اسلام در برابر غرب؛ دوگانه ایجاد شده‌ای که باطل است :حمید دباشی جامعه شناس و متخصص در زمینه فرهنگ و پژوهش‌های اسلامی

شکاف کاذب بین اسلام و غرب ارتباط چندانی با تجربیات زیسته مسلمانان در طول تاریخ ندارد. با رهایی جهان از این دوگانه سازی کاذب و جعلی، کل شکاف تمدنی تصور شده بین این دو جهان کیهانی پر خواهد شد. دوگانه سازی اسلام و غرب ناشی از توهم است.

اسلام در برابر غرب؛ دوگانه ایجاد شده‌ای که باطل استفرارو- حمید دباشی جامعه شناس و متخصص در زمینه فرهنگ و پژوهش‌های اسلامی و استاد ایرانی ادبیات تطبیقی و مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا و مدیر مطالعات کارشناسی ارشد در انستیتو ادبیات تطبیقی و جامعه در دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک است. او از چهره‌های دانشگاهی جریان مخالف جنگ در ایالات متحده است. او مشاور فیلم هایی، چون قلمرو بهشت اثر ریدلی اسکات بوده است.

به گزارش فرارو به نقل از میدل ایست آی، احتمالا نکبت بارترین تقسیم‌بندی دوگانه‌ای که خوانش ما از تاریخ جهان را از ظهور اسلام تا امروز گرفتار کرده، انشعاب خیالی قائل شدن بین دو مفهوم “اسلام” و “غرب” است. این تصور توهمی به ظاهر قانع کننده به گونه‌ای مطرح شده که گویی اسلام و غرب دو پدیده کاملا مجزا از یکدیگر هستند.

درست مانند هر دوگانه بررسی نشده دیگر از جمله سیاه و سفید، مرد و زن و خیر و شر تمایز وجودی فرض شده بین اسلام و غرب نیز نیاز به توجهی انتقادی دارد. این دو مقوله از هم جدا قلمداد شده دقیقا چه هستند که در یک درگیری تقریبا کیهانی علیه یکدیگر قرار گرفته‌اند؟

تنها کافی است به هر رسانه‌ای که به طور مرتب مورد بازدید قرار می‌دهید مراجعه کنید: اسلام و غرب به عنوان دو قطب متضاد دیده می‌شوند. این ایده مطرح می‌شود که اسلام بد و غرب خوب است. مسلمانان “هندی” و غربی‌ها “کابوی” هستند اسلام “تاریک” و غرب “سفید” است. اسلام “مرتجع” و غرب “مترقی” است. بدیهی است که این دوگانه اثرات منفی ایجاد کرده، زیرا مسلمانان به طور غریزی واکنش نشان می‌دهند و استدلال می‌کنند که اسلام واقعا خوب است و غرب آن را نادرست معرفی کرده است. اساس استدلال این است که “اسلام” اینجاست “غرب” جای دیگری است و این دو اساسا از هم جدا هستند.

کتاب “اسلام و غرب” نوشته “برنارد لوئیس” شرق شناس صهیونیست در سال ۱۹۹۳ میلادی نه تنها چکیده‌ای از این کلیشه خسته کننده دوتایی محسوب می‌شود بلکه در واقع نویسنده کل زندگی دانشگاهی و سیاسی خود را در ایجاد دیوار انتزاعی غیر قابل عبور بین اسلام و غرب صرف کرده بود. در طول چند دهه اخیر، تعداد زیادی از نشریات دانشگاهی تلاش کرده‌اند تا اسلام و غرب را به یکدیگر نزدیک‌تر ساخته و تقسیم بندی مانوی و دوگانه را زیر سوال ببرند. آنان استدلال می‌کنند که اسلام چندان هم بد نیست و غرب چندان هم خوب نیست. اسلام بر غرب تاثیر گذاشته و غرب حضوری طولانی مدت در قالب استعماری و امپراتوری در میان مسلمانان داشته است.

برخی ناظران تمام تلاش خود را می‌کنند تا ثابت نمایند که “غرب” در مورد “اسلام” اشتباه کرده است. با این وجود، اسلام و غرب به عنوان دو حقیقت متمایز و دو واقعیت رقیب وجودی و تقریبا مقدر شده علیه یکدیگر قرار می‌گیرند. متفکران ارتجاعی می‌خواهند این تمایز را تشدید کنند در حالی که مترقی‌ها و لیبرال‌ها می‌خواهند از شدت تنش بکاهند. با این وجود، همان گونه که “رودیارد کیپلینگ” نویسنده می‌گوید: “اوه، شرق شرق و غرب غرب است و این دو هرگز به هم نخواهند رسید”.

کلیشه استعماری قدیمی

در تازه‌ترین کتابم تحت عنوان “پایان دو توهم: اسلام پس از غرب” (انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۲۲) من در پی آن نبودم که بین “اسلام و غرب” بهبودی رابطه ایجاد کنم بلکه تلاش کردم این دوگانه توهم آمیز را که یک محصول فرعی جامد مدرنیته غربی (یا آن چه غربی‌های روشنگری می‌خوانند و سایر نقاط جهان را به عنوان تاریک‌ترین فصل‌های استعمار غارتگرانه خود می‌شناسند) به طور کامل از بین ببرم.

تمثیل مشکل‌دار

به همین ترتیب، ایدئولوگ‌های شرق شناس به سراسر جهان سفر کرده‌اند و در قالب انتزاعی و کودکانه “تمدن‌های فرودست” در هند، چین، آفریقا، امریکای لاتین انتزاع‌هایی به همان اندازه توهم آمیز را تولید کرده‌اند و جهان اسلام را وادار کرده‌اند که این مفهوم را بپذیرند و “تمدن غرب” را در مرکز و محور قرار داده اند و چنین تمثیل پریشانی را مطرح کرده‌اند.

تمثیل “غرب” که ریشه در فلسفه تاریخ هگلی تک خطی و عمیقا با رویکرد نژادی دارد از ریشه‌ها و شرایط مدیترانه‌ای، آسیایی و آفریقایی خود کاملا آگاه است. به همین خاطر بیرون انداختن آن بخش قدرتمند تاریخ از خاطرات سرکوب شده‌اش همگی در گرو چسبیدن به توهم “غرب” هستند. بحث من در اینجا این نیست که اسلام و غرب واقعا دوست یکدیگر هستند و نه دشمن. این که اسلام و غرب با یکدیگر مهربان بوده‌اند و نه دشمن یکدیگر و پس از آن نتیجه‌گیری کنم که بنابراین، ما باید به سمت یک اروپایی سفید پوست مهربان مانند “چارلز سوم” پادشاه تازه بریتانیا که نسبت به مسلمانان بسیار مهربان بوده جذب شویم. ادعای من این است که کلیت این دو انگاری قائل شدن میان اسلام و غرب نادرست و ناقص است و یک دوگانه ساخته و پرداخته استعماری است مانند دوگانه‌هایی، چون سفید پوست و سیاه پوست، ارباب و برده و مرد و زن که ما باید یکبار برای همیشه بر آن غلبه کنیم و آن را از بین ببریم.

با این وجود، با از بین بردن و کنار گذاشتن این کلیشه قدیمی استعماری چه چیزی به دست خواهیم آورد؟ ادعای من این است که کنار زدن این کلیشه قدیمی استعماری ما را به یک روش کاملا جدید در خوانش تاریخ‌های اسلامی و در واقع جهانی می‌رساند. در طرح این استدلال، من نه خیلی وابسته به تاریخ معاصر خود هستم و نه خیلی به تاریخ‌های باستانی گرایش دارم. در عوض، ترکیبی از تاریخ دور و نزدیک را برای یک هدف تحلیلی ثابت در نظر گرفته‌ام: از بین بردن دوگانه اسلام و غرب.

بنابراین، کتاب من از پوشش خبری صفحه اول مطبوعات امروز تا عمیق‌ترین و وحیانی‌ترین تاریخ دو قرن اخیر و پیش از آن را در بر می‌گیرد. نتیجه یک گزاره جنجالی است که یکی از خطرناک‌ترین توهمات ساختگی بین دو انتزاع و تصور ایجاد شده از “اسلام” و “غرب” را از بین برد. ادعای من این است که با رهایی جهان از این دوگانه سازی کاذب و جعلی کل شکاف تمدنی تصور شده بین این دو جهان کیهانی که به طور متناقضی درهم تنیدگی آن را تعریف کرده پر خواهد شد. این شکاف ایجاد شده به ندرت ربطی به تجربیات زیسته مسلمانان یا افراد متنوع و در حال تغییر در جوامعی دارد که توسط اسطوره “غرب” در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. بنابراین، پیشنهاد من آن است که مفهوم “غرب” را به عنوان یک کالای ایدئولوژیک و شعار تمدنی قلمداد کنیم که در دوران روشنگری اروپا ابداع شد و به عنوان کانونی برای ظهور مدرنیته سرمایه داری جهانی شده عمل کرد.

آن مفهوم از “اسلام” که این “غرب” ساخته و به اصطلاح “مورد مطالعه” قرار داده محصول فرعی این نگرش واهی است. دوگانه سازی میان “اسلام” و “غرب” اقدامی ناشی از توهم است و به ندرت ربطی به تجربیات زیسته مسلمانان در اعصار و قاره‌ها دارد. بنابراین، من تلقی مارکسیستی از دین به‌ عنوان “افیون مردم” و برداشت فرویدی از دین به عنوان یک “توهم” را امری وارونه و علیه آن نظریه پردازان می‌دانم و معتقدم که مارکس و فروید هر دو در حال نظریه پردازی همان مفهوم “غرب” که پیش‌تر ذکر شد بوده‌اند و به همان خاطر در توهمات خود فکر می‌کردند که مقوله مذهب را نظریه پردازی می‌کنند.

این استدلال ممکن است برای آن دسته از متفکران انتقادی که در حال حاضر فراتر از وحشت نسبت به تضعیف چنین دوگانه سازی‌ای درگیر چارچوب‌های رهایی بخش‌تری از تفکر تاریخی هستند جالب باشد. با این وجود، همزمان این مفهوم ممکن است جنگ افروزان تمدن مبتنی بر نگاه نژادی که با سرمایه گذاری در چنین نگاهی شغل پردرآمدی داشته‌اند را برانگیخته ساخته و ناامید سازد.

“ایلان پاپ” مورخ برجسته درباره کتاب‌ام نوشته است: “این کتاب باید مدت‌ها پیش نوشته می‌شد. این کتاب بزرگ‌ترین دوگانه سازی ساختگی قرن حاضر یعنی میان “اسلام” و “غرب” را هدف قرار می‌دهد. نویسنده در ارزیابی خود به بهترین نحو نشان می‌دهد که آثار قدیمی و مخرب مستشرقین تا به امروز باقی مانده و به ابزاری برای توجیه اخلاقی حملات وحشیانه آمریکا به افغانستان و عراق تبدیل شده بود. این کتاب تبارشناسی متفاوتی را برای ظهور این دوگانه سازی ارائه می‌کند که یکی در مقابل یکدیگر در یک رابطه سمی و مصنوعی قرار گرفته است. نویسنده یک چشم انداز جایگزین نژادزدایی شده و انسانی را ارائه می‌دهد چشم اندازی که تصوراتی از گذشته و آینده برای همه کسانی هستند که این دوگانه مودیانه و خشونت آمیز بر آنان تاثیر گذاشته است

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *