شرح احوال فیلسوف و خطیب معاصر استاد حسینعلی راشد قسمت پنجم

ـ‌ وضع مالی: مرحوم راشد روزی که برحمت ایزدی پیوست جز خانه مسکونی و اندکی پول نقد در حساب بانکی به تصدیق ورقه انحصار وراثتش از مال دنیا چیزی باقی نداشت. ارثیه‌ای که از مرحوم پدرش رسیده بود سه ساعت آب از قنات «کاریزک ناگهانی» از مدار ۱۴ روز بود که آن را فروخت و با بهای آن بعلاوه قسمتی از پس‌انداز مختصرش در قریه کاریزک حمّامی برای عموم ساخت و مردم آن قریه را از بسیاری از امراض و بلایای ناشی از آب آلوده نجات بخشید. درآمد مستمرّ آن مرحوم عبارت بود از آنچه از رادیو ایران دریافت می‌داشت که از ۱۲۰ تومان در ماه شروع و به ۴۷۰۰ تومان در ماه ختم گردید. و این درآمد تا سال ۱۳۵۷ ادامه داشت. و آنچه از دانشگاه بابت حقوق بازنشستگی می‌گرفت و میزان آن در زمان فوت ۳۷۵۹ تومان بود. بیاد دارم در سالی که طرح تمام وقت شدن اساتید دانشگاه (فول‌تایم) در جریان بود از ایشان نیز درخواست بعمل آمد که قبول نکردند. بنده علت را جویا شدم، در جواب گفتند مگر نه این است که به موجب این طرح باید تعهد کنم که تمام وقت در اختیار دانشگاه باشم؟ گفتم چرا. فرمودند من این توانائی را در خود ندارم. به ملاحظات جوانی گفتم ولی این طرح ظاهری است و تشریفاتی و باطن آن بخاطر ترمیم حقوق اساتید است. باز فرمودند من تعهّدی که نتوانم آن را انجام دهم نمی‌کنم. و نتیجه آن شد که حقوق و مزایای آن مرحوم بحالت سابق باقی ماند. و این فطرت آن مرحوم بود. زیرا نه من و نه هیچکس سراغ ندارد که «راشد» در تمام عمر حتی برای یک بار دروغ گفته باشد نه بغیر نه بخویشتن.
باز روزی به مناسبتی این خاطره را برای اینجانب بیان داشتند که «در اوائل ورود به تهران در سال ۱۳۱۶ در دزاشیب در خانه مردی بقال، کربلایی مهدی نام، اطاقی اجاره کردم. و در آنجا ساکن بودم و بزحمت فراوان خود را به شهر می‌رساندم. در اواخر مرداد به شهر منتقل گشته و در خانه مردی به‌نام حاج‌ محمدحسین لواسانی در محله عباس‌آباد شرق عین‌الدوله دو اطاق اجاره کردم به ماهی نه تومان و مدت دو سال در آن خانه بودم و تمام روز را در چاپخانه مجلس به تصحیح متون در حال چاپ می‌پرداختم با روزی شش قران و نیم. در آن زمان دادگستری امتحاناتی قرارداد برای انتخاب قضات و من در آن امتحان شرکت کردم و نفر اول شدم که در صورت اشتغال حقوق بسیار خوبی می‌پرداختند. ما را دعوت کردند برای تشریفات نهایی استخدام. و یکی از این تشریفات (بقول آنان) این بود که دست روی قرآن بگذاریم و قسم یاد کنیم که در تمام دوره قضاوت از راه حق و عدالت و انصاف عدول نکنیم. و من در خود آن توانائی را ندیدم که چنین قسمی یاد کنم. و لذا استنکاف کردم و از جلسه بیرون آمدم و اشتغال من معلق گردید. شنیدم وقتی جریان را برای مرحوم دکتر متین دفتری نقل کرده بودند گفته بود تنها او بوده که به روح قسم توجه داشته، بروید دنبالش، ولی من دیگر نرفتم. چون همانطور که گفتم تازه دریافته بودم که توانایی اجرای عدالت و انصاف را ندارم.»
بیشتر پس‌انداز اندک مرحوم راشد در راه معالجه به‌خصوص معالجه چشم مصرف شد. سه سفر به اروپا داشت و سفری نیز به عراق و مصر. در سفر آخر به اروپا که برای معالجه چشم صورت گرفت تمام اندوخته‌اش را داد. یا بقول خود آن مرحوم «ربودند». با وجود این نتیجه‌ای نگرفت و چشم چپ به کلی از بین رفت. این سفرها بدون برخورداری از تسهیلات دولتی صورت گرفت. و نمی‌دانم آیا دولت آن روز با آن همه امکانات مادی مساعدت خود را از این یگانه مرد دریغ داشت یا خود ایشان با آن وارستگی ذاتی از پذیرفتن کمک خودداری نمود. به هرحال آن مرحوم را بسیار آزردند. در یادداشت‌های پراکنده ایشان چنین آمده است:
«سال گذشته (۱۳۴۴) در چنین روزی که پنجم مهر و از هفته دو شب بود، پیش از ظهر در هوای سوزناک و غم‌انگیز شهر ارلانگن برای معاینه به هدایت یک بچه دکتر گمراه‌کننده‌ی ایرانی که می‌خواست شکاری به چنگ پروفسورش بیندازد عقل خود را از دست دادم و به بیمارستان چشم آنجا رفتم. و پس از پرداخت یکصد مارک برای یک لحظه ویزیت در رستوران مفلوکی بیرون از بیمارستان نهار خوردیم و به اغوای آن بچه دکتر که خدایش خیر ندهد اثاث خود را از پانسیون به بیمارستان منتقل کردیم. و نتیجه آن شد که چشم به کلی از دست رفت. و ایکاش همانجا پس از صرف نهار از رفتن و بستری گشتن در آن بیمارستان منصرف گشته بودم. خدایا تو هرگز در هیچ لحظه نور هدایت خود را از ما نگیر و ما را به خود وا مگذار».
و در جای دیگر می‌نویسد: «سال گذشته چنین روزی (۴ر۸ر۴۴) بر ما دشوار گذشت، برای آنکه از نورنبرگ بلیت هواپیمای خود را برای امروز درست کرده بودیم، که ساعت ۹ بعدازظهر با پان‌امریکن به تهران برسیم. صبح زود در حالی که هوا به شدت گرفته و سوز و سرما و بارندگی و برف بود و شب پیش زمین‌ها یخ زده بود به فرودگاه رفتیم. زنان آلمانی که در باجه لوفت‌‌هانزا متصدی کارها بودند منتهای بد رفتاری را با ما کردند. ما را به فرانکفورت نفرستادند. گفتند فرودگاه آنجا بسته است. از صبح تا یک ساعت بعدازظهر در فرودگاه سرد، یا سرپا ایستادیم یا قدم زدیم، تا از ناچاری حاضر شدیم با لوفت‌هانزا بیائیم.
آنگاه تا کیف‌های دستی ما را کشیدند و تا آخرین فنیک که در جیب داشتیم گرفتند. و دوی بعد از ظهر ما را با لوفت‌هانزای کوچک به مونیخ فرستادند و از آنجا با لوفت‌هانزای بزرگ بعد از نیمه شب، خدا را شکر بحمدالله، به سلامتی به تهران رسیدیم. من توانائی ندارم که شقاوت و لئامت این قوم (در فرودگاه و بیمارستان) را
بیان کنم».*
با وجود این، بد رفتاری اروپائی‌ها و شقاوت و لئامت عده‌ای از آن‌ها باعث آن نگردید که مرحوم راشد تمام اروپا و اروپایی‌ را و پیشرفت‌های علمی و صنعتی آنان را فقط از این زاویه ببیند، بلکه برعکس نظر کلی آن مرحوم در ابیات سلیس و محکم زیر آمده است:
«در اروپا افق عالی انسان دیدم
مدنیّت را تابان و درخشان دیدم
رونق علم و صنایع را در اوج کمال
زندگی را همه جا نیک بسامان دیدم
آن مدینه که فلاطون به تمنایش بود
من در آن قاره مشهود و نمایان دیدم
آن‌چه دیدم همه آن بود که میخواست دلم
وان‌ چه میخواست دلم وه که همه آن دیدم
عدل و آزادی و قانون و تساوّی حقوق
حاکم و خلق همه گوش بفرمان دیدم
محو گشته ز میان نقش تعدّی و ستم
زور و خودخواهی افتاده ز عنوان دیدم
نه یکی بی‌سببی راجح و دیگر مرجوح
نه نصیب دگری انده و حرمان دیدم
نه ز ویرانی اثر دیدم و نز بیکاری
آنچه دیدم همه آبادی و عمران دیدم
هرکجا رفتم و هر سو که نظر افکندم
جمله معمور و همه خرّم و شادان دیدم
چه بگویم که چه دیدم ز حیات و ز نشاط
معنی زندگی و چشمه حیوان دیدم
ده و شهر و در و دیوار و ره و راهگذار
بهتر آراسته از ملک سلیمان دیدم
همه جای و همه کوی و همه کس را شب و روز
غرق در روشنی و نعمت الوان دیدم
روح آرام و تن سالم و رخساره شاد
چشم میگون، دل خرم، لب خندان دیدم
مردمی با خرد و با ادب و بی‌آزار
خوش برفتار چنان سرو خرامان دیدم
عقل را رهبر خود ساخته اندر همه کار
صدق را در همه جا پایه و بنیان دیدم
کارها بر نهج مصلحت و ذوق سلیم
نه برای هوس این و دل آن دیدم
به روانها نه حسد چیره و نه حرص و طمع
جلوه پاک خرد در همه اذهان دیدم
کرده‌ها را ز ریا دور و سخن‌ها ز دروغ
نه نشانی ز گزاف و نه ز چاخان دیدم
نه کسی را برکوع و نه کسی را بسجود
هیچکس را نه بذکر بله قربان دیدم
فکر خوب و عمل نیکو و گفتار صواب
سیره مرد و زن و پیر و جوانان دیدم
فکرها منطقی و محکم و موزن و صحیح
کارها را همه با دقت و اتقان دیدم
هرکسی در عمل خویش دقیق و ماهر
همه خوانا همه دانا همه شایان دیدم
نه شتاب و نه تن آسائی و نه لاقیدی
حسّ مسئولیت و نظم فراوان دیدم
نه تعصّب نه خرافات نه اوهام و غرور
کشف حق را غرض جمله‌ی آنان دیدم
بهر هر مسئله‌ی زندگی از خرد و بزرگ
فکر کرده همه را حل شده آسان دیدم
باز هم روز و شب اندر پی افکار جدید
فکرها را همه در جنبش و جولان دیدم
آنچه دیدم نتوانم که در آرم به بیان
عالمی دیگر و نوع دگر انسان دیدم
فکر دیگر روش دیگر و احوال دگر
زندگی را به همین گونه دگرسان دیدم
گرچه در زندگی و نظم بدین حسن و کمال
هم نشانهایی از کمّی و نقصان دیدم
من برآنم حد اعلای نظام بشری
که بود لکن، آن است که هم آن دیدم
بیش از آن هرچه طلب کرده یا گفته شود
مطلق آرزو و خارج امکان دیدم
عالم این است و چنین‌اند در آن آدمیان
نیک بنگر که منش نیک به برهان دیدم
و آنچه دیدم نه یکی دیدم و نه ده یا صد
همگی را بهمین نسبت و اینسان دیدم»
* همان‌طور که از متن نوشته و همچنین شعر بعدی برمی‌آید، مراد و منظور راشد کسانی بوده‌اند که خواسته یا ناخواسته ایشان را به سختی در بیمارستان و فرودگاه آزار داده‌اند.چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ روزنامه اطلاعات

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *