مجید تفرشی در گفت‌وگو با «اعتماد»: مردم بریتانیا نه دلبسته سلطنتند نه مخالف جدی آن ، قضاوت‌ها نسبت به الیزابت دوم یا بر اساس عشق است یا نفرت ، چارلز سوم، پادشاه دوران گذار به یک پادشاهی تشریفاتی تر در بریتانیا خواهد بود

محمدحسین لطف‌الهی

مرگ الیزابت دوم، ملکه بریتانیا باعث شد تا کارنامه او در طول سلطنت هفت دهه‌ای بر این کشور مورد نقد و بررسی قرار گیرد. «اعتماد» در گفت‌وگو با مجید تفرشی، پژوهشگر و تاریخدان به بررسی نقش الیزابت دوم در سیاست بریتانیا و اثرات و تبعات مرگ او بر نهاد سلطنت در این کشور پرداخته است. این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

   قضاوت‌ها و نگاه‌های متفاوتی به الیزابت دوم وجود دارد. شما او را چگونه می‌بینید و با پایان عصر الیزابت دوم، چه چیزی در انتظار بریتانیاست؟
کسانی که در خصوص ملکه الیزابت دوم و زندگی، زمانه و کارنامه‌اش قضاوت می‌کنند معمولا فقط به یک بُعد از زندگی او توجه دارند و سایر ابعاد را در نظر نمی‌گیرند. این موضوع هم در خصوص زندگی شخصی، هم در خصوص زندگی سیاسی و اجتماعی و هم در خصوص تاثیرگذاری و تاثیرپذیری او از سیاست و حکومت در بریتانیا محسوس است. برای پاسخ به این سوال باید توجه داشت که پدیده‌ای به نام الیزابت دوم را گاهی از نگاه و منظر منافع ملی بریتانیا می‌سنجیم، گاهی این سنجش از نگاه همسایگان، کشورهای منطقه و حتی کشورهای مشترک‌المنافع صورت می‌گیرد و گاهی نیز قضاوت الیزابت دوم از نگاه جامعه بین‌المللی و کشورهایی که مستعمره بریتانیا یا تحت‌تاثیر نگاه توسعه‌طلبانه بریتانیا بودند، انجام می‌شود. از هر کدام از این نگاه‌ها که به ماجرا بنگریم، نتیجه قضاوت ما از الیزابت دوم تغییر می‌کند.
از سوی دیگر، به این مساله کمتر توجه می‌شود که الیزابت دوم ملکه دوران گذار است. او کسی است که از اوایل دهه ۱۹۵۰ میلادی یعنی سال‌های پس از جنگ جهانی دوم روی کار آمده و ملکه دوران افول امپراتوری بریتانیاست. این افول دلایل متعددی دارد اما در منطقه ما می‌توان از سه موضوع اساسی استقلال هند، ملی شدن صنعت نفت ایران و ملی شدن کانال سوئز که در فاصله سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۶ اتفاق افتاد به عنوان دلایل اصلی افول امپراتوری بریتانیا نام برد. در این شرایط خطیر یک دختر جوان که قبلا قرار نبوده ملکه شود، برای این کار آماده نبوده و تنها به دلیل ماجرای عاشقانه عمویش ادوارد هشتم، کناره‌گیری او از سلطنت و به سلطنت رسیدن پدرش به عنوان ولیعهد و بعدتر ملکه انتخاب می‌شود. نگاه امروز ما به الیزابت به عنوان ملکه‌ای که هفت دهه سلطنت کرد و نگاه آن روزگار به الیزابت به عنوان دختر جوانی که حتی قرار نبود ولیعهد شود، فرق می‌کند.
بریتانیا در طول این سال‌ها تغییرات زیادی را تجربه کرد. این کشور از یک قدرت بسیار مهم در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، به یک قدرت متوسط در جهان امروز تبدیل شده. در این شرایط ملکه قدرت‌هایی داشته و دارد. اینکه چطور از این قدرت‌ها استفاده کرده مهم است. برای مثال اختیار اعلام جنگ یا صلح، تفویض نخست‌وزیر، انحلال مجلس یا مهم‌تر از همه که کمتر از بقیه به آن در ایران توجه می‌شود، ریاست کلیسای انگلستان است. این اختیارات و قدرت‌ها اگرچه جنبه قانونی و رسمی دارد اما در طول هفت دهه سلطنت الیزابت دوم، به ندرت از آنها استفاده شده است.
در این شرایط، بیشتر قضاوت‌هایی که نسبت به ملکه بریتانیا صورت می‌گیرد یا جنبه عشق دارد یا نفرت. گروهی از او شخصیتی کاملا دوست‌داشتنی ارایه می‌کنند و گروهی دیگر او را نماد همه بدی‌ها می‌دانند.
خروج بریتانیا از خلیج فارس، بحران نفت، جنگ کره و ویتنام، اتحاد راهبردی با ایالات متحده، بحران‌های اقتصادی، ظهور مارگارت تاچر و بسیاری از تحولات دیگر تا سال ۲۰۲۲ باعث شدند هم بریتانیا و هم ملکه دچار تحولات زیادی شوند. از سوی دیگر، تحولاتی که از شروع ماجرای اختلافات پرنس چارلز ولیعهد با همسر سابقش پرنسس دایانا تا زمان مرگ دایانا اتفاق افتاد، تحولات بزرگی را در دربار بریتانیا سبب شد که در ایران خیلی کم به آن توجه شده. برای اولین‌بار شاهد آن هستیم که یک دختر تازه‌وارد به دربار به نوعی به جنگ خانواده سلطنت می‌رود و بخش بزرگی از این جنگ رویارویی مستقیم با شخص ملکه است. این موضوع از ابتدا باعث تاثیرگذاری جدی روی موقعیت و جایگاه ملکه می‌شود.
زمانی که خانم دایانا با خبرنگار مطرح انگلیسی مارتین بشیر مصاحبه می‌کند و در پاسخ به این سوال که «آیا نگران نیستی دیگر لقب علیا حضرت (HRH: Her Royal Highness) را نداری؟» می‌گوید ناراحت نیستم چرا که من با مردم هستم. بعد هم زمانی که از او پرسیده می‌شود از اینکه به دلیل جدایی از ولیعهد، در آینده ملکه نخواهی شد ناراحت نیستی؟ پاسخ می‌دهد: نه، چون من ملکه قلب‌ها هستم. این یک رویارویی آشکار با ملکه الیزابت و موقعیت رسمی او است. در سال ۱۹۹۷ در اوایل دولت آقای تونی بلر که ماجرای مرگ دایانا اتفاق می‌افتد، موج تنفری از دربار، ملکه و ولیعهد به وجود آمد که در تاریخ بریتانیا کم‌‌نظیر بود. از زمان اعدام چارلز اول که جد ملکه بود و کشته شد تا زمان مرگ خانم دایانا چنین تنفری از نهاد سلطنت کمتر سابقه داشت. براساس نظرسنجی‌هایی که در آن سال برگزار شد، برای اولین‌بار اکثریت مردم انگلیس گفتند که نمی‌خواهیم آینده این کشور سلطنتی باشد. بعد به مرور این نگاه تعدیل شد و گفتند نظام سلطنتی باشد اما پرنس ویلیام نوه ارشد ملکه به جای چارلز جانشین شود. یعنی اینقدر نفرت از دربار زیاد بود.
در آن زمان برای اولین‌بار شاهد آن بودیم که ملکه برای اولین‌بار جلوی دوربین می‌آید و از مردم بابت رفتار خود و دربار با دایانا عذرخواهی می‌کند. این خود یک شوک برای مردم انگلیس است که چطور این آدم تحت‌تاثیر حوادث خود را تغییر داده و خلاف رویه شخص اول مملکت عمل کرده. حالا برخی رسانه‌ها می‌توانند، بنویسند نقطه ثابت در جهان متغیر. واقعیت ولی این است که خود ملکه در طول زمان بسیار تغییر کرده. بد نیست اشاره شود که از سال ۱۹۹۷ که دایانا کشته شد، دربار بریتانیا به مدت ۱۵ سال با بهترین تیم‌های افکارسنجی، دیپلماسی عمومی و بازنگری در روش و منش، درصدد تغییر و ترمیم چهره دربار و احیای محبوبیت ملکه برآمدند. در این ۱۵ سال یعنی از ۱۹۹۷ تا المپیک ۲۰۱۲ لندن دربار سعی کرد با ژست‌هایی نظیر با مردم بودن، مشارکت بیشتر کارهای خیریه، حضور بیشتر در میان مردم، فرستادن فرزندان ولیعهد به دانشگاه‌های معمولی (غیر از آکسفورد و کیمبریج)، سفر بیشتر به کشورهای توسعه‌نیافته و فقیر و عکس گرفتن با اقشار ضعیف چهره خود را ترمیم کند. اتفاق دیگری نیز در این زمان افتاد که واقعا حیرت‌انگیز است. شما می‌بینید که خود ملکه به عنوان پادشاه کشوری که نماد توسعه‌طلبی، تجاوز و استعمار بود از خود نماد سفیر صلح می‌سازد. او به ایرلند شمالی سفر می‌کند و با کسانی که برای سال‌ها نقشه قتل او را داشتند، دست می‌دهد و گفت‌وگو می‌کند. برای نمونه پس از صلح ایرلند شمالی و استقرار دولت ائتلافی از جناح‌های سابقا درگیر، الیزابت دوم در سفرش به بلفاست با مارتین مک گینس از رهبران سابق ارتش جمهوری‌خواه ایرلند و طراح سابق ترور ملکه که به معاونت دولت محلی ائتلافی در ایرلند شمالی رسیده، دیدار کرده و دست می‌دهد. این‌ قبیل امور نشان می‌دهد انعطاف‌پذیری و پذیرش شرایط جدید چقدر می‌تواند روی ترمیم جایگاه یک شخص، حتی در جایگاه ملکه تاثیر بگذارد.
    شما گفتید تفاوت دارد که از جایگاه چه کسی به ملکه نگاه کنیم. اگر این نگاه از جایگاه یک ایرانی باشد، الیزابت دوم را چطور می‌بینید؟
برای ما مساله بریتانیا مساله‌ای حساس با تناقض‌های بسیار است. اولا که بحث استعمار و نفوذ ۲۰۰ الی ۳۰۰ ساله بریتانیا مطرح است که باعث ایجاد نگاه معمولا سیاه و منفی به بریتانیا شده و شکل‌گیری این نوع نگاه است که ما هرچه در طول تاریخ اخیر خود می‌کشیم تقصیر انگلیسی‌هاست. بعد از مرگ ملکه قضاوت‌ها را ببینید. برعکس هم یک نگاه کاملا مثبت توام با شکوه‌نمایی و احترام مطلق درباره او هست. هر جناحی طرف مقابل خود را به انگلیس وصل می‌کند. شاید بخش‌هایی از این هر دو نگاه واقعیت داشته باشد اما تصور ما از بریتانیا همچنان به عنوان یک کشور بسیار قدرتمند و کماکان اثرگذار در جهان است. به قول جک استراو وزیر خارجه اسبق بریتانیا ایرانی‌ها تنها مردمی هستند که فکر می‌کنند بریتانیا همچنان ابرقدرت است و همه امور جهان با اراده آنان شکل می‌گیرد. بیشتر ما ایرانیان هم بیشتر ملکه را نماد شر مطلق می‌دانستیم؛ فکر می‌کردیم انگلیس دلیل بدبختی‌های ماست و در نتیجه ملکه مقصر همه‌چیز است. این نوع نگاه، نقطه مقابلی هم دارد که شکوه‌نمایی نسبت به ملکه است. هر دو این نگاه‌ها دارای اغراق و تصویری غیر واقعی است. این بدان معنا نیست. در این شرایط بریتانیا یکی از معدود مقولاتی است که دیدگاه‌های مختلف از حامی سرسخت انقلاب و جمهوری اسلامی تا اپوزیسیون و برانداز، ریشه‌های مشکلات و ناکامی‌های خود را در سیاست بریتانیا و ملکه آن کشور جست‌وجو می‌کنند.
    بسیار دیده شد که کارشناسانی پس از مرگ ملکه اعلام کردند الیزابت دوم نماد سلطنت بریتانیا بود و با رفتن او سلطنت در بریتانیا دچار تزلزل می‌شود. ارزیابی شما چیست؟
ملکه الیزابت به دلیل مدت طولانی سلطنتش و هفت دهه‌ای که پادشاه بریتانیا بوده طبعا تاثیرگذاری بسیار بیشتری نسبت به پدر و احتمالا پسرش دارد. ضمنا زمانی که الیزابت دوم به تخت نشست یک دختر جوانی بود که چندان شائبه و نگاه منفی درباره او وجود نداشت و البته تجربه زیادی هم در امر سیاست و حکومت نداشت. او در دوران جنگ خدماتی کرده بود و خودش چهره از پیش قضاوت شده منفی در میان مردم کشورش و جهان نداشت. ولی او در طول هفتاد سال سلطنتش به تدریج قضاوت شد. زمانی که او به تخت نشست پادشاهی بریتانیا مساله‌ای مهم و تاثیرگذار بود اما امروز جایگاه سلطنت تقریبا تشریفاتی شده و بریتانیا امروز هم فرق کرده. البته این کشور همچنان در ارتباط با امریکا، اروپا، خاورمیانه و از نظر اقتصادی، تجاری، صنعتی، علمی و دیپلماتیک مهم است، ولی جایگاه ویژه و برتر خود را سال‌هاست که از دست داده است.
مساله دیگر این است که چارلز سوم، به عنوان یک پیرمرد ۷۳ ساله‌ای که تازه پادشاه شده، نمی‌تواند تاثیرگذاری ویژه‌ای روی امور داشته باشد. خود او نیز به دلیل تلاطم‌هایی که تجربه کرده و به ویژه مساله دایانا، مردم قضاوت‌های زیادی نسبت به او کرده‌اند. البته چهره عمومی و مردمی چارلز از اواخر دهه ۹۰ میلادی به این سو به تدریج بسیار ترمیم شده. طبعا او باسوادتر و قرن بیست‌ویکمی‌تر از مادرش است اما قضاوت‌های زیادی درباره او وجود دارد. جایگاه سلطنت در بریتانیا هم از هیچ نظر همانند جایگاه هفتاد سال قبل، به عنوان کشوری که به دلیل وسعت مستعمراتش ادعا می‌شد آفتاب در آن غروب نمی‌کند، نیست. همین مسائل باعث می‌شود چارلز پادشاه دوره گذار باشد و بریتانیا را به سوی دوره‌ای هدایت می‌کند که در آینده احتمالی سلطنت پسرش ویلیام، پادشاهی را بسیار تشریفاتی‌تر از گذشته نظیر پادشاهی نروژ یا سوئد ببیند. چارلز باعث خواهد شد بریتانیا از دوره سلطنت کلاسیک به دوره سلطنت مدرن و تشریفاتی وصل شود. به عقیده من در دوره چارلز سوم، سلطنت در بریتانیا، جایگاه آن از نظر ارتباط با سیاست‌ورزی، حکومتگران، کلیسا و مردم تشریفاتی‌تر از قبل خواهد شد. در دوره ملکه این اتفاق به سرعت و سهولت نمی‌توانست بیفتد.
    رسانه‌ها در بریتانیا از مشروطه ماندن در دوره الیزابت دوم به عنوان یک نکته بسیار مثبت سخن می‌گویند. این مساله به نظر شما ناشی از ویژگی‌های شخصیتی ملکه بود یا نهادها در بریتانیا قدرت کنترل نهاد سلطنت را دارند؟
شاید هر دو دیدگاه به نوعی درست باشد. بیشتر مردم بریتانیا شاید دلبستگی عمیقی به سلطنت نداشته باشند اما مخالف جدی آن هم نیستند. البته ما درباره جو غالب صحبت می‌کنیم. همیشه اقلیتی هستند که به‌شدت دشمن و مخالف سلطنت هستند و اقلیتی هم هستند که بسیار دلبسته و سرسپرده سلطنت هستند اما اکثریت نه مخالفند و نه دلبسته. اکثریت به وضع موجود راضی‌اند. در نتیجه فعلا و در کوتاه‌مدت تغییر اساسی یا احساس نیاز به تغییر اساسی در مشروطه پادشاهی در بریتانیا دیده نمی‌شود و این امر در دوره کوتاه زمانی و آینده‌ای متصور بعید به نظر می‌رسد.
    بریتانیا در دوره‌ای پایان عصر الیزابت دوم را تجربه می‌کند که خانم تراس نخست‌وزیر است و بحران‌های زیادی پیش روی دولت قرار دارد. این بحران‌ها و همچنین عدم توانمندی جدی خانم تراس با توجه به مواضع و کارنامه، باعث تداوم روند رو به افول بریتانیا نخواهد شد؟
این ضعف و افول همین الان هم شروع شده. خانم تراس خانواده‌ای چپ داشته و در جوانی هم آشکارا مخالف سلطنت بوده. او حالا نظر خود را تغییر داده و خود را یک محافظه‌کار نسبتا سنتی و یک حامی وفادار سلطنت نشان می‌دهد. واقعیت این است که او تا الان هم چهره چندان مقتدری از خود نشان نداده و اطرافیان و تیمی که قرار است با او در دولت باشند نیز نسبت به دولتمردان پیشین بریتانیا ضعیف‌تر و کم قدر‌ت‌تر هستند. اگرچه هنوز برای یک قضاوت جدی و قطعی درباره او زود است. ولی نگاه به وضعیت او و پیشینیان او، به خصوص مارگارت تاچر و ترزا می ‌ناگزیر و طبیعی است. بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زیادی نیز پیش روی دولت قرار دارد. قرار نیست با این شرایط و این بحران‌ها بریتانیا دچار فروپاشی شود ولی دولت جدید نیز برخلاف ادعاها و وعده‌های خود، در کوتاه‌مدت و حتی میان‌مدت نمی‌تواند معجزه کرده و این بحران‌ها را حل‌وفصل کند و این یعنی دوره افول بریتانیا همچنان تا مدت‌ها ادامه خواهد داشت.
    تداوم این روند نزولی که به آن اذعان دارید باعث نخواهد شد جنبش‌های استقلال‌طلبی و احزاب استقلال‌طلب نظیر حزب ملی اسکاتلند موضع قوی‌تری پیدا کنند؟
موضوع استقلال از بریتانیا در سه جا مطرح بوده. در ولز که مدت‌هاست چنین مساله‌ای به صورت جدی و آنی مطرح نیست. ایرلند شمالی نیز فعلا نشانه‌ای فعال و جدی از استقلال‌طلبی جدی از خود نشان نداده اما موضوع اتحاد دو ایرلند همواره مطرح بوده است. هر چند که فعلا وزن سیاسی جدایی‌طلبان چپ یا کاتولیک، از یک سو و اتحادگرایان راست پروتستان/ انگلیکن از سوی دیگر، غلبه‌ای بر یکدیگر ندارد، اما مساله اصلی و جدی‌تر در این زمینه اسکاتلند است که بعد از برگزیت شاهد رشد تمایل به استقلال از بریتانیا بوده و نیکولا استورجن، سر وزیر اسکاتلند بارها تلاش کرده که رفراندوم شکست‌خورده قبلی را مجددا احیا و تکرار کند. با این وجود برخلاف دولت دیوید کامرون، دولت‌های بعدی در بریتانیا هیچ‌کدام موافق برگزاری رفراندوم در اسکاتلند نبودند. در زمان مرگ ملکه شاید برخی فکر می‌کردند که فرصت خوبی برای طرح دوباره موضوع استقلال باشد اما خانم استورجن پیام محکمی در سوگ الیزابت دوم و حمایت از چارلز سوم صادر کرد و به نظر می‌رسد با توجه به مخالفت دولت تراس زمینه فوری برای رشد مطالبه استقلال‌طلبی وجود نداشته باشد. با این حال اسکاتلند جدی‌ترین مطالبه استقلال‌خواهی را دارد و نه در کوتاه‌مدت اما طی ده سال آینده ممکن است که رفراندوم تجدید شود. معتقد نیستم اکثریت مردم اسکاتلند خواستار جدایی از بریتانیا هستند اما تعداد استقلال‌طلبان در اسکاتلند از ولز و ایرلند بسیار بیشتر است.
    شما از تشریفاتی‌تر شدن نهاد سلطنت در بریتانیا گفتید. آیا می‌توان نتیجه گرفت که مرگ یک ملکه و روی کار آمدن یک پادشاه جدید تاثیری در سیاست خارجی بریتانیا نخواهد داشت؟
البته که این تاثیرگذاری مشهود است، ولی هرچه جلوتر برویم این تاثیرگذاری در عرصه سیاست خارجی کمتر از گذشته می‌شود. در اواخر قرن نوزدهم و در دوره ملکه ویکتوریا این تاثیرگذاری بسیار زیاد بود، چون بریتانیا مهم‌ترین یا دست‌کم یکی از مهم‌ترین قدرت‌های جهان بود. اما اواخر قرن بیستم و ربع نخست قرن بیست‌ویکم را که نگاه می‌کنیم، این تاثیرگذاری حداقلی است. نمی‌توان گفت که تاثیرگذاری وجود ندارد اما این تاثیر سرنوشت‌ساز و اساسی نیست. همان‌طورکه فاش شده ملکه سابق در مسائلی نظیر برگزیت ابراز نظرهایی داشته نهاد سلطنت می‌تواند نقش خود را ایفا کند اما گذر زمان تاثیر این اظهارنظرات را، به خصوص موارد آشکار و علنی آنها را، کم و کمتر از گذشته کرده است. البته شاید به دلیل فعالیت قبلی بین‌المللی چارلز در چند دهه ولیعهدی، احتمالا حضور عمومی او در این عرصه بیش از مادرش خواهد بود، ولی وزن و جایگاه بیشتر را ویلیام ولیعهد جدید برعهده خواهد داشت.
    در موضوع مرگ ملکه برخی گروه‌ها در داخل زبان به انتقاد از دولت سیزدهم گشودند که چرا تسلیت نمی‌گوید و استدلال‌هایی نیز در دفاع از موضع دولت مطرح شد. این مساله را چگونه می‌بینید؟
بر اساس اسناد منتشرنشده دولت و وزارت خارجه بریتانیا که من چند سال قبل بررسی کردم، در اسناد مربوط به سال ۱۹۸۱ و بعدتر ۱۹۸۹ دولت بریتانیا نه در مساله ترور و قتل آقایان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر رییس‌جمهور و نخست‌وزیر ایران در شهریور ۱۳۶۰ و نه در مساله فوت امام خمینی در خرداد ۱۳۶۸، هیچ واکنشی نشان نداد و تسلیت نگفت. این‌طور نبود که این مسائل مورد بررسی قرار نگیرد، بلکه بعد از گفت‌وگوها و بررسی‌های بسیار تصمیم بر آن شد که ملکه الیزابت خانم تاچر نخست‌وزیر بریتانیا واکنشی نشان ندهد. در نتیجه اینکه حکومت ایران تسلیت نگفته از نگاه خیلی‌ها ممکن است قابل قبول نباشد اما این مساله کاملا قابل درک است. با توجه به سابقه استعماری بریتانیا و واکنش بریتانیا در در موضوعاتی که اشاره شد این واکنش متقابل قابل درک است. هرچند که برخی ممکن است بنا به مصلحت، موافق ارسال پیام تسلیت بودند.


   بیشتر قضاوت‌هایی که نسبت به ملکه بریتانیا صورت می‌گیرد یا جنبه عشق دارد یا نفرت. گروهی از او شخصیتی کاملا دوست‌داشتنی ارایه می‌کنند و گروهی دیگر او را نماد همه بدی‌ها می‌دانند.
برای ما مساله بریتانیا مساله‌ای حساس با تناقض‌های بسیار است. اولا که بحث استعمار و نفوذ ۲۰۰ الی ۳۰۰ ساله بریتانیا مطرح است که باعث ایجاد نگاه معمولا سیاه و منفی به بریتانیا شده و شکل‌گیری این نوع نگاه است که ما هرچه در طول تاریخ اخیر خود می‌کشیم تقصیر انگلیسی‌هاست.
بیشتر مردم بریتانیا شاید دلبستگی عمیقی به سلطنت نداشته باشند اما مخالف جدی آن هم نیستند. البته ما درباره جو غالب صحبت می‌کنیم. همیشه اقلیتی هستند که به‌شدت دشمن و مخالف سلطنت هستند و اقلیتی هم هستند که بسیار دلبسته و سرسپرده سلطنت هستند اما اکثریت نه مخالفند و نه دلبسته.
معتقد نیستم اکثریت مردم اسکاتلند خواستار جدایی از بریتانیا هستند اما تعداد استقلال‌طلبان در اسکاتلند از ولز و ایرلند بسیار بیشتر است.
قرار نیست با این شرایط و این بحران‌ها بریتانیا دچار فروپاشی شود ولی دولت جدید نیز برخلاف ادعاها و وعده‌های خود، در کوتاه‌مدت و حتی میان‌مدت نمی‌تواند معجزه کرده و این بحران‌ها را حل‌وفصل کند و این یعنی دوره افول بریتانیا همچنان تا مدت‌ها ادامه خواهد داشت.
براساس اسناد منتشرنشده دولت و وزارت خارجه بریتانیا که من چند سال قبل بررسی کردم، در اسناد مربوط به سال ۱۹۸۱ و بعدتر ۱۹۸۹ دولت بریتانیا نه در مساله ترور و قتل آقایان محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر رییس‌جمهور و نخست‌وزیر ایران در شهریور ۱۳۶۰ و نه در مساله فوت امام خمینی در خرداد ۱۳۶۸، هیچ واکنشی نشان نداد و تسلیت نگفت.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *