داستان انسان ـ والایی مقام محمود سیدعطاءالله مهاجرانی ( ۷)

توضیح لازم
البته این توضیح و تفصیل آن به یاری و عنایت خداوند متعال، در مقدمه کتاب «داستان انسان» خواهد آمد؛ اما به ضرورت در باره سبک کارم در نوشتن داستان انسان و یاری دوستان، به‌ویژه خانواده معزز مرحوم آقای سیدمحمود دعایی، این توضیح لازم است. شیوه کار چنین است که من در واقع با گفتگو‌های بسیار و نیز جستجو در خاطرات خودم، «داستان انسان» را می‌نویسم. بازآفرینی شخصیت و منش و روش سیدمحمود دعایی نوعی مکاشفه است! در مقاله‌های ییشین به برخی از افراد طرف گفتگو، به‌صراحت یا اشاره توجه داشته‌ام. شماره ۶ (توان ندانستن!) را با توجه به گفتگویم با برادر عزیزم آقاجلال رفیع که در حقیقت عمر کاری و فرهنگی و نویسندگی خود را همراه با سیدمحمود دعایی گذرانده است و با ایشان مأنوس بوده است، نوشته‌ام. گمان کردم اشاره نکردن به نام ایشان، ممکن است خلأیی در ذهن خواننده مقالات ایجاد کند؛ البته بخشهایی از مقاله هم در گفتگو با برادر ارجمند ماشاءالله شمس‌الواعظین و نیز فایل صوتی کامل گفتگوی برادر عزیز مهدی نصیری با مرحوم سیدمحمود دعایی، فراهم شده است. از همگان سپاس تمام دارم.
***
دیباچه
جای من کجاست؟ شاید بتوان این پرسش را مکمّل پرسشِ تعیین‌کننده و زندگی‌ساز قرآنی تلقی کرد: «فَأَینَ تَذهَبُون» (التکویر، ٢۶): کجا می‌روید؟ بدیهی است که ‌این راه به مقصدی و قرارگاهی می‌انجامد. کجا قرار است برسیم؟ مَقام و مُقام ما کجاست؟ انسان‌ها در زندگی خود و با زندگی خود به‌ این پرسش پاسخ داده و می‌دهند. کجا می‌روند و در کجا قرار یافته‌اند؟ قشیری در لطائف‌الاشارات، سه نکته در قالب سه پرسش در فهم آیه مطرح کرده است: «تا کی در بیابان‌های برهوت گمان و وهم و عقل شمارشگر اسیرید؟ تا کی از دیدن حقیقت و جلوه‌های آن روی برمی‌تابید؟ آیا به مولایتان بازنمی‌گردید؟ او موجب قرار و شادی شما نیست؟ به شما زیان و آسیب رسانید؟»
ما در جستجوی جایگاه یا به تعبیر قرآن مجید «مقام امین»، «مقام کریم» و نیز «مقام محمود» هستیم تا جانمان قرار پیدا کند، طمأنینه جان و روان بیابیم.
دوست فرزانه، سید محمدکاظم بحنوردی، در همان سالهای مجلس اول، روزی برایم این خاطره ناب را تعریف کرد: «مرا از زندان قصر به زندان تبریز تبعید کرده بودند. زمستان سال ۱۳۵۲ بود. در زندان مشغول ترجمه کتاب «اقتصادنا» نوشته‌ آیت‌الله شهید سید محمدباقر صدر بودم. در سلول مشترک تختها دوطبقه بود. من تخت بالایی بودم. جوان بلندقامت باریک‌اندامی با موی آشفته و عینک پنسی، تازه به زندان افتاده بود. دانشجوی پزشکی بود. می‌دید من از اول صبح وسط تخت کتاب‌ها را دورم می‌چینم. مشغول ترجمه و نوشتنم. پرسید: «شما چطور اینقدر آرام هستید؟!» گفتم: «برای اینکه ‌اینجایی که من نشستم، درست جای خودم است! الان در کانون جای خودم نشسته‌ام. می‌خواستم نظام پادشاهی را تغییر بدهم، بدیهی بود که به زندان بیفتم؛ اما تو اینجا جایت نیست؛ غریب افتادی! می‌خواستی دکتر بشوی، زندگی مرّفهی بسازی، زن خوشگل بگیری، ماشین آخرین مدل سوار شوی؛ با زندان افتادن، از مرحله پرت شدی، برای همین بی‌قراری!»
چنان که گفته‌اند، خط از مجموعه نقاط و عمر انسان، از مجموعه لحظات و یا آنات تشکیل می‌شود. قرار ذهنی و روحی ما در هر لحظه، یا دم و یا منزل و منزلتی از عمر و یا همۀ عمر همان مقام و موقعیتی است که خواهیم داشت.
نکته ظریفی هم در باره تفاوت مَقام و مُقام وجود دارد که جایش در پژوهش‌های قرآنی است. چگونه انسان می‌تواند به «خیر مقام» (مریم، ۷۳)، «مقام محمود» (الاسراء، ۷۹)، «مقام کریم» (الشعراء، ۵۸)، «مقام امین» (دخان، ۵۱) دست یابد؟ در واقع این آیات، جایگاه انسان را تعریف می‌کند؛ چنان‌که در موسیقی ایرانی مقامات، جای «گاه» و فاصلۀ الحان را تعریف و تبیین می‌کند. بسیاری از انسان‌ها که بی‌قرارند، در یافتن جایگاه خود ناکام مانده‌اند. آن «من حقیقی» کیست و چیست و کجاست؟
زین دو هزاران من و ما، ای عجبا من چه منم؟ گوش بنه عربده را، دست منه بر دهنم!
(شمس، غزل ۱۳۹۷)
هر یک از ما عمرمان در کشاکش «من‌»های تقلبی و طبیعی با من عقلانی و ربانی می‌گذرد. من‌های تقلبی فضای حیات و سعه وجودی را بر من حقیقی یا فطری تنگ می‌کند. خودمان را گم می‌کنیم. مصیبت از آنجا آغاز می‌شود که در جهل مرکب می‌مانیم و گمان می‌کنیم بر راه درست و صراط مستقیم ره می‌سپریم.
یکی از نواندیشان دینی که البته من هم در «نوی» تردید دارم و هم در استحکام «اندیشه» و نیز در اصالت فکر «دینی»، از «صراط‌های مستقیم» سخن گفته است. این همان آمیختن سره و ناسره و به اصطلاح دوغ و دوشاب است، ما یک صراط مستقیم بیشتر نداریم، اما طرائق به سوی صراط مستقیم، متنوع و متعدد و به تعداد انسان‌ها و یا حتی به تعداد دم‌زدن آنان است. «مستقیم» نسبتی با «مقام» دارد، هم‌ریشه‌اند. در واقع انسانی که در صراط مستقیم بر دوام و پایدار ماند به مقام می‌رسد.
زندگی ما و گذار عمر فرصتی است تا بتوانیم جایگاه و یا «مقام» خود را بیابیم. به آرامش و طمأنینه روان برسیم. یوهان اکرمان ـ دستیار گوته ـ در کتاب بسیار با اهمیت «‌گفتگو با گوته»، تصویر و تفسیر قابل توجه و جذابی از نخستین دیدارش با گوته در خانه وایمار در دهم ماه ژوئن سال ۱۸۲۳ ارائه کرده است: «شکوهِ آرامشی در سیمایش دیده می‌شد، آرامش کسی که با خود به صلح رسیده بود.»۱ در آخرین لحظات عمرش، با همان آرامش، گوته زمزمه می‌کرد: «نور، نورِ بیشتر…»۲ و با همین آوا جان سپرد.
چگونه گوته به مقام صلح و طمانینه جان و طلب نور بیشتر در آخرین دم عمر رسید؟ او در تمام زندگی ۸۱ ساله‌اش، روزی و بلکه ساعتی را به بطالت و خوشباشی و بیهودگی و بی‌معنایی نگذرانده بود. روایت او از زندگی‌اش چنین است:‌
«مردم باور دارند که من انسان سعادتمند و خوشبختی هستم. گلایه‌ای ندارم؛ اما اگر بخواهم زندگی‌ام را صادقانه روایت کنم، در گذار عمر ۷۵ ساله‌ام، چهار هفته هم آسایش کامل نداشته‌ام. زندگانی‌ام گویی شبیه کسی است که صخره بزرگی را در تمام مدت بر زمین می‌کشاند و تاب می‌دهد، از زمین برمی‌دارد، می‌چرخاند و این کار را مدام تکرار می‌کند. خاطراتم روایت چنین ماجرایی است.»۳
در واقع رسیدن به مقام آرامش و رضا و طمأنینه، ثمره جهاد با خویشتن است؛ به تعبیر مولانا جلال‌الدین بلخی: «طلب توانایی و توفیق ربانی و عنایت حق است» تا «به سوزن برکَنَم این کوه قاف!» در واقع انسان دست به مکاشفۀ خود می‌زند و در سفر به ژرفای نفس خویش، نفس مطمئنّه را به عنوان آیتی رحمانی مشاهده می‌کند. خود را کتاب مبین می‌بیند که نه تنها واژه‌ها، بلکه حروفش، به تعبیر امام علی علیه‌السلام، نهانی‌ها آشکار و تفسیر می‌شود.۴ زندگانی که به تعبیر اقبال لاهوری یکسره سوز و ساز است، با گذار از چنین سوز و سازی، انسان به مقام دیگر، به مقام کریم، امین و محمود می‌رسد.
زندگی سوز و ساز به ز سکون مدام فاخته شاهین شود، از تپش زیر دام
***
سید ما، سیدمحمود دعایی، در زندگانی‌اش شاهد چنین گذار تابسوز پرسوز و سازی تا حیات مقام محمود هستیم. حیات محمود با «حیات ممدوح» متفاوت است؛ همان تفاوت مدح و حمد. اگر مردم کسی را بستایند و او سرمست تعاریف دیگران شود و این سرمستی دوام پیدا کند، او «مقام ممدوح» یافته است؛ اما «مقام محمود» ریشه و بنیاد دیگری دارد. هنگامی که خداوند متعال انسان را حمد می‌کند، دیگر برتر از این نمی‌توان تصّوری داشت. «بی‌خود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند»، نشانی و جلوه‌ای از چنین مقامی است. بدیهی است که انسان موجودی ناشناخته و پیچیده است. ما در شناخت خودمان که علم حضوری به خود داریم، ناتوانیم، تا چه رسد به شناخت دیگری. دیگری که ممکن است حتی نزدیکترین نسبت نسبی یا سببی را با ما داشته باشد. به تعبیر جلال‌الدین بلخی:
مرد را صد سال عمّ و خال او یک سر مویی نداند حال او!
شناخت دشوار است، اما ممتنع نیست؛ چنان‌که جستجو در زندگی سیدمحمود دعایی نشانه‌هایی به ما می‌دهد که «شجره طیّبۀ» وجود او چگونه بالید و بر کشید و ریشه‌هایی استوار یافت و سرشاخه‌هایش رو به آسمان سر برکشیدند و جانش پر از زیبایی بهار شد و دستش پر از ستاره! سیدمحمود دعایی خود کلید شناخت را به دست داده است: «هر چه دارم، از دعای مادرم دارم.» آیت‌الله محمدجواد حجتی کرمانی نیز در سخنرانی تالار وحدت، در بزرگداشت نام و یاد سیدمحمود دعایی، از مادر سید به عنوان شکل‌دهنده شاکله شخصیت او یاد کرده است: «مادر، مادر، مادر!» شاید این تکرار سه بار نام مادر، اقتباس از حدیث نبوی باشد.البته حجتی کرمانی با بلاغتی که در سخن دارد، با یاد مرحوم آسیدمحمد دعایی ـ پدر سیدمحمود ـ نیز سه بار می‌گوید: «عفی الله عنه!» همه ما شاهد بودیم که سیدمحمود دعایی همیشه با احترام از پدرش یاد می‌کرد، حتی وقتی فهمید پدرش با طلبگی او موافق نیست، چند سالی در بازار کرمان و کارخانه برق، به حسابداری و دفترنویسی پرداخت تا سرانجام وقتی پدرش تشنگی و شوق فراوان او را برای تحصیل طلبگی دید، رضایت داد. بعدها سیدمحمود که در کودکی و نوجوانی و جوانی (تا ۲۲ سالگی)، تصوری از پدر نداشت و مفهوم پدر برایش مفهومی انتزاعی شده بود، با آشنایی با امام‌خمینی، پدر آرمانی او در زندگی‌اش تحقق یافت؛ پدری که محبوب بود و مراد و شخصیت سیدمحمود در حلقه حضور و تربیت او بالید و برکشید و با انقلاب، تبدیل به چهره‌ای انقلابی و ملی شد؛ اما مادر در زندگی سیدمحمود، در دوران شکل‌گیری و قوام شخصیت او نقشی تعیین‌کننده داشت. شاید به دلیل لطایفی که در نقش مادر وجود دارد و نیز رنجهای مادر در دوران بارداری و وضع حمل و رسیدگی به نوزاد شیرخواره، پیامبر اسلام(ص) تأکیدش بر اکرام نسبت به مادر، همیشه مرجح بود. در صحیح بخاری به روایت ابوهریره می‌خوانیم مردی نزد پیامبر(ص) آمد و پرسید:
«چه کسی از مردمان شایسته‌تر برای مصاحبت است؟»
فرمود: «مادرت.»، پرسید: «بعد از او؟»، پیامبر تکرار کرد: «مادرت!»، سه‌باره پرسید: «بعد از او؟» ، پیامبر(ص) بار سوم هم تکرار کرد: «مادرت!»۵
پی‌نوشت‌ها:
۱٫ Johann peter Eckermann, conversation
With Goethe, U.K, Penguin books, 2022, p 29
۲. Ibid, P 44
۳. ibid, p 66
۴. دَواؤُکَ فیکَ وَ ما تُبصِرُ وَ دَاؤُکَ مِنکَ وَ ما تَشعُرُ
أَتَزعُمُ أَنَّکَ جُرمٌ صَغیر وَ فیکَ اِنطَوى العالَمُ الأَکبَرُ
فَأَنتَ الکِتابُ المُبینُ الّذی بِأَحـرُفِهِ یَظهَـر ُ المُضَـمَرُ
www.aldiwan.netرpoem31063.html
۵. امام بخاری، صحیح، باب من أحق الناس بحسن الصحبه، حدیث شماره ۵۹۷۱
mohajerani@maktuob.net

یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ روزنامه اطلاعات

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *