شفیعی کدکنی؛ چهره خوشبختیِ ادبیات عصر ما


شفیعی کدکنی تسلط کامل به سبک، مضمون و واژه دارد. نکتهٔ مشخص قابل اعتنای شعر او موسیقی کلام آن است.

خراسان با دشت‌هایی فراخ، چشم‌اندازهای باز، روستاهای کوچک پی درپی و مردمان به جا مانده از تاریخ؛ همیشه در دامان خود هنرمندانی را پرورش داده که نام هرکدامشان به مثابه یک تاریخ، فرهنگ و تمدن است. محمدرضا شفیعی کدکنی هم یکی از همین هنرمندانی است که با خود هجم عظیمی از تاریخ ادبیات و شعر را یدک می‌کشد. 

او در نوزدهم مهرماه سال ۱۳۱۸ در کدکن از روستاهای قدیمی بین نیشابور و تربت حیدریه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دوره متوسطه را در مشهد گذراند و سپس وارد دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد شد و به تحصیل پرداخت و لیسانس خود را در این رشته دریافت کرد. همزمان با تحصیلات متوسطه و دانشگاهی در حوزه علمیه مشهد به تحصیل علوم ادبی و عربی پرداخت و ادبیات عرب را نزد اساتید معظم این حوزه فراگرفت. 

زمانی که در مشهد به تحصیل اشتغال داشت از اعضای موثر و فعال انجمن‌های ادبی به‌شمار می‌رفت و از‌‌ همان آغاز نوجوانی آثارش در مطبوعات خراسان با نام مستعارش «م سرشک» به چاپ می‌رسید. شفیعی پس از عزیمت به تهران در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دوره فوق لیسانس خود را گذراند و سپس دوره دکتری زبان و ادبیات عرب را نیز پشت سر گذاشت. 

او مدتی در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس سنا مشغول به کار بود و سپس به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک‌شناسی و نقد ادبی کار ادبی خود را به شکل دیگری ادامه داد. وی همچنین مدتی را بنا به دعوت دانشگاه‌های آکسفورد انگلستان و پرینستون آمریکا و ژاپن به عنوان استاد به تدریس و تحقیق اشتغال داشت. 

 کدکنی را می‌توان به راستی یک از اساتید و نخبه‌های بزرگ ادبیات به‌شمار آورد که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب‌نظر است و در شعر و شاعری نیز مقام والایی دارد و صاحب سبک و شیوه خاصی است که او را به عنوان شاعری پیشرو می‌شناسند. 

یادداشت میهن بهرامی (جامعه‌شناس، نویسنده و منتقد) درباره شعر فارسی و نقش شفیعی کدکنی که به ایلنا فرستاده شده را در زیر می‌خوانید: 

 «نگاه به تاریخ ادبیات به خصوص شعر ایران، نگاهی است که پژوهنده را شگفت زده می‌کند به این دلیل که از آغاز، شاید زمانی حدود هزار و چند صد سال پیش تا امروز، این سرزمین پرورش دهندهٔ شعر ایرانی است و شاعران یکی بعد از دیگری کار قبلی را کامل می‌کند. 

عصر ما به خصوص در چهل و پنج سال اخیر بعد از بزرگ یاد نیما یوشیج، زمان سرایندگانی است که به نوعی ضمن اینکه بار فرهنگی سنگن گذشته را به دوش می‌کشند، با موازین و قرارداد‌ها و پیامد سبک‌های صخیف گذشته آشنا هستند. حسن بزرگ این زمان که ما که در آن هستیم این است که نو‌پردازی (مدرنیسم) با طیف‌ها و شکل‌های مختلف در آثار سرایندگان این چهل و پنج سال اخیر به راستی خود را تثبیت و نمایانده است. 

من فکر می‌کنم آن کنکاش و پژوهشی که سراینده‌ای مثل فردوسی در اشعار سترگ شاهنامه انجام داده دور از ذهنیت سرایندگان جوان یا معاصر امروز نیست. به خصوص چیزی که نظر هر جستجوگری را به در این مورد تأمین می‌کند این است که هر عصری با سرایندگان خود، نوعی پژوهش و نوآوری داشته و این از اولین شعر تاریخ ادبیات ایران که منصوب است به «حنظلهٔ باد قیسی» مشخص است که بیت معروف آن می‌گوید: «آهوی وحشی در دشت چگونه دوزا/ او ندارد یار بی‌یار چگونه بوذا» 

این راه به شاهراه‌هایی مثل حکیم نظامی گنجوی منتهی می‌شود که زیبا‌ترین صورت‌های عشق انسانی را در شعر خود تجسم می‌دهد و بعد به زمان‌های نزدیک‌تر به ما که در آن بزرگانی مثل سعدی و مولانا هستند، می‌بینیم که این احساس شریف انسانی به نوعی به تکامل می‌رسد و این احساس شاید در بسیاری از اشعار عاشقانه مهرآمیز باشد اما به نظر ما از عشق انسانی درمی‌گذرد و به نوعی عشق متافیزیکی می‌رسد، یعنی عشقی که انسان در درون انسانی خود و مواضعی که به آن احترام می‌گذرد نزدیک‌تر می‌شود تا به شعر مدرن و پیش روندهٔ زمان ما می‌رسد. 

البته به دلیل تنگ نای مبحث، مجبوریم از جزئیات بسیاری از اعصار بگذریم اما وقتی به این زمان می‌رسیم به وجود شاعرانی پی می‌بریم که علاوه بر صناعات شعری و تأثیرپذیری از گذشتگان و تاریخ شعر ایران، نوعی بدعت پژوهشگرانه و آکادمیک دارند. این‌ها بدون اینکه تحصیلات دانشگاهی یا مانند آن را داشته باشند، یک نوع موسیقی آرام و اصیل کلام کلام در تفکرشان جاری است. 

سرفصل شاعران این عصر، بزرگ یاد نیما یوشیج است و وقتی به افراد بعد از او می‌رسیم می‌بینیم کسانی مثل مرحوم اخوان ثالث و در میان سرایندگان زن، فروغ فرخزاد، جلوه‌ای پر رونق به این نوگری در شعر دادند. نوگری این افراد با بینش فلسفی و آکادمیک آن‌ها از شعر و جهان هستی همراه است. در میان سرایندگان زمان حاضر جز نام‌آورانی مانند فروغ، مشیری، نادرپور و سهراب سپهری و کسانی مثل این‌ها، می‌بینیم که این جستجو در پیدا کردن زبان نو در شعر، مثلاً در غزل‌ها و اشعار بزرگ یاد خانوم سیمین بهبهانی شاهد اوج این پژوهش و اقتدار در پیدا کردن واژه هستیم. 

در همین عصر است که شاعری مانند دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ظهور می‌کند که میراث دار تمام آن سال‌هایی است که ما به آن اشاره کردیم. باز کردن و ذکر جزئیات این زمان حیرت انگیز و هرمونوتیک موجب دیدن چهرهٔ شاعری می‌شود که ضمن تسلط کامل به سبک، مضمون و واژه، نکتهٔ مشخص قابل اعتنای شعرش موسیقی کلام آن است. گرچه در تاریخ ادبیات شعر، موسیقی کلام دستمایهٔ شاعر بوده است اما شاعری که امروز می‌تواند چند واژه ناهمگن را به این موسیقی نزدیک کند، مانند آهنگسازی است که قادر است نغمه‌های مختلف را از سازهای مختلف همگن جدا کند. شعر زیر یکی از زیبا‌ترین اشعار معاصر است که من به آن بسیار علاقه‌مند هستم: 

به کجا چنین شتابان؟ 

 گون از نسیم پرسید

دل من گرفته زینجا

 هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟ 

همه آرزویم اما

چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان؟ 

به هر آن کجا که باشد

بجز این سرا، سرایم! 

سفرت بخیر اما

تو و دوستی خدا را

چو ازین کویر وحشت

به سلامتی گذشتی

به شکوفه‌ها، به باران

برسان سلام ما را! 

گرچه تمام شاعران این رده از شعر والای ایران، به نوعی سرشار از موسیقی کلام هستند و ذهیت آن‌ها مانند ستاره‌ای پر نور از واژه‌های انتخابی سرشار است؛ اما حضور شاعری چون شفیعی کدکنی در میان ستارگان آسمان شعر و ادبیات ایران، نوعی چهرهٔ خوشبختی برای ملت ماست

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *