نشست مجازی «مولوی و شمس» به مناسبت فرارسیدن هفتم و هشتم مهر ماه، روز بزرگداشت شمس تبریزی و مولانا جلالالدین بلخی، به همت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی شامگاه دیروز برگزار شد.دکتر حسن بلخاری: مولانا حکمت را در زبان شعر و نظم، به تمثیل برای ما بازگو کرد
به گزارش خبرنگار اطلاعات، در این نشست، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با خوانش برخی ابیات مثنوی گفت: من در باب بیت «بشنوید ای دوستان این داستانر خود حقیقت نقد حال ماست آن» میگویم که بیان تمثیلی حقیقت ۶ دفتر مثنوی با این بیت، صورت میگیرد. این بیت، تمثیل نقد حال و معرفت و حدیث سرگشتگی ما در جهان ناسوت و یافتن راه در جهان ملکوت است. اصطلاح «نقد» که مولانا در این بیت بهکار برده یعنی من بهواسطه نقد میکوشم امر مکنون و حقیقت معقول را به زبان محسوس برای شما ظاهر کنم.
وی افزود: داستان نقاشی چینیان و رومیان، زیباییشناسی مولانا است. این یکی از مهمترین داستانها در بیان یکی از حقایق روحانی در زندگی انسانها است که میگوید برخی میدانند باید طریقت حقیقت ادراک خدا را درپی گیرند اما در قلمروی صورت، الفاظ اسیر میشوند. انسان باید برای رسیدن از لفظ به حقیقت معنا تلاش کند. الفاظ باید ما را به حقیقت برسانند. هر اسمی دال بر حقیقتی است، لکن حقیقت آنگاه آشکار میشود که از اسم بگذریم. الفاظ، ابواب معنایند؛ مقصد معنا نیستند.
این استاد دانشگاه گفت: در داستان چینیان و رومیان، این دو گروه ادعای صورتگری و رنگرزی کردند. چینیان نقاشی کردند و رومیان صیقل کشیدند. وقتی پرده میان آنها برداشته شد، عکس نقش چینیان بر آینه رومیان افتاد. این داستان بیانگر آن است که حقیقت را باید در درون جست.
مولانا نیز تأکید دارد که وقتی جان تزکیه شود، حقیقت بر آن نقش میبندد. حقیقت تمثیل و داستان، ظهور امر مکنون و معقول در قالب یک داستان و تمثیل است.
مهدی محبتی، دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه زنجان نیزگفت: بیت «گفت پیغمبر رکوع است و سجودر بر در حق کوفتن حلقه وجود» در مثنوی چگونه باید خوانده شود؟ فاعل در مصرع اول است یا دوم؟ یعنی پیغمبر گفت رکوع و سجود بر در حق کوفتن است یا بر در حق کوفتن حلقه وجود، مثل رکوع و سجود است؟ کدام تعبیر درست است؟
وی افزود: شارحان غالبا این بیت را نفهمیدهاند. معنای دوم، وجه فلسفیتر و پیچیدهتری دارد. اگر وجه اول و ساده را قبول کنیم، یعنی پیغمبر فرموده هر کسی که رکوع و سجود میکند انگار در حلقه وجود را میکوبد تا وارد درگاه الهی شود.
اما اگر شق دوم را بگیریم، تعبیر تازهتری بهدست میآید که به این وجه دوم در شرح مثنوی کمتر توجه شده است. حال آنکه شاید این وجه دوم با کلیت منظومه فکری مولانا بیشتر هماهنگ باشد و این اصل را مطرح میکند که آیا وجود هوشیار است یا خیر؟ آیا مولوی جهان را جماد میبیند یا پویا و زنده؟ بعضی جاها مولانا تصریح میکند که جهان جماد نیست.
همچنین در مثنوی، همهچیز جاندار است واین یکی از ممیزات اصلی مولانا با دیگران است. قرآن هم همینطور است و همهچیز را جماد نمیداند. دیدگاه مولانا، همان دیدگاه قرآن است و میگوید جهان روح دارد. اگر معنای دوم این بیت را قبول کنیم، زیباییشناسی آن خیلی بهتر خواهد بود.
عباس جمالپور، استاد برجسته نگارگری، در این نشست اظهار کرد: من به سمت این کشیده شدم که چهره مولوی را بکشم. خیلی از کارهای دیگرم هم تحت تأثیر مولوی بوده است. عقیده دارم انسان منحصر بفرد آفریده شده است اما آن شمسی که از آن حرف میزنیم، گوهر ویژهای است که در وجود شماست. این گوهر است که انسان را به خیلی جاها میرساند. مولوی هم با شمس تبریزی به خیلی مراتب رسید. عقیده من این است هر کسی یک نور باطن دارد که اگر آن را پیدا کند، خیلی موارد برایش حل میشود.
دکتر محمد بقایی ماکان، استاد و پژوهشگر ادبیات فارسی نیز گفت: مثنوی فقط موضوع استغنا را مطرح نمیکند بلکه دریایی است بیکرانه که در آن اندیشههای بسیار درخور تأمل موج میزند و از ساحلی که به این دریا مینگریم، موضوعات قابل تأمل و اندیشمندانه در آن میبینیم.
وی مولوی را با بسیاری از اندیشمندان، روانشناسان، جامعهشناسان، نویسندگان، مقایسه کرد و افزود: اندیشههای نیچه، فیلسوف و اندیشمند معروف شباهت بسیار به اندیشه مولونا دارد. اساس اندیشههای نیچه عبارتند از: «ابرمرد»، «دور جاوادان» و میل به قدرت. همه اینها را در مولوی هم با برخی تفاوتها میتوان پیدا کرد.
بقایی ماکان تصریح کرد: در فرهنگ ایرانی، موضوعات دور جاودان یا میل به قدرت مطرح هستند. میل به قدرت در شاهنامه و دور جاودان در سهروردی دیده میشود. ما درباره ابرمرد، نکتههای جالبی در مثنوی میبینیم. گفتهاند ابرمرد نیچه ترکیبی است از ویژگیهای اسکندر، داوینچی و برادلو، اصلاحگر بریتانیایی
قرن ۱۹٫ مولوی هم به همین ترتیب، شخصیتهایی را برای انسان آرمانی خودش مطرح میکند. در غزل معروفش میگوید «زین همرهان سست عناصر دلم گرفتر شیرخداو رستم دستانم آرزوست.» رستم دستان، نماینده قدرت و توانایی است. شیرخدا هم نیازی به توضیح ندارد. این هر دو شخصیت، برآمده از فرهنگ ایرانی هستند و ویژگیهایی که ایرانیان به این شخصیت شیرخدا در طول تاریخ دادهاند، در میان هیچ مردمی نمییابیم تا امروز که در بارهاش گفتهاند که «نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت.»وی افزود: مولوی وقتی این دو ویژگی را برای انسان آرمانی خود برمیشمارد، میفهمیم تا چه میزان به ارزشهای ایرانی دلبسته است.
همچنین یکی از نکاتی که نیچه به آن توجه زیاد دارد و مورد نظر مولوی هم هست، انتقادی است که او از علم رسمی دارد. آموزش و پرورش زمان خودش را نمیپسندد و آن را باعث پرورش روحیه بردگی میداند و مدعی است در این نظام شور و حال عشق و سرزندگی وجود ندارد. وقتی مولوی پای به مسیر طریقت میگذارد و خودش را در جمع ارباب طریقت جای میدهد، یعنی از علم رسمی رویگردانی نشان داده و آن را برای مردم سازنده نمیداند.
استاد و پژوهشگر ادبیات فارسی گفت: هرمان هسه، نویسنده و اندیشمند معروف، همین اندیشه را در رمان «تیزهوش» بیان میکند که نظام متکی بر اندیشههای ناکارآمد و ارزشهای غیرقابل قبول سبب میشود نسل آینده به خمودگی رو کرده و اندیشه انتقادی و ذهن باز از آنها گرفته شود. مولوی هم به این موضوع اشارات زیادی دارد. هرمان هسه میگوید چنین دستگاهی باید از بنیاد اصلاح شود. این اندیشهای است که مولوی هم در دفتر چهارم، آن را مطرح میکند و میگوید برای عمارت کردن باید ویران کرد و برای درست کردن باید شکست.
بنابر اظهارات وی، یکی دیگر از اندیشههای محوری مولوی عشق است. عشق در مجموعه آثار مولوی، مشهود است . عشق مقولهای است که از افلاطون تا کانت و شوپنهاور و حتی فروید و دیگران به آن پرداختهاند اما هیچیک از اینها به اندازه مولوی به این موضوع اهمیت ندادهاند. حتی شعرایی مثل حافظ هم در پرداختن به این موضوع به سطح مولانا نمیرسند. مولانا یکپارچه شور و تبوتاب است و اصلا تجسم عشق در معنی متعالی خودش است. این معنی متعالی را در سعدی یا سنایی نمیبینیم. اینها عشق را از مراتب پایین تا بالا توصیف کردهاند ولی در مثنوی و دیوان شمس، عشق بسیار متعالی است و مفاهیم و تعاریف متفاوتی دارد. چیزی که هفتصد سال بعد ویکتور فرانکل گفته، عین گفتههای مولوی است ولی تقدم زمانی مولانا، بیانگر اهمیت او است.
ویکتور فرانکل، روانشناس اتریشی، مثل مولانا عشق را امری معنوی میداند. و میگوید عشق بهصورت معنوی قابلتأمل است و آن هم عشقی است ماندگار؛ زیرا جسم در آن نقش و دخالتی ندارد. عشقی که بر اساس نیاز جسمانی نباشد، ماندگار است. نباید فکر کنیم عشق مادر به فرزند یا عشق پدر به فرزند ماندگار است؛ (همین چند ماه اخیر دیدیم پدری با فزرندش چه کرد) تنها عشقی که نیاز مادی در آن مطرح نباشد و ما، دیگری را به خاطر خودمان نخواهیم، عشق ماندگار است. این عشق با اندیشه «وحدت وجود» پیوند دارد و انسان را به مرتبه متعالی میرساند. مولوی هم از این بابت ابیات متعددی دارد ولی مولوی طرفدار وحدت وجود نیست. آنچه مولوی بهعنوان یک متفکر ایرانی- اسلامی بر آن تأکید دارد این است که «من» آدمی باقی میماند و در یک وجود برتر مستغرق نخواهد شد.