دیدگاه جلال ستاری درباره «هنر دینی» «هنر دینی» با حقارت و حسادت خلق نمی‌شود

«هنر دینی» با حقارت و حسادت خلق نمی‌شود

جلال ستاری، پژوهشگر ، اسطوره‌شناس و اندیشمند ایرانی تاکید دارد که زیبایی‌دوستی و عشق به کائنات لازمه آفرینش هنر دینی است. نمی‌توان با حقارت طبع و دیده‌ای که زیبایی را نمی‌بیند و دلی که بر مخلوق خدا شفقت ندارد و از رشک و ریمنی در حق خلق لبریز است، زیبایی را دریافت و تجلی قداست را باز شناخت.

این چهره فرهنگی و هنری در مقاله خود با عنوان «هنر دینی» به اختصار، تعریفی را در این‌باره ارائه می‌دهد.

این مقاله بخش پایانی کتابی است با نام «تئاتر و دین» نوشته گابریل مارسل که با ترجمه جلال ستاری منتشر شده است

ما هم در ایسنا همزمان با شب‌های قدر بخش‌هایی کوتاه از این مقاله را بازنشر می‌کنیم.

«از اصطلاح «هنر دینی» چه مراد می‌کنیم؟ می‌توان در حقانیت چنین اصطلاحی تردید کرد و گفت هنر، هنر است، چه دینی و چه غیردینی؛ هنر، بد و خوب، والا و نازل، پخته و نارس و اندیشیده و خودجوش و … دارد، چه دینی باشد و چه نباشد و بنابراین اولویت با کیفیت است نه با صفت. این سخن البته بی‌وجه نیست اما انکار نمی‌توان کرد که فی‌المثل فیلم‌هایی با مضمون دینی، نمایشنامه‌هایی با دستمایه‌ای دینی ساخته شده‌اند و نیز آهنگ‌هایی و تابلوهایی و … پس ناگزیر باید از خود پرسید که منظور از هنر دینی چیست؟ آیا مقصود از دین در چنین هنری، مطاوی رسالات عملیه و احکام شرعی و فقهی است که هنر به عنوان وسیله و ابزاری خاص، می‌کوشد تا آن نظام فکری را به گونه‌ای بیان و درست‌تر بگوییم تبلیغ کند آن‌چنان که در متن روح و جان آدمی بنشیند و بنابراین هنری (تبلیغی) است که موضوعش «دین» به معنای شریعت و البته در نهایت کتاب و سنت است؟ البته شکی نیست که موضوع هنر، ممکن است دینی، یعنی داستانی یا واقعه‌ای فرح‌بخش یا المناک از دین باشد مانند پرده‌های نقاشی به دار آویختن حضرت مسیح یا به زیر آوردن پیکرش از دار یا به معراج رفتن پیامبر اسلام آن‌چنان‌که در نگارگری‌ها (مینیاتورها) نقش شده است و غیره. اما هر قطعه موسیقی و پرده نقاشی و … که موضوعی دینی دارد، به راستی هنر دینی است؟ به گمان نه! چه بسیار کسان که دعوی دین‌ورزی دارند اما هنرشان فقط موضوعی دینی دارد و بنابراین روح و جان بیننده یا شنونده یا خواننده را به شور و اهتزاز نمی‌آورد و تاثیرش آن نیست که مخاطب را از مرتبه‌ای به مرتبه دیگر که با مرتبه پیشین کیفا متفاوت است، می‌برد.»

در بخش دیگری از این مقاله آمده است:

«با دلی که به غفلت خفته است و نمی‌لرزد و جانی افسرده که آتش نمی‌گیرد، نمی‌توان تنها با ردیف کردن کلمات مطنطن و انشانویسی‌های تکلف‌آمیز و عبارت‌پردازی‌های باسمه‌ای اثری دینی آفرید که بی‌مایه فطیر است. این واقعیت که از غایت وضوح نیاز به توضیح ندارد، سخن را بدان‌جا می‌کشاند که زیبایی‌دوستی و عشق به کائنات، لازمه آفرینش هنر دینی است. نمی‌توان با حقارت طبع و دیده‌ای که زیبایی را نمی‌بیند و دلی که بر مخلوق خدا شفقت ندارد و از رشک و ریمنی در حق خلق لبریز است، زیبایی را دریافت و تجلی قداست را باز شناخت. ز آب خُرد، ماهی خُرد خیزد. کور، کور را می‌جوید و آب، گودال را. بنابراین هنر دینی، الزاما هنری محزون و فقیر نیست بلکه برعکس باید مظهر جلال و شکوهی باشد که اقتضای مقوله «فراواقعی» است. اما این شکوه و جلال و جمال بیش از آن‌که ظاهری باشد، باطنی است و باید از درون بترواد نه آن‌که چون پیرایه‌ای بر موضوع و مضمون بسته شود و چنین درک و دریافتی را از هنر که گونه‌ای نهان‌جویی و نهان‌بینی است، جز به دست‌گذاری عشق، چگونه ممکن است حاصل آید؟ و ناگفته پیداست که تفاوت چنین استنباطی از شادی و وجد درونی یا معنوی با طاق و طرب و سرودخوانی و پایکوبی‌ها و دست‌افشانی‌های گزاف‌آلود که گویی برای جبران فقر و ضعف مضمون، به کار آمده‌اند از زمین تا آسمان است. هنر والا نیازی به یاری عوامل «بیگانه» که از جهانی دیگر به عاریت گرفته شده‌اند، ندارد تا گویا و رسا باشد.»

در بخش دیگری از این مقاله می‌خوانیم:

«هنر دینی اخص از سنت است و اگر فقط محدود به شعائر شود، از ایفای نقش اساسی‌اش که تلطیف جان و تربیت نفس و ذوق است تا وسیله ارتباطی میان جسم و روح باشد، بازمی‌ماند. برعکس باید اندیشه‌های دینی را در قالب داستان‌های نیمه‌تخیلی، نیمه‌واقعی، بسط و شرح داد آن‌چنانکه عطار در «منطق‌الطیر» کرده است که به اعتقاد من شیواترین حماسه عرفانی در فرهنگ ماست و یا پل کلودل در نمایشنامه «زرین‌گیسو» که داستان ایمان آوردن اوست. عمده مقصود این است که باید اندیشه‌های دینی (وحدت در کثرت، فنا مستلزم بقا و …) را به شیوه‌های مقبول روز به زبان زمانه ما نقل و طرح کرد و آن‌چنان که برانگیزاننده حال و هوایی دینی و یا عاطفه دینی یا ادارک دینی (به قول لئو تولستوی) باشد و از این قبیل‌اند به گمان من موسیقی باخ و سمفونی ششم بتهوون (پاستورال) که در ستایش شکوه طبیعت یا تقدیس طبیعت است و پیکره‌های پرواز و ستون بی‌انتها از پیکرتراش رومانیایی برانکوزی. این‌گونه آثار گرانسنگ، تاریخ یا واقعه‌ای دینی را بازنمی‌آفرینند (چون شهادت ژاندارک کارل دریر یا ژاندارک روبروتو روسیلنی که شاهکارند. بلکه احساس یا عاطفه‌ای ناب برمی‌انگیزند که مختص به یک دوران یا برای یک دسته و گروه نیست بلکه برای همه انسان‌ها در همه زمان‌هاست.»

چاپ اول کتاب «تئاتر و دین» سال ۱۳۸۱ از سوی انتشارات «نمایش» منتشر شد و ستاری همان زمان در گپ و گفتی کوتاه با ایسنا درباره نویسنده این کتاب گفته بود: «گابریل مارسل یک نویسنده و فیلسوف بزرگ است که در ایران متأسفانه چندان شناخته‌شده نیست اما در فرهنگ خود به عنوان یک فرد مؤثر در فلسفه، ادب و حتی درام‌نویسی شناخته شده است. مارسل شیوه‌ جدیدی از اگزیستانسیالیسم را باب کرد، یعنی معتقد به آن فلسفه بود، ولی آن را با اعتقادات و دیانت خود سازگار کرد.

نکته قابل توجه این است که «مارسل» درام دینی را به هیچ وجه به عنوان یک وسیله‌ تبلیغ نمی‌داند و می‌گوید این کار را به یک وسیله و دست‌آویز تبدیل نکنید. یعنی در وهله اول هنرمند باشید و توانایی درام‌نویسی داشته باشید. این مسأله مهمی است که ما خود را پشت اعتقادات دینی‌مان پنهان نکنیم.»

جلال ستاری کیست ؟

به نظرم اگر غربیها در اسطوره شناسی به ژرف کمپبل مینازند که حق هم دارند، ما ایرانیان نیز با داشتن دانشمندی بزرگ مثل جلال ستاری باید که به خود ببالیم. این مرد به تنهایی بار تنبلی بسیاری از متفکرین ایرانی را به دوش کشیده است و بهترین نوشته در توصیفش در سایت انسان شناسی و فرهنگ  اذعان میدارد :

آینه در آینه (جلال ستاری درباره جلال ستاری)
از هزار و یکشب شروع شد…..

من در دبیرستان دار‌الفنون درس خواندم و جزو محصلان اعزامی به فرانسه بودم؛ اولین دوره بعد از رضاشاه بود.
در سال ۱۳۲۸، ۱۹ سالم بود امتحان سختی برای اعزام محصل بود. من هم قبول شدم. در ابتدا هیچ تصوری در این‌باره نداشتم. به آنجا رفتم و صحنه وسیعی از فرهنگ و ادب پیش‌ رویم گشوده شد. به سوئیس رفتم. جزو محصلان اعزامی بودم که برای رشته تعلیم و تربیت اعزام می‌شدند و جمعی را هم برای فراگیری طب اعزام کردند؛ از آنجایی که دیپلم ادبی داشتم، برای گرایش تعلیم و تربیت اعزام شدم. این مقوله، مرا با دنیایی از فرهنگ آشنا کرد. این پهنه وسیع به خاطرم خطور هم نمی‌کرد. کم‌کم با آن فرهنگ عظیم آشنا شدم؛ با جریان‌های هنری ـ ادبی، سینما، تئاتر و ادبیات آشنایی بیشتری پیدا کردم. تا مدت‌ها مسرور بودم و برای یادگرفتن هیجان داشتم.
اولین چیزی که به ذهنم آمد، به آن بپردازم، کتاب «هزار و یک شب» بود. در شرایطی که به این کتاب در آن مقطع بسیار توجه می‌شد، برایم جالب بود بدانم چطور کتابی که برای ما اثر داستانی بی‌سروتهی است، برای آنها منبع پژوهشی بزرگی است و این همه مورد اقبال آنهاست. اولین ترجمه فرانسوی کتاب «هزار و یک شب» در قرن هجدهم درمی‌آید، بعد به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شود. کنجکاو شدم بدانم این چیست. از آن به بعد در باب قصه‌ها و مثل‌های ادبیات خودمان فعالیتم را آغاز کردم که یکی از همین کتاب‌های من، «هزار و یک شب» است. بعدش از این اثر چاپ کامل‌تری به دست دادم و همین‌طور ادامه دارد. این راهی برای ورود به دریای عظیم فرهنگ و هنر ایران بود. از همان دبیرستان دارالفنون آغاز شد و تا همین لحظه‌ها ادامه دارد.
من به اسطوره عمیقا علاقه‌مندم. باید بگویم علاقه‌مندی‌ام به اسطوره‌ از دوران دانشجویی شروع شد. خب خیلی چیز‌ها در باب تاریخ، فرهنگ و قصه‌ها خوانده بودم. پی بردم به اینکه اسطوره اولین جوانه تمدنی بشر است. اسطوره‌ها غالبا مربوط به خلقت بشر هستند. اولین اسطوره‌ها به خلقت می‌پردازند؛ اما هرچقدر سخیف و نازل، اولین بذر تفکر بشری هستند. نخستین‌بار در اسطوره‌ها بشر فکر کرده چرا جهان پدید آمده است. بنابراین اگر بخواهیم به این نکته پی ببریم که چگونه جهان پدید آمده است، فکر کردم باید از اسطوره‌ها آغاز کرد. چرا این به ذهنم آمد برای اینکه یکی از استادانم که روانشناس بزرگی بود، سر کلاس می‌گفت نمی‌خواستم روانشناس شوم، می‌خواستم در باب تکوین معرفت فکر کنم؛ اپیستومولوژی. اگر بخواهم این کار را بکنم، باید از پوزیتیویسم شروع کنم و بگویم که چطور شیء درست شد و پدید آمد. مفهوم زمان و مکان چیست. از کودکی شروع کردم در باب زمان و کودک تا برسم به اینکه چطور این علمی شده است.
من هم به خودم گفتم پس برای شناخت بهتر فرهنگ باید از اسطوره و قصه شروع کنیم تا برسیم به ادب والا. برای شناخت روحیات یک قوم باید به سراغ قصه‌ها برویم. یکی از این آثار هم کتاب «هزار و یک شب» بود. این کتاب در فرنگ مورد توجه است. دانستن اینکه چه در خود دارد، این کنجکاوی آغاز راه بود، در ادامه چیزهای دیگری را دنبال کردم. اینها علت توجه من به این حوزه بود. تأکید دارم توجه بود نه شیفتگی. این دو را نباید با همدیگر خلط کرد. آنکه شیفته اسطوره است، حرف دیگری است. این شیفتگی گمراهی می‌آورد؛ آن دیگری می‌خواهد در این‌باره بداند. کم کم پی بردم ما کلا دو نوع اسطوره در جهان داریم؛ یکی اسطوره‌هایی که مربوط به کائنات و خلقت آفرینش می‌شود و معمولا قدیمی‌ترین اسطوره‌ها اینها هستند. (البته این جدای از اعتقادات دینی درباره آفرینش است) این اسطوره‌ها کم‌کم با گسترش علم و راهیابی به علت علمی خلقت جهان، کنار گذاشته شده‌اند.
اما اسطوره‌هایی هستند که چنان فکری را مطرح می‌کنند که هنوز هم پاسخ درستی برای این اندیشه نداریم یا برای ما راهنما می‌شوند. در باب ایران، اسطوره ضحاک است. همه‌جای دنیا ممکن است ضحاکی باشد، یک کاوه آهنگر هم علیه آن ظالم قیام کند؛ ممکن است با خواندن روایت داستان، شیفته آن شوید اما بیان معنای آن مهم‌تر است. با تفسیر آن باید همراه باشد و معنای آن را دریافت، مانند «آنتیگونه» سوفوکل که تاکنون بارها در فرهنگ غربی تفسیر و تبیین شده است. هگل در اهمیت این اثر سوفوکل می‌گوید اگر این اثر نبود، من نمی‌توانستم تاریخ سیاسی غرب را تبیین و تحلیل کنم. از هنگامی که این اثر سوفوکل تألیف شده است، تاکنون ۲۰۰ «آنتیگونه» نوشته شده است. برای اینکه مسائلی را گفته که همیشه زنده است. کار اسطوره‌ پژوه تنها نقل آن روایت و داستان نیست بلکه ضرورت دارد در نگاهی انتقادی، آن را تفسیر و تبیین و تحلیل کند.
ما ایرانی‌ها در مواجهه با اسطوره این مشی را پیش نمی‌گیریم که نگاهی تحلیلی ـ انتقادی داشته باشیم. ما حرف یک اسطوره را زنده می‌کنیم اما من سعی و توجهم این بود حرف‌هایی در برخی اسطوره‌ها هست که همیشه زنده هستند و باید آنها را با رویکرد تحلیلی از قصه‌های ام‌‌کلثوم جدا کرد. مثلا رمان «خانه ‌ادریسی‌ها» اثر غزاله‌علیزاده داستان جاودانگی یک قهرمان است. زیربنای این قصه زیبا یک نوع جاودان‌بودن قهرمان است، یک نوع کاوه، فریدون و رستم است. بنابراین اسطوره را در این رمان می‌بینم که نویسنده با پرداختی خوب، روایت و خوانشی دیگر از اسطوره به دست می‌دهد. این است که باید زنده شود. ما در فرهنگ‌مان قصه‌هایی داریم که اگر آنها را زنده کنیم، ارتباط خوبی با خواننده پیدا می‌کنند و حرف زیبایی را پیدا می‌کنیم. به همین دلیل است که آنجا هر آدمی و نسلی می‌آید به نحوی آن را تفسیر می‌کند. من به تنهایی نتوانستم توجه دیگران را به این رویکرد پژوهشی جلب کنم؛ این کار یک نسل است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *