یک کلام به صد کلام؛ یادداشتهای استاد محمد قهرمان؛ قسمت دوم؛ بهمن صباغ زاده
استاد جاودانیاد محمد قهرمان علاوه بر اینکه شعرهای بسیار زیبایی به گویش تربتی سروده است وقت زیادی را نیز صرف جمعآوری واژگان، تعبیرات و اصطلاحات، مثلها، اوسنهها، فریادها و دیگر شاخههای فرهنگ شفاهی تربت کرده است. مجموع این یادداشتها به لحاظ کمی چند هزار فیش و چند ده دفتر کوچک و بزرگ است و به لحاظ کیفی هم با دقتی که در مرحوم قهرمان سراغ داشتم میتوانم بگویم برای هر نوشتن هر فیش زمان گذاشته است، فکر کرده است، مشورت کرده است و در نهایت یک واژه یا اصطلاح فرهنگ شفاهی را ضبط کرده است. از خانوادهی محترم قهرمان و استاد عزیز جناب محمدرضا خسروی که به من اعتماد کردند و این یادداشتها را در اختیار بنده قرار دادند تشکر میکنم. قصد دارم به تفاریق این یادداشتها را به صورت فایل متنی درآورم و فعلا در وبلاگم منتشر کنم تا از طریق موتورهای جستجو این واژهها وارد فضای مجازی شود شاید به کار اهل تحقیق بیاید. هر قسمت از این مطالب که با عنوان «یک کلام به صد کلام» منتشر میشود شامل یکصد واژه یا اصطلاح تربتی خواهد بود. از شما دوستان خواننده هم خواهش میکنم اشکالات متن را تذکر دهید تا انشاالله در آینده که قرار است این مطالب به صورت کتابی در فرهنگ شفاهی تربت منتشر شود کاملتر و جامعتر باشد. از دوستان خواننده خواهش میکنم در صورتیکه این مطالب را بازنشر میدهند منبع را ذکر کنند، هرچند مرحوم قهرمان این کار را برای زنده نگهداشتن گویش تربت کرده است اما بهتر است عمری که ایشان پای جمعآوری و ثبت این یادداشتها کردهاند نادیده گرفته نشود.
۱٫ دشنام/ اَتیش دِ جو (atiš de ju): آتش به جان. در مقام نفرین هم کاربرد دارد: آتش به جانت بیفتد.
۲٫ واژه/ اَتّیُم (attiyom): اعجاب بسیار را میرساند. مثلا: اَتّیُم! چه دُرُْغا پِرواز مِتَه!
۳٫ واژه/ اُن اُن (on on): نق نقِ بچّه
۴٫ واژه/ اَلّابِختِکی (allâbexteki): اتفاقی. تصادفی
۵٫ دعا/ الاهُم از چَشم نااُمِد نِرِن (elâhom az čašm nâomed neren): الهی از چشم ناامید نشوید. خدا شما را کور نکند. (از دعاهای گداها، اگر کور باشد)
۶٫ نفرین/ اِلاهُم تیرِ (یا: تیرِ از غیب) وِر دِلبَندِت خُورَه! (elâhom tire ver delbandet xora): خدا کند تیر به جگرت بخورد.
۷٫ نفرین/ اِلاهُم شِگَمِت وِر خارِ عَنّاب بُخُورَه (یا: بُفتَه) (elâhom šegamet ver xâre annâb xora): الاهی خار درخت عناب به شکمت اصابت کند.
۸٫ واژه/ اُوْ پَـْشوک (ow pāšuk): آب پاشی
۹٫ واژه/ به حرفِ کَسِ کِردَن (be harfe kase kerdan): از او حرفشنوی داشتن. از او فرمان بُردن.
۱۰٫ واژه/ به دَر کِردَن (be dar kerdan): درآوردن. بیرون کردن. بیرون آوردن. مثلا: «چاروار به در کُ بِرِم» یعنی الاغ را بیرون بیاور برویم. یا مثلا به قصاب میگویند: «پَن سِْر از رونِش به دَر کِنِن» یعنی پنج سیر گوشت از رانش جدا کنید.
۱۱٫ اصطلاح/ به کارد اَمِدَن (be kârd amedan): قریب به موت بودن گوسفند یا گاو یا حیوان حلالگوشت دیگر. این حیوان را سر میبُرند تا حرام نشود.
۱۲٫ واژه/ بی خودِ خُدا (bi xode xodâ): بیخود. بیجهت. بی سبب و علت. مثلا: این بچه که «بی خودِ خُدا» به گریه میافتند.
۱۳٫ واژه/ پُخ پُخَه (pox poxa): قِلقِلَک.
۱۴٫ واژه/ پَخچ (paxč): پهن. مثلا اگر ماشین از روی کاسهی آلومنیومی رد شود آن را «پَخچ» میکند.
۱۵٫ واژه/ پِخچول بینی (pexčul bini): آنکه دماغ بزرگ پهن داشته باشد.
۱۶٫ دشنام/ پیرِتِر سُختُم (pireter soxtom): پیرَت را سوزاندم.
۱۷٫ واژه/ تُربِنجی (torbenji): مرکب از تُرب و اِنجیَن. پیازتراش. رنده.
۱۸٫ واژه/ جِغ جِغ کِردَن (jeq jeq kerdan): جیغجیغ کردن. سر و صدا کردن.
۱۹٫ اصطلاح/ جگرِ کاری را داشتن: جرأت انجام آن کار را داشتن.
۲۰٫ واژه/ جِلَک (jelak): وسیلهای ابتدایی برای رِشتنِ پشم. اغلب چوپانها این را میکنند. یعنی از یک تکّه سنگ استفادهی دوک یا دِگْلو میکنند. چون مقداری نخ رشته شده روی سنگ پیچیده شود به شکل توپی درمیآید. برای آن که نخ باز نشود، یک تکه چوب نازک بالای گلوله میزنند و چند دور نخ را از زیر و روی آن رد میکنند و به دورش میپیچند.
۲۱٫ اصطلاح/ چَشم زیَن از کَسِ (čašm ziyan): از کسی حساب بردن. از او ترسیدن.
۲۲٫ اصطلاح/ چینگ و لینگ کِردَن (čingo ling kerdan): تقریبا به معنی بازی بازی در غذاخوردن است. مثلا اگر کسی در موقع غذا بگوید میل ندارم، به او میگویند: حالا چینگ و لینگِ بِکِنِن! یعنی کمی بخورید.
۲۳٫ واژه/ حُجَّت تِمُـْمی کِردَن (hojjat temōmi kerdan): اتمام حجت کردن.
۲۴٫ واژه/ خُوردار (xordâr): باقیماندهی جسد گوسفندی که طعمهی گرگ شده مثل سر یا دست آن. اگر صاحب گوسفند باور نکند که گرگ گوسفندش را خورده، چوپان باید نشانی باقیمانده از آن را بیاورد تا بشود گوسفند و صاحبش را شناخت.
۲۵٫ واژه/ دَْروگُـْرم (dārugōrm): فلفل (چون از آن استفادهی دارویی هم میکنند.)
۲۶٫ واژه/ دِگْلو (deglu): ابزاری چوبی برای رشتن پشم.
۲۷٫ واژه/ دُلمُل (dolmol): مَلَس. ترش و شیرین.
۲۸٫ واژه/ دُمبِهی سَر (dombeye sar): پُشت سر.
۲۹٫ واژه/ راست اَمیَن (râst amiyan): جور آمدن. توافق کردن با هم.
۳۰٫ واژه/ راست اَوُردَن (râst avordan): دو چیز (یا: چند چیز) یا دو کس یا چند کس را با هم جور آوردن. مثلا آدمی لنگه دری را در چارچوبی که متعلق به آن نیست، جا بیاندازد، آن دو را با هم راست آورده است.
۳۱٫ واژه/ رِواج دایَنِ حرف (revâj dâyan): پیش بردنِ حرف. به کرسی نشاندنِ آن.
۳۲٫ واژه/ رِوَند (revand): رَوَنده. آبکی (صفت مزاج)
۳۳٫ اصطلاح/ ساز اَمیَن خِدِی هَم (sâz amiyan xedey ham): با هم توافق کردن. بعد از اختلاف و مخالفتی، با هم سازگار شدن.
۳۴٫ واژه/ سِر تا تا رِفتَن (ser tâ tâ reftan): سرگیجه گرفتن. گیج شدن. و به اغراق سرسام شدن.
۳۵٫ واژه/ سِفچَه (sefča): خربوزهی نارس، کال. همان سَفچ است که در قدیم به کار میرفته است.
۳۶٫ واژه/ شاخ چنار (šâx čenâr): بالانس. دو دست را بر زمین گذاشتن، بر روی آنها ایستادن و پاها را بالا بردن.
۳۷٫ واژه/ شُغُل ذُمبَه (šoqol zomba) مشغولِ ذمّه. در هنگام سوگند و انکار گفته میشود مثلا «شُغُل ذُمبِه»ی شما باشم اگر از فلان کار خبر دارم. گاه برای آنکه سوگند غلیظتر باشد میگویند: «شُغُل ذُمبِهیِ جُهود و نِصارا بَـْشُم»
۳۸٫ اصطلاح/ شگارپال رفتن (šegârpâl reftan): به آهستگی رفتن. همچون شکارچیان که شکار را تجسّسکنان میروند. پال از «پَـْلیَن» است به معنی تجسّس کردن.
۳۹٫ واژه/ شِلحَه (šelha): چربی روی گوشت.
۴۰٫ واژه/ شَلّ و پَلّ (šallo pall): کاملا خسته. نظیر لِه و لَوَرده.
۴۱٫ واژه/ شُوْچِرَ ْنَه (šowčerāna): رک شُوْچِرَه.
۴۲٫ واژه/ شُوْچِرَه (šowčera): شَبچَرَه. تنقلات و خشکباری که در شبنشینی میخورند.
۴۳٫ واژه/ شوشتن (šuštan): شُستن. بُشُّوْ = بشوی
۴۴٫ واژه/ شیار (šiyar): در مورد زمین. زمینی که بعد از عید بر اثر باران نرم شده و شخم زدهاند آنگاه آن را «پُرتُوْ» (=رها) میکنند تا در مِهرگان «تخمشور» (=بذرافشانی) کنند.
۴۵٫ واژه/ صحبِ وِر نیشتا (sohbe ver ništa): صبح زود، ناشتایی نخورده.
۴۶٫ واژه/ کُرُچّیدن (koroččidan)، کُرچیدَن (korčidan): ۱- پاره شدن به علّتِ پیچ و تابِ زیاد. مثلا اگر نخ یا طنابی را زیاد بتابیم، مُکُرُچَّه (mokorča) یعنی پاره میشود. ۲- کُروچ کُروچ کردن دهان در موقع جویدن خوراکی سفت مانند قند و آبنبات. مثلا گوسفند که پوست هندوانه آنچنان میخورد که صدای کروچ کروچ میدهد.
۴۷٫ واژه/ فِرَش (feraš): حاصلی که زودتر از وقت کاشته شده.
۴۸٫ واژه/ قوچِ پا (quče pâ): روی پا. مقابل کف پا که به زمین است.
۴۹٫ واژه/ قوچ گذار (quč gozâr): اوایل مهر که قوچ و تَـْکَه (=تاکه) را در گله رها میکنند تا به جفتگیری بپردازند.
۵۰٫ واژه/ کِردَن: در معنی حاصل کردن. عمل کردن. مثلا صحرای شما چند خروار کراویه «کرد» یا گوسفندی که کشتیم نیم من دمبه «کرد».
۵۱٫ واژه/ کُرِّه انَداز رِفتَن (korre andâz reftan): بچّهانداختن خر و گاو. مثلا: از بس خر را دواند، کُرِّهاَنداز رفت.
۵۲٫ واژه/ کُلُنگ (kolong): کلَنگ. از ابزار بنایی.
۵۳٫ واژه/ کِلَـْوِنْگی (kelāvengi): دستکاری. مثلا وسیلهای خراب شده و کسی که چندان وارد نیست دارد آن را تعمیر میکند. به او میگویند: «کِلَـْوِنگی مَکُ که خِرابتَر مِرَه» یا کلونگی کردن زخم معادل «سیخکولی» است. احتمال دارد زخم را «وِر بَهنَه بِگِردَنَه». ور بهنه گشتن زخم یعنی دیر خوب شدن آن.
۵۴٫ واژه/ کِلَـْوَه (kelāva): کلاوه. کلاف. پس از آنکه پنبهها را ریشتند نخ آنها را کلاوه میکنند و به شهر میبرند تا آهار بزنند و این در صورتی است که بخواهند «تون» فِرَت هم از نوع خانگی باشد. مثلا برای کرباس. ولی اگر برای «باف» باشد، نخ به مَـْشورَه (ماسوره) پیچیده میشود و مورد استفاده قرار میگیرد.
۵۵٫ واژه/ کِلِّه پیچَه (kelle piča): کلّه پاچه
۵۶٫ واژه/ کُمُـْر (komōr): حاصلی که دیرتر از وقت کاشته شده باشد. در محولات آن را «وَرگ» (varg) میگویند.
۵۷٫ واژه/ گِدی (gedi): آوایی است که با آن گوسفند را به سوی خود میخوانند.
۵۸٫ واژه/ گِدی (gedi): گوسفند در زبان کودکان.
۵۹٫ واژه/ گَز (gaz): واحدی برای طول. و آن فاصلهی بینی است تا نوک یک دست باز (در حالی که صورت به طرفِ عکسِ دستِ باز باید باشد، یعنی اگر با دست راست پارچه را گز میکنند صورت به طرف چپ برمیگردد). سر پارچه را دَمِ دماغ میآورند و سر دیگر را با شست و انگشت بعدی میگیرند و دست را تا جایی که میتوانند باز میکنند.
۶۰٫ واژه/ گُستا (gostâ): ویار
۶۱٫ واژه/ گُوْدَنجی (gowdanji)، گُوْد اَنجی (gowd anji): مرکّب از گود و اَنجین. سوراخهایی که بر اثر زدگی (انجیده شدن) در پارچه به وجود میآید. مثلا اگر کوکهای پارچهی دوختهشده را بشکافیم، اثرات سوزن به سوراخهای ریزی روی پارچه نمایان است و میگویند: «پَرچَه گُوْدَنجی رِفتَه». تنها در مورد پارچه شنیدهام که به کار ببرند.
۶۲٫ واژه/ گیلمَـْلَه (gil māla): مالهی بنّایی. گِلماله.
۶۳٫ واژه/ لَئنَه (la`na): لاینده (در مورد سگ). سگی که بیخود پارس میکند. آدم هرزه و بدزبان. مثل: «سگِ لَئنَه گرگ به گِلَه میَـْرَه».
۶۴٫ واژه/ لاش کردن (lâš kerdan): جمعآوری آخرین میوههای باقیمانده زمین مانند خربوزه و هندوانه. مجازا به معنی غارت کردن.
۶۵٫ واژه/ لَق (laq)، لَقّ (laqq): ۱- سُست ۲- لخت و عریان
۶۶٫ واژه/ لِقَت (leqat): واحد طول برای ریسمان و گودی چاه قنات. و ظاهرا منظور همان مقداری است که با هر پا زدن چرخ چاخویی میچرخد. تقریبا یک متر. مثلا «ای چا بیس لِقَت گُوْ مُخُرَه» یعنی گودی این چاه حدود بیست پا است.
۶۷٫ واژه/ لَقلَقو (laqlaqu): ماهیتابه.
۶۸٫ واژه/ لِکلِکی (lekleki): چرخی چوبی برای باز کردن نخ از کِلَـْوه (کلاوه) و پیچیدن آن به دور مَـْشورَه (ماسوره). عکس این کار نیز ممکن است، یعنی میشود ماسوره را با آن باز کرد و یک کلاوه ساخت.
۶۹٫ واژه/ لَکّ و پَکّ (lakko pakk): خِرت و پرت.
۷۰٫ واژه/ لُمبَه (lomba): ضخیم.
۷۱٫ واژه/ کَقّ (kaqq): هندوانهی نارس، کال.
۷۲٫ واژه/ گُلورَه (golura): گِرد. همان گلوله است. بیشتر با گِرد به کار میرود «گِرد و گُلورَه»
۷۳٫ واژه/ گُوْدال کِلَر (godâl kelar): پستی و بلندی، گودال
۷۴٫ واژه/ گُوْدِلی (gowdeli): مُشت که بر پهلوی کسی زنند.
۷۵٫ واژه/ مُجمِعَه (mojme`a): سینی
۷۶٫ واژه/ مِچِّت (meččet): مسجد.
۷۷٫ واژه/ مِچِّد (meččed): رک. مِچِّت.
۷۸٫ واژه/ مَدَّه (madda): مادّه. چرک و فساد
۷۹٫ واژه/ مُردار (mordâr): لاشهی گوسفندی که به وسیلهی گرگ کشته شده. اگر صاحب گوسفند باور نکند که گوسفند او کشته شده، چوپان بیاد نشانیای بیاورد که تا حرف او مورد قبول واقع شود، و آن نشان دادن لاشهی گوسفند است.
۸۰٫ واژه/ مُزدور (mozdur): کارگر.
۸۱٫ واژه/ مِزَغ (mezaq): وزغ. قورباغه.
۸۲٫ واژه/ نابود (nâbud): نبوده. هیچ. مثلا میگویند: «ای ده تِمَن نابود» یعنی این ده تومان را نبوده فرض میکنم.
۸۳٫ واژه/ نال زیَن (nâl ziyan): ناله کردن.
۸۴٫ واژه/ نَـْخون جِلَه (nāxun jela): نیشگون.
۸۵٫ واژه نَـْلیچَه (nāliča): تُشکچِه که رویش مینشینند. نَهلی یا نهالیِ کوچک.
۸۶٫ واژه/ وِر بَر اُفتیدَن (ver bar oftidan): به یک طرف (=پهلو) افتادن. مجازا به معنی مُردن است.
۸۷٫ واژه/ وِر بَر اِنداختَن (ver bar endâxtan): به یک پهلو افتادن برای استراحت.
۸۸٫ واژه/ وِرتِرَ ْشیَن (verterāšiyan): تراشیدن. مثلا: فلانی آنقدر کار برای ما «وِرتِرَ ْشیَه» که مپرس!
۸۹٫ واژه/ وِرجیکّیَن (verjikkiyan): جَستن. برجَستن. جَست زدن
۹۰٫ واژه/ وِر حرف کِردَن کسی را (ver harf kerdan): کسی را بر سر حرف آوردن. زیر زبان او را کشیدن و به حرف واداشتن.
۹۱٫ واژه/ وِر دِرُوْ اَمیَن (ver derow amiyan): قابلِ درو شدنِ گندم و جو. رسیده بودن و آماده بودنِ گندم و جو برای درو.
۹۲٫ واژه/ وِر دِل اَمیَن (ver del amiyan): به دل گرفتن. برخوردن. ناراحت شدن. مثلا: شنیده که فلان کس پشت سرش چه گفته وِر دِلِش اَمیَه.
۹۳٫ واژه/ وِر زِحِر انداختن (ver zeher endâxtan) در مورد بچههای شیرخوار گفته میشود، موقعی که به گریه میافتند و ساکت نمیشوند.
۹۴٫ واژه/ وِر نَرِّ پوشت اِنداختَن (ver narre pušt endâxtan): به پشت دراز کشیدن برای استراحت.
۹۵٫ واژه/ هَقِّرُوْ (haqqerow): لفظی است که در هنگام شادی میگویند مانند هورا. در عروسیها هَقِّرُوْ شَـْباش (=شادباش) گفته میشود. در بازیها نیز وقتی کسی باخته، برای مسخره کردنِ او میگویند: «هَقِّرُوْ» که قریب به هُو کردن است.
۹۶٫ واژه/ هوا زِدِگی (hava zedegi): سرما خوردگی.
۹۷٫ واژه/ هوا زیه رفتن (havâ ziya refta): سرما خوردن. مثلا: «حسن هوا زیَه رِفتَه» یعنی حسن سرما خورده.
۹۸٫ واژه/ هُوْلِکی (howleki): با عجله و شتاب. تُند.
۹۹٫ واژه/ یاد دایَن (yâd dâyan): به یاد آوردن. مثلا: «از بیس سال پِـْش چِنی برفِ یاد نِمِتِم» یعنی از بیست سال پیش چنین برفی به یاد نمیآوریم.
۱۰۰٫ اصطلاح/ یَگ دَر یَگ کِلیدَه (yag dar yag kelida): مِلک یا مستغلاتی که همهی آن از آنِ یک نفر شده باشد. یعنی مالک سهم دیگران را هم خریده باشد