حکایت کرد مرا : خاکستر سرد( بر گرفته از کتاب زندگی و مرگ یک نخست وزیر اثر محمود تربتی سنجابی ))

 

دکتر شیخ الاسلام زاده در مهمانی هویدا به مناسبت پایان خدمات هلمزسفیر آمریکا در ایران ترتیب داده بود هویدا به عنوان یاد بود تندیس نقره ای دو کبوتر را به خانم هلمز هدیه کرد .

هلمز خطاب به هویدا گفت از کجا فهمیدیدک همسر من کلکسیون تندیس کبوتر دارد هویدا به طعنه جواب داد ساواک بمن خبر داده است  هلمز خطاب به هویدا که متوجه هویدا شد گفت این تندیس مرا یاد داستانی می اندازد که شنیدنی است :

مرددنیا دیده ای با کاروانی در سفر بود در راه  به کبوتری  برخورد که از سرما در حال منجمد شدن بودو تصادفا”یکی از شتر های کاروان سرگین زمین انداخت مرد جهان دیده کبوتر را تا گردن در درون درون سرگین های شتر پنهان کرد کبوتر گرم شد و جانی گرفت  دیگر مسافران کبوتر را از میان سرگین  ها بیرون آوردند کبوتر شروع به صدا کردن کرد شغالی که از آن حوالی میگذشت با شنیدن سرو صدای کبوتر  به او نزدیک شد و اورا شکار کرد از این داستان سه نتیجه میگیریم  . اول اینکه  انکه ترا تا گردن توی کثافت می کند ممکن است دشمن تو نباشد  دوم آنکه ترا از کثافت در می آورد ممکن است دوستت نباشد  سوم آنکه تازمانی که تا گردن در کثافت هستی آوراز مخوان .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *