در باره قمر استاد دکتر باستانی پاریزی در سال ۱۳۵۴ درمجله ادبی یغما اشا رهای دارد به شخصیت قمر الملوک وزیری بهترین خواننده زن صد سال اخیر و می نویسد شبی قمر در مراسم عروسی خانواده های معمولی شرکت داشت داور وزیر دادگستری رضا شاه یک نفر را فرستادتااو به مهمانیش آید قمر از رفتن امتناع کرد داور کلاه پهلوی اش را پر از سکه اشرفی کرد و برای قمر فرستاد باز از رفتن خودداری کرده و سکه های طلا را پس فرستاد پیغام داد به خاطر شرکت در مراسم ازدواج دو جوان آن که قبلا قولش را داده ام از آمدن معذورم نگارنده سال ۱۳۳۴ چند ماهی بود که با عنوان خبرنگار روزنامه اطلاعات به عهده دار سوژه های خبری وزارت خانههای بهداری ،کشور و دادگستری بود م آن زمان دکتر جهانشاه صالح عهده دار وزارت بهداری بود تازه کار مبارزه با مواد مخدر خاصه تریاک را آغاز کرده بود صبح یک روزه پاییز ی برای اخذ خبر به دفتر دکتر حسنعلی آذرخش مدیرکل سازمان مبارزه با مواد مخدر رفته بودم پیر زنی با اندامی تکیده مواجه شدم زنده یاد دکتر همایون حکمتی معا ون دکتر آذرخش که از ترانه سرایان آن عصر بود وی را قمرالملوک وزیری معرفی کرد قمر اواخر عمر به تریاک اعتیاد پیدا کرد ه و برای دریافت سهمیه تریاک به وزارت بهداری متوسل شده بود غافل از اینکه دکتر جهانشاه صالح همشهری قمر هم به حساب میآمد شدیداً با درخواست او به مخالفت برخاسته بود به عقیده داشت قمر باید در یکی از بیمارستان های غیر دولتی برای ترک اعتیاد بستری شود ولی قمر از بستری شدن در بیمارستان امتناع می ورزید سرانجام به خاطر ندارم حکمتی به چه طریقی سهمیه برای قمر گرفت چندی گذشت یک روز دکتر حکمتی زنگ زد که ظهر به دنبالت میایم نهارمهمان قمر هستیم خانه قمر در اراضی تهراننو بود آن روز ابوالحسن ورزی شاعر و ترانه سرای معروف نیز به ناهار دعوت داشت سفره که پهن شد قمر غیبش زد ورزی بدنبالش از خانه بیرون زدبعد که باز گشت گفت قمر بر ای سگهایی در خرابی نزدیک خانهاش خانه کرده بودند غذا برده بود
((در پایان نگاهی کنیم به وصیت نامه بانو قمر الولوک وزیری هنرمند ماندگار تاریخ موسیقی ایران ))
من مرده ام اما خاطره حیات هنریام نمرده است. وقتی که تو، این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند.
من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک می ریزند. همان هایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها میگفتند: ما باید هرچه بیشتر پول بگیریم تا قمر نشویم.
نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیط ها را به ۱۰ برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.
شبی نزدیک خانه ام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا میشناسی ؟ اشکهایش را پنهان و گفت: کیست که تو را نشناسد. با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.
گفت: زنم دوقلو زاییده، یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم. با سماجت راضی اش کردم تا مرا بخانه اش ببرد.
اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پارهتر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزیینات خانه اش بود. زن بی حال بود و طفلبیگناه سینه خشک مادرش را میمکید. دلم آنقدر به درد آمد که وصفنشدنی بود. پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد. طفل را تروخشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام ۵۰۰۰ تومان (۱۰۰سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.
شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمیگشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد. درشکه چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد. گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمی توانم جشن مفصلی برایش بگیرم.
فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکهچی بویی ببرد، آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانه اش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم، شوقی که آن لحظه درچهره مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم. انگار تمام فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکنند: قمر تو بهتری زن دنیایی.
ای بد خواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، باهنر زیست. امروز که زیر خروارها خاک خفته ام، نه دلی را شکسته ام و نه کسی از من کینه به دل دارد. میدانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته. ما رفتیم اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات میفروشید و آلوده میکنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید، گناهتان نابخشودنی است.
(هفته نامه هامون – خرداد ۷۶)
نگارش: بردیا وفا
یاد و خاطره ی خواننده ی مردمی قمرالملوک وزیری جاودانه باد
((نوشین نعناعی))
پنجاه و پنج سال از مرگ قمرالملوک وزیری یا به قول شهریار “قمری خوشخوان طبیعت” می گذرد. ولی نامش، یادش و صدای آسمانی اش هنوز در خاطره جمعی ایرانیان زنده مانده است.
در درازای این پنجاه و پنج سال بی وقفه و مستمر درباره قمر گفته و نوشته اند، ولی هرگز آن گونه که باید حق او را ادا نکرده آند. در همه آن چه تاکنون انتشار یافته بیشتر بزرگواری های اخلاقی و گشاده دستی های انسانی او مورد نظر قرار گرفته و نقش عوامل مختلف اجتماعی و فرهنگی در پرورش او و تاثیر حضور او در فرایند پیشرفت زنان در جامعه موسیقی ایران، بررسی نشده است.
قمر زمانی در عرصه موسیقی سنتی سربرآورد که همه چیز آن به دست مردان افتاده بود. جدا از فقر و فاقه ای که به طور کلی گریبان موسیقی قاجاری را گرفته بود، تهی ماندن آن از ظرافت های زنانه نیز مزید بر علت می شد و مختصر جاذبه باقی مانده آن را نیز با خود می بُرد! موسیقی را مردان می ساختند، می نواختند و می خواندند. مخاطبان این موسیقی مردانه نیز مردان بودند.
قمر با نخستین کنسرت خود در گراند هتل تهران در سال ۱۳۰۳ (نود سال پیش) این قاعده سنتی را به هم ریخت. از یک طرف ظرافت صدای خود را به آوازها بخشید و برای زنان و مردان، در مجالس همگانی خواند، از سوی دیگر شنیدن آواز خود را از انحصار اعیان و اشراف به درآورد. او برای نخستین بار برای همه از هر قشر و طبقه ای می خواند.
کنسرت گراند هتل، علت دیگری هم برای تاریخی شدن دارد. قمر می خواند و برای همگان می خواند و شگفت انگیزتر از هر چیز برای نخستین بار بی نقاب و حجاب می خواند. او به این ترتیب کنسرت گراند هتل را به یک واقعه تاریخی تبدیل کرد.
در زمانه ای که زنان بی چادر را در خیابان ها دستگیر می کردند و به کلانتری ها و بازداشتگاه ها می بردند، عزم جزم قمر کار خود را کرد و او را با آن که پیام های تند و تیز تهدید آمیز دریافت کرده بود، به روی صحنه برد و صدای جادویی او را در فضا پراکند.
این واقعه تاریخی پیامدهای تاثیرگذار دیگری نیز داشت. از یک سو تابویی شکست و دیوار ترس از پیش پای زنان دیگر برداشته شد و راه برای روی آوری آنان به صحنه هموار گردید.
از سوی دیگر شاعران جوان را برانگیخت که کار ترانه سرایی را جدی بگیرند، با این امید که متن های آن ها را قمر در گراند هتل بخواند.
میدان بی رقیب ولی همیشه بی رقیب نمی ماند. صداهای رسای دیگری همزمان یا در پی ظهور قمر در عرصه موسیقی ایران طنین انداز شد. ملوک ضرابی آمد و در پی او روح انگیز، با نیروی رقابت بیشتر. ولی رقیبان زمانی وارد صحنه شده بودند که دیگر گزندی به موقعیت قمر نمی رساندند.
او آردش را بیخته بود و در آینده ای نه چندان دور نیز باید الکش را می آویخت. رقیبان نیز همه قدر پیشکسوتی او را نگاه می داشتند. ملوک ضرابی گفته است: “قمر زیاد من و امثال من را جدی نمی گرفت. خود را بالاتر از ما می شمرد. البته بالاتر هم بود. میان ما بیشتر رفاقت بود تا رقابت.”
همین رفاقت یا رقابت دوستانه بود که کیفیت کار تصنیف سازی را نیز بالا می برد. روح انگیز درباره قمر گفته است: “اعجوبه ای بود که نظیرش را دیگر نخواهیم دید.”
در مثلث قمر، ملوک و روح انگیز باز سهم بیشتر محبوبیت از آن قمر می شود. آن چه خوبان همه می داشتند در او به تنهایی یافت می شد. صورتی زیبا و سیرتی زیباتر از آن داشت. اولی دل از دولتمردان با نفوذ می ربود و دومی همه مستمندان روزگار را زیر چتر گشاده دستی های او قرار می داد. غالب شرح حال نویسان قمر بر آن تاکید اغراق آمیز ورزیده اند و از ویژگی های دیگر سرسری گذشته اند.
قمرالملوک وزیری با توانایی های هنری و سجایای اخلاقی که داشت در تاریخ موسیقی ایران در مقامی برتر از یک خواننده خوش صدا خواهد نشست. او با صدای خود تابوهای دست و پاگیر را شکست و زمینه را برای نقش آفرینی زنان در عرصه موسیقی آماده ساخت. راهی که رهروان بی شمار پیدا کرد. رهروانی که با کوشش های خود بر غنای موسیقی ایران افزودند. به قول ایرج میرزا:
قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را
یادش آن گل نه، که از کف ببرد باد او را