اما از نتایج سوءظنّ، تجسس از عیوب و گناهان دیگران است که آن نیز نارواست. پس غیبت و سوءظن، و تجسّس برای آگاهی از عیوب و گناهان دیگران، همگی در یک آیه ممنوع اعلام شده است. معنی تجسّس آن است که بندگان خدا را آنگونه که خدا بر خطاهاشان پرده کشیده رها نکنیم، و بخواهیم از کارهای پنهانیشان آگاه شویم و پرده از کارشان برداریم؛ تا اموری از آنان بر ما آشکار شود که اگر مستور باشد به سلامتِ قلب و دین ما نزدیکتر خواهد بود.پایان نقل از شهید ثانی و علّامه مجلسی.۳
* امام صادق(ع) فرمود: حُسن ظنّ، اصلش از حسن ایمان آدمی و سلامت نفس اوست. تا آنجا که فرمود: ـ اُبیّ بن کعب (صحابیِ بسیار بزرگوار رسول(ص)) گفت: اگر دیدید کسی از همکیشان شما را خصلتی (صفت و ویژگی و خوئی) است که شما ناپسند میانگارید، درصددِ تأویل و نیک انگاریِ آن خصلت برآئید و برای آن، هفتاد تأویل و راهِ نیک انگاری بجوئید؛ و اگر دل شما یکی از آن همه را پذیرفت (که مشکل حلّ است) و گرنه خود را سرزنش کنید که او را در مورد خصلتی معذور نداشتهاید که هفتاد تأویل، آن را بروی پوشیده داشته است و کار شما بیش از او در خور انکار و سرزنش است.
* این هم سخنانی از امام علی(ع): کسانی که از گناهان به دور و درست دین هستند شایسته است بر گنهکاران و نافرمانان رحمت آرند و سپاسگزاری از نعمتی که دارند چنان برآنان چیره شود که مانع عیبجوئی از مردمان باشد. چه رسد به عیبجوئی که همکیش خود را مذمت کند و به دلیلِ ابتلای او به گناه، وی را ملامت نماید. آیا به یاد نمیآورد که خداوند گناهان خودِ او را پوشیده داشته؟ ـ آن هم گناهانی بزرگتر از آنچه بر دیگری عیب میگیرد؟ و چگونه او را به خاطر گناهی سرزنش میکند که خود مانند آن را مرتکب شده است؟ و اگر هم چنان گناهی از او سر نزده، گناهانی بزرگتر از آن مرتکب شده است. و به خدا که اگر گناه بزرگ نیز از او سرنزده و فقط گناه کوچک مرتکب شده، گستاخیِ او بر عیبجوئی مردم، گناهی بزرگتر است.
ای بنده خدا در عیبجوئی از کسی که گناهی کرده شتاب مکن. زیرا شاید آن گناه آمرزیده گردد، و از کیفر گناه کوچکت ایمن مباش زیرا باشد که تو را بر آن کیفر دهند. پس هرکس از شما، برعیب کسی دیگر آگاه شد، به خاطر عیبی که از خود میداند، از ذکر عیب دیگری باز ایستد. و سپاسگزاری بر اینکه گناهی مانند گناه آن دیگری، از او سر نزده، و از عافیت و سلامت بهرهمند است، چنانش مشغول دارد که به آن دیگری نپردازد.
نیز درباره اینکه سخنان این و آن را در بدگوئی از مردمان نباید پذیرفت فرمود: در میان حق و باطل تنها چهار انگشت است. و چون پرسیدند معنی این سخن چیست، انگشتان خود را جمع کرد و میان چشم و گوش خود نهاد و فرمود: باطل آن است که بگوئی شنیدم و حق آنکه بگوئی دیدم.۴
* کسی از امام کاظم(ع) پرسید: فدایت شوم! گزارشی درباره کسی از همکیشانم به من میرسد که مرا ناخوش میآید. از خود او در آن مورد سؤال میکنم، آن را منکر میشود ـ با اینکه آن گزارش را قومی مورد اعتماد برایم حکایت کردهاند. حضرت به مخاطب فرمود: آنچه را چشم و گوش تو در بدگویی از یک همکیش برایت حکایت کنند دروغ شمار. و اگر پنجاه تن در نزد تو سخنی در بدگوئی از او گویند و بر آن سوگند یاد کنند، تو سخن آنان را نپذیر و سخن آن یک تن را راست شمار؛ و گزارشی را فاش مکن که عیبجوئی از او باشد و آبرویش بریزد و تو از جمله کسانی باشی که خداوند درباره آنان فرموده است: کسانی که دوست دارند که زشتکاری در بین مؤمنان شایع شود، در دنیا و جهان دیگر، برای آنان عذابی دردناک خواهد بود ـ النور۱۹٫ ۵
فقیه و عالم بزرگ اخلاق ملّامهدی نراقی نیز در جامعالسعادات،۶ به گستردگی در ناروا بودنِ سوءظنّ به خلق و وجوبِ حسن ظنّ به مردمان سخن رانده که در مطاوی آن، بسیاری از احادیثِ پیشگفته و مطالبی را که از شهید ثانی نقل کردیم آورده و این هم پارهای دیگر از نکات مذکور در آن:
بیتردید کسی که بر پایه ظن و گمان، دیگری را به بدی منسوب دارد، شیطان او را وا میدارد که غیبت وی را بکند یا در بزرگداشت و گرامیداشت وی سستی نماید یا در قیام به حقوق وی که بر گردنش واجب است کوتاهی کند یا در وی به دیده حقارت بنگرد و خود را بهتر از وی انگارد که همه اینها خویها و خصلتهای هلاکتآور است. بعلاوه، سوءظنّ به مردم از لوازم خباثت و ناپاکی درون است. همان سان که حسنظنّ از نشانههای سلامت و پاکی قلب است. پس هرکس به مردم سوءظنّ دارد و در جستجوی عیبها و خطاهای آنان است، روانی ناپاک و دلی بیمار دارد و هرکه به آنان حسن ظنّ دارد و عیبهاشان را میپوشاند، قلبی سلیم و باطنی پاک دارد. و مؤمن خوبیهای همکیشان خود را آشکار میکند و منافق در طلب بدیهای آنان است:
از کوزه همان برون تراود که دراوست.
و سرّ خباثتِ سوءِظنّ و تحریم آن، و ناشی بودن از ناپاکیِ درون و وسوسههای شیطان، آن است که: آنچه را در دلها نهان است جز خدای غیبدان نمیداند. پس هیچ کس را نرسد که نسبت به دیگری، عقیده بدی داشته باشد مگر بدی او عیاناً بر وی آشکار باشد ـ به گونهای که راهی برای تأویل و نیک انگاریِ آن نباشد. که در آن صورت، نمیتواند به آنچه با چشم دیده و نسبت به آن علم پیدا کرده معتقد نباشد. اما گمانهایی که نه از طریق مشاهده و راههای یقین آور در دل پیدا شود، شیطان آن را در دل میاندازد و باید شیطان را دروغگو شمرد زیرا تبهکارترین تبهکاران است و به حکم قرآن، نباید گزارش او را تصدیق کرد. و اگر در مورد عملی احتمال تأویل و نیک انگاری باشد، به وسوسههای شیطان ولو قرائن متعدد بر تأیید آن و فساد آن عمل باشد نباید اعتنا کرد.
در اینجا مردم را از سوءظنّ به کسی، صرفاً به خاطر آنکه به خانه فرمانروای ظالمی رفته منع میکند زیرا احتمال هست که برای کمک و دادرسی یک مظلوم رفته باشد. همچنین کسی که بوی شراب از دهانش میآید… (برگردید به ص۲۲)
آنچه را هم از نوشته شهید ثانی آوردیم (گزارش فردی عادل از رفتارِ بدِ یک مسلمان) نقل میکند و لزوم عدم تصدیق آن ـ در عین عدم تکذیب گوینده ـ را یادآور میشود و اینکه: باید احتمال داد گزارش کننده سهوکرده و دچار اشتباه شده است. و خلاصه اینکه حسن ظنّ به یک طرف، نباید موجب سوء ظنّ به دیگری باشد بلکه باید به هر دو حسن ظنّ داشت و امور پنهانی را به همان گونه رها باید کرد تا وقتی دلیل قاطعی بر لزومِ آشکار کردن آن باشد.
اگر در صالح بودنِ فردی، برای ما تردید حاصل شود، نباید بگذاریم که در احساسات قلبی ما تغییری نسبت به او پدید آید و الفت و محبت به کراهت و نفرت قلبی بیانجامد یا در معاشرت با او، در اعمالی که به اعضا و جوارح مربوط است، نشانه بدگمانی و بدبینی ظاهر باشد. و از حدیث نبوی برمیآید که اگر نسبت به کسی سوء ظنّ داشتیم باید مراقب باشیم که در گرایشهای قلبی و در عمل ما هیچگونه تأثیر منفی نسبت به او راه نیابد.
درباره ریشه بدگمانیها نسبت به مردم نیز نراقی میگوید: هرکس با دیگری دشمن است و به او حسادت میورزد، به او جز با خشم نمینگرد. نیکیهایش را نهان میدارد و در جستجوی بدیهای اوست. و هر شروری، جز گمانِ شرارت درباره همه مردم نمیبرد، هرکه خود معیوب و در میان مردم رسواست، دوست دارد که دیگری هم رسوا و عیبهای او در میان آنان آشکار شود. زیرا بلا و گرفتاری چون فراگیر شد تحمّلپذیر میشود و وقتی مردم به عیبهای آن دیگری مشغول شوند به عیبهای او نمیپردازند.
اگر در دل خود نسبت به کسی بدگمان شدی، مبادا به خاطر بدگمانی، در مراعات جانب او و تفقّد احوال وی و احترام و اعتماد به او، تغییری در رفتارت پدید آید. بلکه باید در مراعات جانب او و بزرگداشت وی و دعای خیر برای او بیفزایی. زیرا این روش شیطان را از تو نومید و شرّ او را از تو دفع میکند و او از بیم آنکه تو بر احترام نسبت به فرد مظنون، و دعاهای خود در حق او بیفزایی، از وسوسه کردن و القای بدبینی در قلبت خودداری مینماید. و اگر از مسلمانی لغزشی سراغ کردی، پنهانی او را پند ده و غیبت او را مکن. و وقتی پندش میدهی، از اینکه بر عیب وی آگاه شدهای مسرور مباش تا با دیده حقارت به او بنگری و او با دیده بزرگداشت در تو بنگرد. بلکه باید قصد تو، رها سازیِ او از بند گناه باشد و همان گونه اندوهگین باشی که اگر به تو نقصانی میرسید اندوهناک بودی.
و باید که اگر عیب او بدون اندرزگویی تو برطرف شود، برایت محبوبتر باشد تا با اندرزگوئیات. و اگر چنین باشد تو از سه بابت به پاداش رسیدهای: اندرزگوئی، اندوهگین شدن به مصیبت او، کمک برای نجات او در جهان دیگر.
سوء ظنّ به خالق و خلق، از لوازم ضعف نفس و حقارت آن است. نباید به مسلمانان سوءظنّ داشت و آنچه از اعمال و اقوال آنان را که محمل صحیح دارد، نباید بر محمل ناروا حمل کرد. بلکه باید هرآنچه را از اعمال و حرکات آنان میبینید، تا وقتی دلیل قطعی بر بدی آن نباشد، بر بهترین و صحیحترین محملها حمل کنید. و باید قوّه واهمه و سایر حواسّ خود را، در طرح محملهای فاسد و احتمالات زشت و ناروا، دروغگو شمارید. و خود را بر این امر مکلّف دارید تا ملکه شما شود و ملکه سوءظنّ بالکلّ از میان برود. مگر در مورد مفاسدی که وقوع آنها و پیامدهای زیانبار دینی و دنیوی آنها آشکار است و حزم و احتیاط را باید در مورد آنها مراعات کرد.۷
استاد فرمودند: آنچه ما موظّف به عدم تجسس در مورد آنها، و دیگر وظایف مذکور در این آیات و احادیث و گفتههای بزرگان هستیم، مربوط به تکالیف خصوصی افراد از قبیل نماز و روزه، یا ارتکاب گناهانی مانند بادهگساری، زنا، قمار و از این قبیل است. اما در مورد جرائمی مثل قتل که مربوط به حقوق عمومی است، مسأله فرق میکند و تجسس در مورد آنها حکم خود را دارد و اثبات وقوع آنها نیز از طرق خاصّ خودشان باید دنبال شود.
برخورد فقیه عصر با این موضوع
من پس از آنکه بر پایه افادات استاد شهابی و مندرجات کتب حدیث و اخلاق، موضوعاتی همچون تحریم سوءظنّ به دیگران و عیبجوئی از آنان و تجسس برای آگاهی از گناهان پنهانیشان و… را به تفصیل به گفتگو نهادم، آنچه را نیز در گفتار و رفتار یکی از فقیهان معاصر آیهالله سیدرضی شیرازی در این باره و در توصیه اکید بر حسن ظنّ به دیگران ولو با وجود قرائنی بر خلاف آن یافتم بدان افزودم و به نظر استاد رسانیدم، که بسیار تحسین کردند و از سفری که همراه آقا سیدرضی برای شرکت در کنگره نجات قدس در سال ۱۳۳۹ ـ و هر دو به نمایندگی آیهالله بروجردی ـ رفته بودند یاد کردند. و چند سال قبل دیدم که آقا سیّدرضی در ضمن خاطراتشان به برخوردهای خود با حوادث اوائل انقلاب نیز اشاره کردهاند:
با پیروزی انقلاب، کمیتهها در مساجد تشکیل شد. البته من با حضور نیروی مسلح در مسجد و ریاست کمیتهها از آنرو که برای جان نمازگزاران ایجاد خطر میکرد و روحیه من هم با آن سازگار نبود، موافق نبودم ولی با اصرار جوانان این کار انجام شد. گاهی خلافکارها را میآوردند. مثلاً کسی عرق خورده بود، میآوردند تا شلاقش بزنند. آن زمان چون کلانتریها و دادگاهها و سایر موارد حکومتی تعطیل بود، تمامی موارد قضایی و اجرایی را به مسجد میآوردند. میپرسیدم آیا اعتراف کرده یا شاهدی هست؟ جوانها میگفتند: آقا دهانش بوی مشروب الکلی میدهد. میگفتم شاید تویِ دهانش برده بعد ریخته بیرون، یا بلا اراده بوده یا از اقلیتهای دینی باشد که در این صورت باید طبق حکم مذهب خودش محاکمه شود! در خیلی از موارد چون شواهد و ادلّه موجود نبود، حد جاری نمیشد و از شخص تعهدی میگرفتند و رها میکردند. خیلی سعی میکردم که با احساسات رفتار نکنند و دلایل قانونی و شرعی را رعایت کنند.۸
یادآوری: من پارهای از همینگونه برخوردهای آقا رضی را که با اشاره از سر آن گذشتند، خود دیده بودم و برای استاد حکایت کردم. ایشان با استناد به سیره علمای گذشته، گزارشی به این صورت نقل کردند که: مرحوم شیخ هادی نجمآبادی از علمای بزرگ عصر ناصری و مظفّری مردی بسیار فهیم و زیرک بود. یک بار مشتی از همین غوغائیها، بیچارهای را گرفته به محضر او آوردند و گفتند این مرد مشروب خورده و باید دستور بدهید که به او حدّ بزنند. شیخ گفت: دلیل شما برای ایراد این اتّهام به وی چیست؟ من که نشانی از مستی در او نمیبینم. گفتند: دهانش بوی مشروب میدهد. شیخ با لحن زیرکانه و رندانهای گفت: کدام یک از شما هستید که بوی مشروب را تشخیص میدهید و این تشخیص را از کجا به دست آوردهاید؟ این سؤال همه حاضران را با این اشکال مواجه کرد که هرکس بگوید من تشخیص میدهم، خودش در معرض این سؤال قرار میگیرد که تو چه سابقهای در ارتباط با مشروب داری که بوی آن را میشناسی؟ این بود که همه عقب نشستند و سکوت کردند. شیخ چند بار سؤال را تکرار کرد و چون هیچ کس پاسخ نداد شیخ گفت بروید دنبال کارتان. وقتی رفتند شیخ به آن بیچاره گفت: تو هم برو و دیگر دنبال کارهای خلاف نباش!
پینوشت: ۳ـ بحار، ج۷۲، صص۲۰۰ تا ۲۰۲٫ ر ۴ـ نهجالبلاغه، خطبه ۱۴۰ و ۱۴۱٫ ر ۵ ـ سفنیهالبحار، ج۲، صص۱۱ ـ ۱۱۰٫ ر ۶ـ برگزیده از جامعالسادات، ج۱، صص ۸۵ ـ ۲۸۰٫ ر ۷ ـ برگزیده از جامعالسادات، ج۱، صص۸۵ ـ ۲۸۰٫ ر ۸ـ در طریق معرفت، صص۵۱ ـ ۱۵۰٫