گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۸/۲۲ به قلم شاعر همشهری خانم ناهید زبردست

از خانه بیرون می‌آیم. هوای سردی که میل به باران دارد، حسابی سر حالم می‌آورد. قدم زدن در کوچه‌ی پاییزی با برگ‌های نارنج و زرد روح را می‌نوازد. به کتابخانه که می‌رسم سروصدای کلاغ‌ها که پس از یک روز کاری به لانه برمی‌گردند، مرا به خنده می‌اندازد. ترافیک عجیبی کاج‌های باغملی را احاطه کرده و دسته دسته کلاغ‌های پُرسروصدا که شاید برای هم بوق می‌زنند به اعتراض یا به تعارف، هر چه هست، در آن فضای شلوغ ترافیکی باغملی، آسمان شلوغ کلاغی‌اش هم نظرم را جلب می‌کند.

به کتابخانه می‌روم. چهره‌ی خندان بچه‌ها یکی یکی از پس ماسک‌ها نمایان است. جلسه با چالش کتابخوانی شروع می‌شود. اساتید معتقدند جلسه‌ای در ماه یا هر دو ماه تشکیل شود برای معرفی کتاب‌های مورد علاقه یا آخرین کتابی که هر کس خوانده و دوست دارد با دیگران به اشتراک بگذارد که به تایید همه می‌رسد و من بی‌صبرانه منتظر این روزهای خوب می‌مانم.

با اجرای خانم ناصری جلسه کلید می‌خورد با مختصر توضیحی درباره‌ی نیما به بهانه‌ی سالروز تولدش. طبق معمول حافظ‌خوانی با استاد نجف‌زاده است. ایشان در ابتدا از برگزارکنندگان جشن تولدشان تشکر می‌کنند و داستان روایت شده از غزل ۳۳۸ را برای‌مان بازگو می‌کنند که بسی شیرین و جذاب است. غزل با مطلع: «من دوستدار روی خوش و موی دلکشم/ مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم» شروع می‌شود. استاد صباغ زاده به شرح غزل می پردازند که گویی حافظ خود را معرفی می‌کند و نظر خود را درباره‌ی سلوک می‌گوید و زهد را مانع سلوک می‌داند، هر چند ‌عده‌ای با این نظر مخالفند. در ادامه استاد موسوی در این زمینه می‌گویند سلوک مراحلی دارد که مهمترین آن تهی شدن از خودپرستی است. از این غزل معروف و دلنشین حافظ شاعران زیادی استقبال کرده‌اند که زیباترین استقبال‌ها از نظر استاد صباغ زاده از صائب و شهریار است.

با پایان یافتن شرح غزل، نوبت به شعرخوانی می‌ر‌سد. پیش از همه مرا برای شعرخوانی دعوت می‌کنند. شعرم را می‌خوانم و از این که مورد نقد استادان قرار می‌گیرم تشکر می‌کنم. جناب اعتقادی در مدح کتاب شعر می‌خوانند و خانم فرامرزی نژاد چهارپاره‌ای درباره‌ی بچه‌های دهه‌ی شصت.

آقای احسان نجف زاده که شگفتیِ این روزهای انجمن قطب هستند غزلی می‌خوانند و آقای محمد یعقوبی اولین شعرشان را ارائه می‌کنند و بعد با آوازی دلنشین فضای جلسه را تلطیف می‌کنند.

جناب یدالهی هم شعری درباره بچه‌های دهه شصت و قطعه‌ای کوتاه می‌خواند و جناب رجائی شعری نوستالژیک می‌خوانند از شاعر هم‌ولایتی‌شان آقای احمد حسین پور که این شعر مرا به یاد گلچین گیلانی و «باز باران با ترانه» می‌اندازد.

جلسه با خوانش و شرح منظومه‌ی خسرو و شیرین ادامه پیدا می‌کند و استاد موسوی ماهرانه این شاهکار ادب فارسی را برای‌مان شرح می‌دهند. زمان باقیمانده‌ی جلسه به نیما اختصاص می‌یابد، به علی اسفندیاری، جوان ۲۴ ساله که در ابتدا خودش بود و منظومه‌ی افسانه و مخالفانی سرسخت، شاعری بسیار توانا در قالب کلاسیک که به دنبال راهی برای ساده کردنِ راه شاعران پارسی‌گو بود و استاد صباغ زاده می‌رسد به نیمایی پنجاه و چند ساله با مخالفانی که حالا جزو شاگردانش شده‌اند.

با خودم می‌گویم چقدر آدم باید توانا و مبارز باشد که مخالفانش این‌چنین مریدش شوند. خانم ناصری پایان جلسه را اعلام می‌کند و من به امید دیدار دوباره‌ی دوستانم راهی خانه می‌شوم. از هیاهوی کلاغ‌ها‌ی باغملی هم خبری نیست انگار لالایی‌شان را خوانده‌اند و در لانه‌های گرم‌شان آرمیده‌اند، اما ترافیک ماشین‌ها هم‌چنان باقی‌ست.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *