آیین کشورداری از دیدگاه سعدی حمید یزدان پرست

بخش چهارم

از پیامد خشم زیاد این است که انصاف و تقوا را کنار می‌زند و غرور و کین‌توزی را به جایش می‌گذارد. و اگر کسی چنین باشد، پادشاهی بر او حرام است.‏

سرِ پر‌غرور از تحمل تهـی

حرامش بوَد تاج شاهنشهی

نگـویم چو جنگ آوری، پـای دار

چو خشم آیدت، عقل بر جای دار

تحمـل کند هر که را عقـل هست

نه عقلی که خشمش کند زیردست

چو لشکر برون تاخت خشم از کمین نه انصاف ماند، نه تقوا، نه دین (بو، ۴۴۱ـ۴۴۴)‏

و از نشانه‌های حلم، این است که فرمانروا «به هنگام خشم گرفتن، تعجیل نکند که زنده را توان کشت و مرده را باز زنده نتوان کرد؛ چنان که جواهر را توان شکست و شکسته، باز جای آوردن محال بود. مردی نه این است که حمله آورد، بلکه مردی آن است که در وقت خشم، خود را بر جای دارد و پای از حد انصاف بیرون ننهد.» (نصیحه ‌الملوک، ص۸۱۳)‏

گروهی از سر بی‌مغز‍ِ بی‌خبر گویند:‏ بریده بهْ سرِ بدگوی، تا نگوید راز ‏

من این ندانم، دانم تأمل اولیتر ‏

که ترّه نیست که چون برکَنی، بروید باز (صاحبیه، ۷۶۳)‏

‏ ۱۰ـ قانون‌مداری: در برخورد با خطاکاران و مجرمان، باید مراحلی طی شود؛ همچون پند و اندرز و گوشزد، تنبیه، زندان و آخرسر اعدام؛ نه اینکه در همان وهله نخست به شدید‌ترین وجه مجازات کرد و راهی برای بازگشت و اصلاح نگذاشت.‏

گر آید گنهکاری اندر پناه

نه شرط است کشتن به اول گناه ‏

چو باری بگفتند و نشنید پند ‏

دگر گوش مالش به زندان و بند ‏

و گر پند و بندش نیاید به کار

درختی خبیث است، بیخش برآر ‏

چو خشم آیدت بر گناه کسی

تأمل کنش در عقوبت بسی ‏

که سهل است لعل بدخشان شکست شکسته نشاید دگر باره بست (بو، ۳۰۵ـ ۳۰۸)‏

این مراحل را به نوعی دیگر باید در سایر امور تعمیم داد. و از این روی بر شاه (و در واقع حکومت) است که «هر چه در مصالح مملکت در خاطرش آید، به عمل درنیاورد. نخست اندیشه کند، پس مشورت، پس چون غالب ظنش صواب نماید، ابتدا کند به نام خدای و توکل بر وی، فاذا عزمتَ فتوکّل علی ‌الله…۱۱ و گناهی که به سهو از کسی آید، کرَم آن است که درگذاری، و اگر چنان که به قصد آید، نخستین بار بترسانی و اگر بار دیگر دلیری کند، خونش بریزی که بیخ بد بار نیکو ندهد.» (نصیحه‌الملوک، ص۸۰۶ و ۸۱۳)‏

ضرورت است به توبیخ با کسی گفتن که پند مصلحت‌آموز کاربندش نیست ‏

اگر به لطف به سر می‌رود، به قهر مگوی‏ که هر چه سر نکشد، حاجت کمندش نیست (مواعظ، ۷۵۰)‏

با این حال باید از خطاهای کوچک و ناخواسته گذشت و به امان‌خواه و پناهنده، امان داد و پوزش‌پذیر بود: «خُرده از خردان مسکین درگذارر عذرخواهان را خطاکاری ببخش. زینهاری را به جان ده زینهار».(مواعظ، ۶۶۸)‏

گنهکار را عذر نسیان بنـه

چـو زنهار خـواهنـد، زنهـار ده (بو، ۳۰۴) ‏

اگـر توقـع بخشـایش خـدایت هست

به چشم عفو و کرم بر شکستگان بخشای (مواعظ، ۶۸۸)‏

در بوستان نیز از قول عارفی به شاه بیمار و رنجور گوید:‏

که حق مهربان است بر دادگر

ببخشای و بخشایشِ حق نگر

دعای مَنت کی شود سودمند

اسیران محتاج در چاه و بند؟

تو ناکرده بر خلق بخشایشی

کجا بینی از دولت آسایشی؟

ببایْدت عذر خطا خواستن

پس از شیخِ صالح دعا خواستن (۷۷۴ـ۷۷۷)‏

‏ ۱۱ـ شاه باید مقتدر و باوقار باشد و در موارد نیاز بر پایه عقل و شرع، اعمال خشونت و تندی کند؛ اما از تعادل بیرون نرود. «خشم و صلابت پادشاهان به‌کار است، نه چندان که از خوی بدش نفرت گیرند.» (نصیحه‌الملوک، ص۸۰۵) و باید آن را به ‌موقع و درست به کار ببرد: «جایی که لطف باید کردن، به درشتی سخن مگوی، که کمند از برای بهائم سرکش باشد. و جایی که قهر باید، به لطافت مگوی که شکر به جای سقمونیا فایده ندهد.» (همان، ص۸۱۶).

به فرمانبران بر شه دادگر

پدروار خشم آورد بر پسر ‏

گهش مـی‌زند تا شـود دردنـاک گهی می‌کند آبش از دیده پاک ‏

چـو نرمی کنی، خصم گردد دلیر و گر خشم گیری، شوند از تو سیر ‏

درشتی و نرمی بـه هم در بهْ است چو رگ‌زن که جراح و مرهم‌نهْ است (بو، ۲۹۰ـ۲۹۴)‏

در گلستان (ب۸، ش۱۸) نیز گوید: «خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد، و لطف بی‌وقت هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند، و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.‏

درشتی نگیرد خردمند پیش

نه سستی که نازل کند قدر خویش» ‏

اینها لازمه کشورداری است؛ زیرا «سه چیز پایدار نماند: مال بی‌تجارت و علم بی‌بحث و ملک بی‌سیاست. وقتی به لطف گوی و مدارا و مردمی ر باشد که در کمند قبول آوری دلی + وقتی به قهر گوی که صد کوزه نباتر گه‌گه چنان به کار نیاید که حنظلی». (گل، ب۸، ش۷).‏

اگر خونی نریزد شاه عالم

بسا خونا که در عالم بریزند ‏

بباید کشت هر یک چند گرگی به زاری،

تا دگر گرگان گریزند (صاحبیه، ۷۵۶)‏

همین مطالب را باز در مدحیه انکیانو تکرار می‌کند:‏

باید که قهـر و لطف بوَد پادشاه را

ورنه میسرش نشود حل مشکلی ‏

وقتی به لطف گوی که سالار قوم را با گفتگوی خلق، بباید تحملی ‏

وقتی به قهر گوی که صد کوزه نبات گه‌گه چنان به کار نیاید که حنظلی (مواعظ، ۶۹۷)‏

دو خصلت‌اند نگهبان ملک و یاور دین به گوش جان تو پندارم این دو گفت خدای:‏

یکی که گردن زورآوران بـه قهر بزن دوم که از در بیچارگان به لطف درآی (مواعظ، ۶۸۸)‏

در هر حال این اصل مهم را نباید فراموش کرد که: بدکار باید کیفر ببیند، و شاه باید «قطع دزدان و قصاص خونیان به شفاعت دوستان در نگذارد. دزدان دو گروهند: چندی به تیر و کمان در صحراها، چندی به کیل و ترازو در بازارها! دفع همگان واجب داند. انوشیروان عادل را ـ که به کفر منسوب بود ـ به خواب دیدند در جایگاهی خوش و خرم؛ پرسیدندش که: این مقام به چه یافتی؟ گفت: بر مجرمان شفقت نبردم و بی‌گناهان نیازردم.» (نصیحه‌الملوک، ص۸۰۶)‏

نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست

وگر خون به فتوا بریزی، رواست ‏

که را شرع فتوی دهد بر هلاک

الاتا نداری ز کشتنْش باک (بو، ۴۴۶ و ۴۴۷)‏

«رحم آوردن بر بدان، ستم است بر نیکان. و عفو کردن از ظالمان، جور است بر درویشان. خبیث را چو تعهد کنی و بنوازیر به دولت تو گنه می‌کند به انبازی». (گل، ب۸، ش۸) و «شاه باید فاسق و فاجر را تقویت و دلداری کمتر کند که یار بدان، شریک معصیت است و مستوجب عقوبت.» (نصیحهالملوک، ص۸۰۵)‏

نکویی با بدان کردن وبال است

ندانند این سخن جز هوشمندان ‏

ز بهر آنکه با گرگان نکویی

بدی باشد به حـال گوسفندان (صاحبیه، ۷۶۷)‏

نکـویـی بـا بـدان و بـی‌ادبان

تخم در شوره‌بوم کاشتن است (صاحبیه، ۷۵۰)‏

‏ «عقوبت آن کس که در حق بی‌گناهی افترا کند، آن است که به خصمش سپارند تا دمار از روزگار او برآورد و دیگران از فضیحت او نصیحت پذیرند و عبرت گیرند.» (نصیحه‌الملوک، ص۸۰۹) و در این میان، «پرورده نعمت را چون به جرمی که مستوجب هلاک است خون بریزد، اهل و عیالش را معطل نگذارد.» (همان، ص۸۰۹)‏

هر چند که پرورده کشتن نه مردی بوَد ستم در پی داد، سردی بـود

میازار پرورده خویشتـن

چو تیرِ تو دارد، به تیرش مزن (بو، ۳۶۷ و۳۶۸)‏

در عین حال باید دانست که «ظلم صریح، از گناه خاصان تن زدن است و عامیان را گردن زدن. حاکم عادل به مثال دیوار محکم است؛ هرگه که میل کند، بدان که روی در خرابی دارد. اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران.» (نصیحه‌الملوک،ص۸۱۰) با این حال باید به بازماندگان مجرمانِ مقتول رسیدگی کرد و آنان را به گناه او از زندگی ساقط نکرد.‏

وگر دانی اندر تبارش کسان

بر ایشان ببخشای و راحت رسان

گنه بود مردِ ستمگـاره را

چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (بو، ۴۴۸ و ۴۴۹)‏

اما از سوی دیگر «بدان را گوشمال دادن و گذاشتن، همان مَثَل است که: گرگ گرفتن و سوگند دادن!» (نصیحه‌الملوک، ص۸۱۳) و بلکه بر برخی بازماندگانشان نیز که احتمال همدستی و همدلی یا کین‌توزی می‌رود، باید مراقب بود و از بدکاری‌شان ایمن نبود؛ چرا که «آتش وانشاندن و اخگر گذاشتن، و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست» (گل، ب۱،ح۴)؛ ولی شاه باید بداند که ترس زیاد از او، ممکن است موجبات توطئه و کودتا را فراهم کند. از این رو وی باید از آنها بترسد و پیشدستی کند: «هرمز را گفتند: از وزیران پدر چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت:‌ خطایی معلوم نکردم؛ ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند؛ ترسیدم از بیم گزند خویش، قصد هلاک من کنند. پس قول حکما را بستم که گفته‌اند:‏

از آن کز تو ترسد،‌ بترس ای حکیم و گر با چنو صد، ‌برآیی به جنگ

از آن مار بر پای راعی زند

که ترسد سرش را بکوبد به سنگ

نبینی که چون گربه عاجز شود

برآرد به چنگال، چشم پلنگ؟» (گل، ب۱،ح۸)‏

‏ «پادشاه باید که تا به حدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند.» (ب۸، ش۲۰)‏

هـر که را بـاشد از تو بیم گزند

صورتِ امن از او خیال مبند

کژدمان خلق را که نیش زنند

اغلب از بیمِ جان خویش زنند (مواعظ، ۷۸۳)‏

‏ «هر که از دست تو نه ایمن است، از او ایمن مباش که مار از بیم هلاک خویش، قصد گزند آدمی کند. و در مثَل است: پای دیوار کندن و ساکن بودن و بچه مار کشتن و ایمن نشستن، خلاف رأی خردمندان بود.» (نصیحه‌الملوک،‌ ص۸۱۱) همگان و از جمله فرمانروا باید به حکم دین و اخلاق، فروتن و متواضع باشند؛ اما در برابر بیگانگان رواست که شاه با هیبت ظاهر شود: «در چشم غریبان، به هیبت نشیند و با خواجه‌تاشان تکبر نکند، و احترام گذشتگان و رفیقان و دوستان گذشته بکند، و اهل و قرابت گاه‌گاه بنوازد، و با آشنایان وفاداری کند.» (رساله انکیانو، ص۸۲۱) «در چشم غریبان روا باشد پادشاه را مهیب نشستن و هیبت نمودن؛ اما در خلوت خاصان، گشاده‌روی اولی‌تر و خوش‌طبع و آمیزگار.» (نصیحه‌الملوک، ص۸۰۹) در عین حال «چندان که تواند، با غریب و شهری و خویش و بیگانه و خاص و عام، رفق و تواضع کند که به منصب زیان ندارد و در دل و چشم ایشان شیرین گردد.» (همان، ص۸۱۰).‏

‏ ۱۲ـ رعایت حقوق زندانیان: از دیگر کارهای لازم شاه (و در حقیقت حکومت)، نظارت بر زندان‌ها و سرکشی به زندانیان است. شاه باید «در زندان به هر وقتی نظر فرماید و کشتنی بکشد و رهاکردنی رها کند. و گناه کوچک را به قدر آن مالش دهد و بی‌گناه را دست باز دارد.» (رساله انکیانو، ص۸۲۱).چهارشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۱ روزنامه اطلاعات

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *