میرزا حسن خان تبریزی ( رشدیه )بنیان‌گذار مدارس نوین در ایران ۷۴ سال پیش در ۱۸ آذر ۱۳۲۳درگذشت.

میرزا حسن تبریزی فرزند ملا مهدی (از علمای بنام تبریز) که بعد‌ها به «رُشدیه» شهرت یافت در در سیزدهم تیرماه ۱۲۳۰ در تبریز متولد شد، او تحصیلات ابتدایی را زیر نظر پدر گذراند و با توجه به استعدادی که داشت در بیست و دو سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز شد.
میرزا حسن که علاقه زیادی به علوم تازه داشت، به خواندن روزنامه های جدید مانند «اختر» و «ثریّا»، که از استانبول و «حَبل المتین» که از کلکته به تبریز می رسید، شوق بسیار نشان می داد. در یکی از مقالات آن‌روز‌های روزنامه ثریا نوشته شده بود «در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد؛ و این از بدی اصول تعلیم است…» این نوشته تاثیر بسیاری بر میرزا حسن گذاشت، تا جایی که از تصمیم قبلی برای تحصیل در نجف منصرف شد و قصد کرد به استانبول، مصر یا بیروت برود. سرانجام به قصد نجف از ایران خارج شد و به سمت بیروت حرکت کرد.
بعدها در «کفایه التعلیم»، به تأثیر روشنگرانه‌ایی که روزنامه «ثریّا» بر او داشت اشاره می‌کند و می‌گوید: «روزنامه ثریا بسی تاریکی‌ها را روشن کرد.»
وی دو سال در دارالمعلمین بیروت (مدرسه‌ای که فرنسویان تاسیس کرده بودند) به تحصیل علوم جدید پرداخت و به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیدا کرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استانبول پایتخت عثمانی وسپس مصر، رفت. او پس از آشنایی با علوم جدید به ایروان رفت و به کمک برادر ناتنی اش، در سال ۱۳۰۱هجری قمری نخستین مدرسهٔ ایرانی را به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تأسیس کرد و با اصول «الفبای صوتی» که خودش مخترع آن بود، تدریس را آغازکرد.
در همان دوران، ناصرالدین شاه قاجار در بازگشت از سومین سفرش به فرنگ در ۱۹شهریور ۱۲۶۸شمسی وارد ایروان (ارمنستان) شد. در همین اقامت سه روزه، «پس از بازدید از مدرسه رشدیه از او خواست برای بنیانگذاری مدرسه هایی به شیوۀ نو، با او به ایران برود. اما این اتفاق رخ نداد و سرانجام ناصرالدین شاه با بدگویی‌هایی که از کار میرزاحسن رشدیه انجام شد، از خیال حمایت از وی دست کشید.
پس از ورود شاه به تهران، با تلاش و میانجیگری برخی دانش‌دوستان، رشدیه اجازه یافت به ایران بازگردد و در تبریز مدرسه‌ای بازکند. بدین ترتیب در سال ۱۲۶۶ در محله ششگلان تبریز نخستین مدرسه را بنیان گذاشت.
با رونق گرفتن مدرسه، مخالفت‌ها با میرزاحسن بالا گرفت. مخالفان وی عموما از میان افراد سنتی و مکتب‌دار‌ها بودند که با این شیوه مدرن آموزشی، کسب و کار آموزش سنتیشان از سکه افتاده بود. آنها به جنب و جوش افتاده و رئیس‌السادات یکی از علمای تبریز را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. پس این فتوا اراذل و اوباش با چوب و چماق به خدمت شاگردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد..بر اثر این فشارها، میرزاحسن رشدیه مجبور شد ۳ بار مکان مدرسه را در تبریز تغییر دهد. هر بار که مخالفت‌ها با میرزا حسن بالا می‌گرفت وی مدرسه را به صورت موقت تعطیل و به مشهد می‌رفت و دوباره به تبریز برگشته و مدرسه را باز می‌کرد. در این سلسله درگیری‌ها که در مدارس تبریز و مشهد روی داد، یک دانش‌آموز کشته شد و بسیاری مجروح شدند، دستِ میرزا حسن خان را شکستند و به پایش گلوله شلیک کردند. میرزا به رغم همه این تهدید‌ها به کار خود ادامه می‌داد. موفقیت وی در حدی بود که آموزش بزرگ‌سالان را نیز برقرار کرده بود و با ۹۰ ساعت تدریس به آنان الفبا و خواندن و نوشتن را یاد می‌داد.
پس از آن که میرزا علی خان امین الدوله به والیگری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و دبستان بزرگی در محلۀ ششگلان تبریز بنا نهاد. رشدیه با پشتیبانی و همراهی امین الدوله، کار خود را با خیال آسوده آغازکرد. به ۶۰ دانش آموز مدرسه کلاه و لباس یکسان پوشاند و به آموزش آنان پرداخت.
وقتی در سال ۱۲۷۶میرزا علی خان امین الدوله به مقام صدارت عُظمای ایران رسید، میرزا حسن را به تهران فرا خواند. رشدیه به پشتوانه او به تهران آمده و مدارسی را به نام مدارس رشدیه در تهران بنیان نهاد و به کار مشغول شد، اما با برکناری امین الدوله و روی کارآمدن امین السلطان، حقوق او را قطع کردند و پدران و مادران را از فرستادن فرزندان خود به مدرسه بازداشتند. وی سرانجام تکفیر شد و فتوای انهدام مدارس جدید صادر شد. به دنبال آن عده‌ای به مدارس جدید حمله کردند که و شروع به تخریب اموال مدرسه کردند، دانش‌آموزان را زخمی کردند و حتی چند تن از دانش‌آموزان نیز در این واقعه کشته شدند. هرچند کار آنقدر بالا گرفته بود که در جلسه‌ای «شیخ فضل الله نوری» به ناظم السلام گفت: «ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟.» اما با همه‌ی فشارهایی که دین‌داران و متعصبان به رشدیه وارد می‌کردند؛ او استوار بود راسخ، حتی در هنگام تخریب یکی از این مدارس می‌خندید و می‌گفت: «این جاهلان نمی‌دانند که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن..
روز را اگر زنده باشم، حتماً خواهم دید».
رشدیه برای درامان ماندن از دشمنی مخالفان به قم رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند…
سرانجام میرزا حسن رشدیه در ۹۷ سالگی به تاریخ بیست و یکم آذر ماه ۱۳۲۳ در شهر قم دیده از جهان فرو بست.
او در وصییت نامه اش آورده: مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.

روحش شاد و یادش گرامی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *