دیدگاه سلطان‌هایی با سودای دست‌درازی به خزانه ملت سیدمحمدعلی گلابزاده

اسیر مال دنیا را حتی جز غم نمی‌بیند

مقیّد را چه سود از اینکه زنجیرش طلا باشد؟

امروز وقتی خبر دستگیری سلطان خودرو و همسرش را شنیدم که ۶۷۰۰ دستگاه پراید، ۱۰۰ کیلوگرم طلا و هزاران سکه، بخشی از ثروت بادآورده آنهاست، به یاد نقل ماجرایی از استاد علی‌اکبر صنعتی افتادم که موزه مجسمه‌های کم نظیر ایشان در میدان امام خمینی(ره) تهران و موزه هنرهای تجسمی کرمان، نشانی از خلاّقیت و استعداد این هنرمند بزرگ معاصر به شمار می رود.‏

روزی استاد برایم نقل می کرد که در کرمان، مرد یک لاقبایی به نام «قربان نی زن» بود که آه در بساط نداشت، امّا نوای روح بخش نی و صفای باطن او به گونه‌ای بود که هرجا می‌رفت، مورد توجه و مهرِ همگان قرار می‌گرفت، همه کرمانی‌ها و روستاهای اطراف او را به خوبی می‌شناختند و هر کجا بود و شب فرا می‌رسید، همانجا سرای او به شمار می‌رفت و بیتوته می‌کرد.‏

باری، استاد صنعتی می‌گفت، یک روز که مشغول ساختن قالب یک مجسمه بودم، قربان (کرمانی‌ها به او قربونو نی زن می‌گفتند) با پیراهن عربی بلندی که بر تن داشت، از راه رسید و در برابر من چرخی زد، به طوری که متوجه شدم به جز این پیراهن، چیز دیگری بر تن ندارد و بهتر بگویم، از مال دنیا فقط همین پیراهن را داشت. خنده‌ای کردم و از او پرسیدم: حالا منظورت از این چرخیدن چه بود؟ جواب داد: خواستم ببینی که من به جز این پیراهن، هیچ چیز دیگری ندارم! گفتم خدا بدهد، فوری با اخم گفت: نه‌نه خدا نکند، چون امروز صبح رفته بودم در پایاب۱ «بیگلربیگی» آب تنی کنم، پیراهنم را درآوردم و به کناری گذاشتم و رفتم به میانه آب، امّا هربار که سر زیر آب می‌کردم و کمی از پیراهنم دور می‌شدم خیالم آشفته می‌شد و می‌گفتم اگر کسی بیاید و پیراهنم را ببرد، چه کار کنم؟! لذا آب تنی اصلاً به من نچسبید و هیچ لذتی از آن نبردم!

استاد صنعتی می‌گفت: در اینجا «قربان» آهی از نهاد برآورد و گفت: حالا با خود می‌گویم من که از مال دنیا فقط این یک پیراهن را دارم، نمی‌توانم با خیال آسوده یک آب تنی ساده بکنم و آرامش داشته باشم، چقدر بدبخت هستند کسانی که آن همه خانه و باغ و اسب و گوسفند و شتر دارند، راستی آنها چگونه با خیال آسوده سر بر بالین می‌گذارند؟

باری، کجا هستند عارفان قلندری که همه ثروت و سرمایه‌شان یک پیراهن بود و آن را وبال جان می‌دیدند تا ببینند گوشه‌ای از ثروت سلطان خودرو، چند هزار ماشین و صد کیلوگرم طلا و هزاران سکه ناقابل است! آن هم مالی که در سختترین روزهای زندگی مردم، از محل بیت‌المال به یغما می‌رود.‏

کجاست شمس‌الدین ابراهیم بمی، عارفی که بر جنازه شاه نعمت‌الله ولی نماز گذارد و زمانی که به او گفتند اجازه بده پاره نمدِ زیرِ پایت را با فرش دیگری عوض کنیم که پاهایت روی زمین نماند، گفت: «یک جو نمدم به کلّ عالم نمدم»۲

امّا از این سخنانِ رنگ باختهِ امروز که بگذریم، پرسش عمومی این است که تا کی باید نشست و شاهد حضور سلطان‌های گوناگونی بود که مال و ثروت جامعه را به یغما می‌برند و اگر دستشان برسد، از ایران فرار می‌کنند و اگر نتوانستند، به دست قانون می‌افتند، امّا هیچ مجازاتی نمی‌تواند تاوان آسیب‌های اقتصادی و روانی و حیثیتی نظام باشد. کجای ساختار اقتصادی و قانون‌های موجود اشکال دارد که به این آسانی می‌توان هزاران میلیارد تومان ثروت بیت‌المال را چپاول کرد؟ برخی بر این باورند که شاید در گزینش این افراد دقت لازم صورت نمی‌گیرد که آن هم بعید است، زیرا

می دانیم تشکیلات اطلاعاتی ما تا آنجا که زدست برآید، مو را از ماست می‌کشند و به هر کسی اجازه ورود به مشاغل کلیدی را نمی‌دهند. ای کاش مجلس محترم و دلسوزان نظام با بهره گیری از صاحب‌نظران اقتصادی راه چاره‌ای بیندیشند و با وضع قوانین و دستورالعمل‌های معتبر و نظارت دقیق‌تر، جلوی سیل این یغماگری را از سرچشمه ببندند.‏

‏ نکته دیگری که در این رویداد، رخ می‌نماید، حضور مشترک و همراهی زن و شوهر در یک اختلاس و خطای کلان اقتصادی است که در این مورد نیز کارشناسان و روان‌شناسان خانواده این پرسش را مطرح می‌کنند که آیا زیاده خواهی زن بود که پای شوهرش را به این ورطه هلاک باز کرد و او را به راهی واداشت که پایانی به جز از دست رفتن همه آن ثروت‌های بادآورده و بر باد رفتن آبرو و نابودی یک خانواده نداشت، یا نه، این شوهر بود که با شهوت مال پرستی، همسرش را وسوسه کرد و او را به این راه واداشت و عاقبتی مرگبار را برای هر دو رقم زد؟ اگر بپذیریم که پشت سر هر مرد بزرگ، یک زن بزرگ و فرزانه وجود دارد و اوست که شولای افتخار بر تن همسرش می‌کند و او را به جایگاهی بلند و رفیع رهنمون می شود، پس در این مورد نیز می‌توان گفت همسر این مرد می‌توانست او را از این راه ناصواب باز دارد، زیرا می‌دانیم زنان در بسیاری از موارد بر افکار و اندیشه و عملکرد همسرانشان تأثیر می‌گذارند، آن گونه که ده‌ها مورد مثبت و منفی را می‌توان به عنوان نمونه ذکر کرد. یکی از بارزترین آنها، نقش «فاخره صبا» همسر شادروان «مهندس افضلی‌پور» بنیانگزار دانشگاه شهید باهنر کرمان است که اگرچه شرح آن از این مقال و مجال بیرون است، امّا همه می‌دانند که اگر پافشاری او نبود و بخش عمده‌ای از دشواری‌های این راه را بر عهده نمی‌گرفت، بزرگترین دانشگاه جنوب شرق کشور نیز راه نمی افتاد.‏

باری اقدام قوه قضائیه در این مورد و دفاع از حقوق به یغما رفته مردم، قابل قدردانی و تحسین‌برانگیز است، امّا از یاد نبریم که این رویداد، نه اولین بود و نه آخرین خواهد بود، مگر آنکه مانند بسیاری از کشورهای دیگر، این قدر مانع بر سر راه سوء استفاده‌ها و دزدی‌های کلانی از این دست ایجاد کنیم که کسی توان پیمودن این گونه راه‌های نادرست را نداشته باشد.‏

سخن پایانی اینکه:

هر که نامخت از گذشت روزگار

می نیاموزد زهیچ روزگار

این تنها قارون نبود که در آغوش طلا و جواهرات و سرمایه مثال زدنی خود به ژرفای زمین فرو رفت و در آغوش زر و سیم جان باخت، بلکه امروز و بعد از قرن‌ها نیز می‌بینیم که چگونه عده‌ای از خدا بی‌خبر، مرگی این چنین را برای خود رقم می‌زنند. و شگفتا که در یکسو فرزندان خلفی با دست تهی‌هستی خود را به قربانگاه دفاع از شرف و عزت و سربلندی ایران و ایرانی می برند و در آن سوی دیگر…‏

متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست

گروهی این، گروهی آن پسندند!

پی‌نویس:

۱ـ پایاب، مسیر آب قنات بود که در برخی خانه‌ها و محله‌ها با کندن راه پله ای به آن می‌رسیدند و فضایی درست می‌کردند که جای گذاشتن لباس و آب تنی باشد و زنها نیز در آن محل رختشویی می‌کردند.

‏۲ـ یک گوشه از این نمد پاره را به همه دنیا نمی‌دهم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *