران بود؟
اسفند ۵۸ بود. همین طور هم شد و وزارت خارجه ما رسما سفیر عراق در ایران را با مهلت۲۴ساعته اخراج و مرا هم احضار کردند که من آمدم که سفارت ما با کاردار یعنی آقای مهدی بشارت که از دیپلماتهای بسیار کاردان و ورزیده و امین بود مسوولیت سفارت را بر عهده گرفتند و عراقیها هم همین طور. من در اسفند۵۸ به ایران بازگشتم و طبیعتا به دفتر امام رفتم که مرحوم حاج احمد آقا آمدند و پیشنهاد دادند که من مسوولیت روزنامه اطلاعات را بپذیرم که اطاعت کردم و از اردیبهشت ۵۹ تا به حال در روزنامه اطلاعات هستم.
در آن زمان شما احتمال حمله اینچنینی عراق به ایران و آغاز یک جنگ هشت ساله را میدادید؟ یا اینکه هشداری در این مورد به امام داده بودید؟
بله، من پیشبینی میکردم. جالب اینجاست که من آن حرکت میهندوستانه و بزرگوارانهای که مسوول امنیتی ما در عراق کرده بود را در جریانش قرار گرفته بودم و زمانی که به سفارتخانه رفتم در اتاقش را بازکردیم اما متوجه شدیم که او با کمال هوشمندی هیچ سندی را باقی نگذاشته و همه را به ایران منتقل کرده بود. فقط یک سند در گاوصندوق بود که آن سند خیلی مهمی بود. سندی بود که آخرین مذاکراتی که ایشان در رابطه با برخورد با امام و هجرت صورت گرفته بود را گزارش کرده بودند که رونوشت این سند را در گاو صندوق اتاقش نگه داشته بود. در این سند گزارش شده بود که پیرو درخواست و توافق با آقای خمینی ملاقات شده بوده است. ملاقات سعدون شاکر که عالیترین مقام امنیتیشان بود را منظورشان بود. اعلام کرده بودند که صحبتهایی شده و خمینی تسلیم نشده و تصمیم به عزیمت به خارج از عراق گرفته است. یک پیشنهادی هم مقامات عراقی در آن زمان داده بودند که ما قدرت نفوذ در فلانی را نداریم اما یک نفر هست که رابط و مورد اعتماد او است که اگر بتوانید او را جذب کرده و از طریق او در ایشان نفوذ کنید موفق میشوید. اما او خیلی حرامزاده و جلب است.
دور از جون شما را که نمیگفتند؟
(خنده) چرا منظورشان من بودم. من این سند را دیدم. در یکی از مناسبتهایی پس از برگشتنم به ایران یک مصاحبهای کردم و در این مصاحبه ماجرای آن مسوول امنیتی را گفتم و اعلام کردم که مقامات عراقی برای جذب او و همکاری در مسیر توطئههایشان پیشنهاد اینچنینی دادند و این مسوول اظهار کرده که من ترجیح میدهم به دست هموطنانم در کشور قطعهقطعه شوم اما مزدور این بیشرفها نشوم. در آن مصاحبه گفتم که من به عنوان یک کارگزار وابسته به انقلاب به وجود چنین انسانی افتخار میکنم و به ایشان درود میفرستم چراکه ملتی داریم که با وجود همه تنگناها در مقاطع تعیینکننده و حساس نسبت به حرمت به میهن و مردمشان از هیچ گذشتی فروگذار نیستند. روز دوم یا سوم ورود من به روزنامه اطلاعات بود که میخواستم وارد دفترم شوم اما دیدم فردی منتظر من است. گفتم شما؟ گفت صحبتی با شما دارم.
همان مامور امنیتی بود؟
بله، به من گفت که مصاحبه شما باعث نجات من شد. از زمانی که از عراق بازگشتم به دلیل شرایط حاکم بر کشور نمیتوانستم با آشنایان و فامیلهایم در ارتباط باشم و آنها هم از من به دلیل وابستگیام به ساواک پرهیز میکردند. وقتی شما این مصاحبه را کردید، دیدم که همه علاقهمندانم به من افتخار کردند و همین مصاحبه باعث نجات من شد. من هم همانجا ایشان را به مسوول نخستوزیری معرفی کردم. ما هنوز وزارت اطلاعات را تشکیل نداده بودیم و تنها در نخستوزیری یک معاونتی بود که آن معاونت امور اطلاعاتی و امنیتی را عهدهدار بود آن موقع آقای خسرو تهرانی مسوول این دفتر بود که من ایشان را به آقای تهرانی معرفی کردم و به قدری وجودش نافع و مفید بود که حد نداشت. تخصص در بهرهگیری از امواج و شنودها داشت و خرمشهری بود و زبان عربی هم میدانست و به دنبال آغاز جنگ در بخشهای مربوطه بیشترین خدمات و حمایتها را کرده و نقش موثر و تعیینکنندهای داشت.
الان هم از این فرد خبری دارید؟
ایشان هر عیدی که میشود مثل عیدهای رسمی تبریکی برای من میفرستند.
هنوز هم در وزارت اطلاعات مشغول هستند؟
شنیدم که بعد از پایان جنگ بازنشسته شدند. فرد بسیار شریفی هستند که خانواده بسیار محترمی هم دارند.
بعد از خروج شما از سفارت، بر سفارت ایران چه گذشت؟
در دوران جنگ ایران و عراق یکی از پدیدههای نادر دیپلماتیک، وجود دو سفارت فعال دو کشور بودند. فعالیتهای سختی هم داشتند. در بحبوحه جنگ کاردار احضار میشد و پیام میدادیم و بالعکس. شدیدترین کنترلها را نسبت به سفارتخانههای ما داشتند و شدیدترین اهانتها به کارکنان ما صورت میگرفت.
حتی محاصره هم شدند؟
بله، چندین سال محاصره بودند و شخصیت تعیینکننده و عنصر سرنوشتسازی که در آن روزهای محاصره منشا خدمات بسیاری برای ما شده است آقای مهدی بشارت است. ایشان خاطرات زیادی از آن روزها داشتند.
اگر بشود در مورد حضور شما در رسانه اطلاعات هم صحبت کنیم که امام چه نگاهی در مورد رسانه در جنگ داشت.
با آغاز جنگ آنچه اما انتظار داشتند که کاملا بحق و عاقلانه هم بود، این بود که ما آب به آسیاب دشمن نریزیم. باعث تضعیف روحیه هموطنان نشویم و روحیه رزمندگانمان را تقویت کنیم. آن اصل کلی هم که امام از همان ابتدا داشتند هم مورد توجه بود که دروغ نگوییم و فحاشی نکنیم. تندروی نکنیم و حقایق را بگوییم اما مسائل امنیتی را رعایت کنیم. تاکیدی که امام داشتند همین بود. امام تاکید داشتند که دروغ گفتن حرام است اما هر راستی را گفتن واجب نیست. قبل از هر چیزی هم از نمایندگانشان انتظار داشتند. ما در اطلاعات بودیم، برادرمان دکتر خاتمی در کیهان و دوستان دیگر در رسانههای دیگر. در برخی مواقع امام نگران بودند که تکیه تبلیغاتی رسانهها بیشتر روی بزرگنمایی اخبار مربوط به رهبران کشورها باشد. در یک مقطعی ما را جمع کردند. من، آقای خاتمی و فکر میکنم آقای مسیح مهاجری، آقای نبوی از رسالت و آقای گرشاسبی هم از ابرار حضور داشتند. امام از ما پرسیدند یعنی چه که مرتبا اخبار ما و عکس ما را منتشر میکنید؟ بروید سراغ کسانی که اخبار و نقش آنها در این کشور تعیینکننده است و گمنام هستند. تاکیداتی کردند علاوه بر رزمندگان و نیروهای مسلح که مورد توجه قرار میگیرند اما صنعتگری که در شرایط تحریم ابتکار به خرج میدهد باید نشان داده شود. یا پلیسی که در تابستان گرم سر چهارراه میایستد و ترافیک را کنترل میکند و با آلودگی صوتی روبهرو است باید نشان داده شوند یعنی چه که هر روز عکس من و رییسجمهور را میگذارید؟ دیگر از امروز حق ندارید عکس و خبر من را تیتر اول یا در صفحه اول بیاورید. این از جمله تاکیداتی بود که امام برای حقشناسی آحاد مردم داشتند. ما در آن ایام نیازی که فکر میکردیم ضرورت دارد به آن توجه شود اما جایش خالی بوده است در اطلاعات برآورد کردیم. همان طور که گفتم عراق از مدتها قبل برنامهریزی کرده بود و برای کنترل اطلاعات و تقویت روحیه نیروهای مسلحش یک نشریه ویژهای را طراحی کرده بود به نام القادسیه؛ القادسیه همان جنگی بوده است که اعراب در آن بر ایران پیروز شده بودند. این نشریه مخصوص نیروهای نظامیاش بود. ما برای رفع این نیاز آمدیم و اطلاعات جبهه را پایهگذاری کردیم. قبل از آن هم به سراغ رزمندگان رفتیم و شورای سردبیری ما میرفتند و در جبههها با فرماندهان ملاقاتهایی داشتند مثلا با مرحوم خرازی ملاقات تعیینکنندهای داشتندکه مرحوم خرازی هم تحلیلهای خوبی داشت و سرانجام پذیرفتند که باید یک نشریه اختصاصی برای جبههها عرضه شود. یک نگرانی این بود که در آن زمان نشریات متفاوتی بودند که هر کدام خط خاصی داشتند و نوعا اختلافات داخلی را دامن میزدند. نشریه انقلاب اسلامی بنیصدر بود و جمهوری اسلامی هم در مقابلش. بعدا رسالت هم به آنان اضافه شد.
این نشریات میان رزمندهها توزیع میشد؟
بله و طبیعتا درگیریهایی سیاسی که وجود داشت رزمندگان را نگران میکرد. برای اینکه نشریهای که در مسیر صحیح آگاهیبخشی باشد و نیاز رزمندهها رفع شود تفاهم به ایجاد یک نشریه مخصوص کردند که ما هم داوطلبانه اعلام آمادگی کردیم.
امام چه نظری داشتند؟
از ایشان هم اجازه گرفتم. بعدش هم دوستان اطلاعات جبهه را راهاندازی کردند که مخصوص جبههها بود و تا وقتی که جنگ ادامه داشت توزیع میشد.
روزانه یا هفتگی؟
موسمی بود. البته گاهی مناسبتهایی بود که هر روز بود و گاهی هم هفتگی. خبر و داستان داشت و نشریه خوبی بود.
برش ۱
در یک مقطعی امام ما را جمع کردند. من، آقای خاتمی و فکر میکنم آقای مسیح مهاجری، آقای نبوی از رسالت و آقای گرشاسبی هم از ابرار حضور داشتند. امام از ما پرسیدند یعنی چه که مرتبا اخبار ما و عکس ما را منتشر میکنید؟ بروید سراغ کسانی که اخبار و نقش آنها در این کشور تعیینکننده است و گمنام هستند. تاکیداتی کردند علاوه بر رزمندگان و نیروهای مسلح که مورد توجه قرار میگیرند اما صنعتگری که در شرایط تحریم ابتکار به خرج میدهد باید نشان داده شود.
برش ۲
وقتی که مرحوم حاج احمد آقا آمد و این پیشنهاد امام را به من داد من به ایشان گفتم که مصلحت نمیدانم که سفیر شوم چراکه به هر حال من سابقه کار دیپلماتیک ندارم و یکسری آموزشهایی لازم دارد و من که طلبهای بودم که هرچند در فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی بودم اما کار دیپلماتیک نکرده بودم و سابقه این کار را نداشتم و روحانی هم هستم. اگر از ناحیه ما به دلیل ناآشنایی با سیستم و اصول دیپلماتیک خطایی سر بزند دامن روحانیت را میگیرد و من ترجیح میدهم که سفیر نشوم.