گلبنی در خارزار نوشته دکتر سرمد سرمد قباد ( برگرفته از روزنامه شرق ۱۴۰۰/۰۸/۱۹ص ۷)

محمد گلبن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوازدهم آذر ماه ۱۳۹۰ بود و برای شرکت در مراسم جایزه ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار به مؤسسه‌ لغت‌نامه خیابان ولیعصر رفته بودم. از اتوبوس پیاده شدم، چند قدم راه رفتم تا رسیدم به محل باغ موقوفات، در فکر رفته بودم و به کارهای خیر دکتر محمود افشار می‌اندیشیدم. جلسه شروع شده بود، ششمین دوره‌ جایزه بود که قرار بود به دانشمند ایتالیایی و ایرانشناس دانشگاه رم، آنجلو میکله پیه مونتسه، اهدا شود. پس از پایان مراسم آقای گلبن را دیدم، عده‌ای دورش جمع بودند و خوش‌وبش و احوالپرسی می‌کردند. بارانی بلند سرمه‌ای‌رنگی پوشیده بود، دو جلد کتاب و روزنامه‌ای در دست داشت. صورت گوشتالو و پف‌آلودش با مژه‌های پرپشتش و سبیل سیاه‌رنگ به‌رنگ شبقش جلب توجه می‌کرد. لهجه‌ خاص داشت و قدری شل حرف می‌زد. دور و برش که خلوت شد، جلو رفتم و سلام کردم و خودم را معرفی کردم. برایش گفتم که از دوران کودکی اسمش را از برادر بزرگم سپهر شنیده بودم که همکار او در شرکت میتسوبیشی بوده است. تلفظ نام گلبن برایم قدری مشکل بود ولی همیشه زیبایی این نام مرا به فکر می‌برد. بعدها دانستم که نام اصلی او محمد رحیمی بوده است و پدرشان غلامحسین رحیمی از کارگزاران اسدالسلطنه نایبی بوده و خودش در سروده‌هایش به گلبن تخلص می‌کرده و سپس نام فامیلشان را از رحیمی به گلبن تغییر داده‌اند. سری تکان داد و گفت: «چه همکار خوبی! از میتسوبیشی که بازنشسته شدم دیگر ایشان را ندیدم». عرض کردم: او هم جدیداً بازنشسته شده است. آهی کشید و گفت: «من قبل از برادرت هنگامی که شرکت میتسوبیشی در طبقه هفتم پاساژ آفتاب شرق در خیابان فردوسی بود به استخدام این شرکت بین‌المللی درآمدم. آن موقع کارشناس پنبه بودم و بعد از چند سالی که به ساختمان IBM در خیابان ویلا انتقال پیدا کردم، برادرت هم به جمع ما پیوست، دوران خوبی بود. هرکس جایگاه مسئولیت خود را داشت. من کار ترخیص اجناس را از گمرک انجام می‌دادم. کلا در دو جبهه‌ کاملا مخالف به کار و فعالیت مشغول بودم، یکی کار و فعالیت رسمی و اداری برای کسب درآمد و گذران زندگی، دیگری کار فعالیت ادبی، تصحیح نسخ، فیش‌برداری، چاپ کتاب و سرودن شعر. از ساعت چهار بعدازظهر که به خانه می‌رسیدم تا پاسی از شب ادامه داشت، صبح‌ها برای آن مؤسسه کار می‌کردم و بعدازظهرها برای دلم». به او گفتم: «این همه پشتکار و علاقه شما به کتاب و مجله برایم جالب است و به‌نوعی با هم علائق مشترک داریم». گفت: «مگر شما رشته‌تان چیست؟ گفتم: پزشک هستم. گفت: پس اینجا چه می‌کنی الان باید در مطب و بالای سر مریض باشی نه در موقوفات افشار». به او گفتم: «هرکس در زندگی یک عیب و ایرادی دارد من هم مشکلم پزشک‌بودنم است، که پر و بال پروازم را می‌گیرد. خنده‌ای کرد با دستان قوی‌اش به کتفم زد و گفت: به دوست عزیز همکار قدیمی‌ام سلام مرا برسان و هر وقت حوصله داشتی به این شماره زنگ بزن و بیا همدیگر را ببینیم».

یاد حرف آقای توفیق سبحانی افتادم در شب بزرگداشت گلبن که مجله‌ بخارا آن را در خانه هنرمندان برگزار کرده بود: «بعضی افراد هستند که وقتی اسمشان را می‌شنویم ناخودآگاه به یاد کتاب می‌افتیم مثل: ابن ندیم، آقا بزرگ تهرانی، ایرج افشار، احمد منزوی و محمد گلبن». در آن مراسم دانستم که او متولد ۱۳۱۴ در روستای کهیاز اردستان است، او در کودکی از مدرسه و مکتب گریزان بوده اما پدرش که دهقانی روشنفکر و اهل مطالعه بوده است با تشویق‌هایش باعث شده به ادبیات علاقه‌مند شود. تحصیلات دبیرستان را در مدارس جعفری، علوی و دارالفنون تهران گذراند و در همان دوران عضو فعال انجمن‌های ادبی تهران از جمله حکیم نظامی بوده است.

از ۱۶ سالگی در مجلات ادبی مشغول فعالیت شده و صفحه ادبیات روزنامه اقلیم را اداره می‌کرده است و برای آن صفحه شعر و مطالب ادبی می‌نوشته است. علاقه وافر محمد گلبن به جمع‌آوری مطبوعات باعث شد او بتواند گنجینه‌ای از مطبوعات را کنار هم گرد آورد که شامل نخستین نمونه‌های مطبوعات ایران می‌شود.

در کتاب «گلزار خاموش» که درواقع یادنامه‌ همسرشان راضیه دانشیان است آورده است: «بارها با مردم بر سر این مسئله که چرا تنها هستم و به قولی مانند جوکی‌های هندی زندگی می‌کنم بگو مگو داشتیم. مادر آرزو داشت که سروسامانی بگیرم اما من غرق در کارهای خودم بودم و گوشم به خواسته‌های مادر بدهکار نبود، مدتی مرا تنها رها کردند که شاید ادب شوم و به خود آیم و تن به ازدواج در دهم. باز هم دید فایده‌ای ندارد دست به دامن خواهران و برادرانم شد. یکی می‌رفت و یکی می‌آمد، محمد دیر شده خواندن و نوشتن هم حدی دارد چرا تمام حقوق و درآمدت را صرف خرید کتاب می‌کنی؟ هیج ملّایی به‌اندازه تو کتاب نمی‌خرد، آخر برادر به خودت بیا! تا اینکه بالاخره در سال ۱۳۵۸ ازدواج کردم. همسرم در ۱۵ بهمن ۱۳۳۰ در تهران تولد یافته بود. او ترک‌نژاد پارسی‌زبانی بود که پدر و مادرش از قبه‌ دربند باکو به نمین و از نمین به تهران آمده بودند، او از کودکی عاشق نقاشی و مطالعه بود». پس از این ازدواج است که گلبن دستیار و یار غارش را می‌یابد.

«قریب به دو، سه ماه سندهای مختلف منشیانه‌ عصر قاجار را به او می‌دادم و می‌گفتم این سندها را بخوان و رونویسی کن. کم‌کم در مقابله بعضی از متون از او یاری گرفتم. همسرم بعد از آنکه صاحب فرزندی شدیم و خداوند بهزاد را به ما داد، بیشتر وقت را صرف بهزاد می‌کرد و هنگامی که بهزاد در خواب بود به خواندن و نوشتن می‌پرداخت ولی همکاری جدی او با من در دهه آخر حیات یعنی از سال ۶۷ و ۶۸ آغاز گردید». سپس گلبن به شرح کارهایی که به‌طور مشترک انجام داده‌اند می‌پردازد و سر انجام او در چهارم فروردین ۱۳۷۸ جان سپرد.

گلبن فردی خانواده‌دوست بود و عشق وصف‌نشدنی به زن و فرزند داشت، زین پس اندوه از دست دادن همسرش را در جای جای نوشته‌ها و سروده‌های گلبن می‌بینیم. بهزاد برایم گفت هر موقع اسم مادر می‌آمد، چشم پدر پر از اشک می‌شد. «در خواب ابد راحت جانم رفته است/ با رفتن او تاب‌ و توانم رفته است/ آن آیت لطف و مظهر عز و شرف/ چون سایه بخت ز آستانم رفته است».

راضیه خانم دانشیان بیشتر به اسناد دوره قاجاریه علاقه داشت، مدتی در موزه هنرهای تزئینی مشق نقاشی کرد ولی باز به اسناد دل بست و هرچند گاهی به طرف مطبوعات قاجار می‌رفت. او سندخوان قابلی شده بود و خط‌های عجیب‌وغریب قاجار را گاهی بهتر از گلبن می‌خواند. همه‌ دوستانشان گفته‌اند که در خانه آقای گلبن به روی همه باز بود و هر روز چند نفری که به دیدار گلبن می‌آمدند با روی باز و گشاده پذیرفته می‌شدند. یار و یاور گلبن نخستین کسی بود که نوشته‌های او را می‌خواند و نظر می‌داد، آرام و بی‌سروصدا داخل اتاق کار محمد می‌شد و پشت میز کارش می‌نشست و با دست تندی که داشت شروع به بازنویسی می‌کرد. اگر از او پرسش نمی‌شد ساعت‌ها خاموش مشغول نوشتن بود، اگر جایی به مشکل بر می‌خورد محمد را صدا می‌زد و به طنز می‌گفت: «مولانا این مثنوی هفتاد من نیست ولی هفتادوهفت مشکل دارد. این جمله سامانی ندارد و نمی‌توان از کنار آن گذشت مگر دستی به زلفانش بکشی تا خودی نشان دهد تا دست تو به زلفانش نرسد، نمی‌تواند اظهار وجود کند».

آخرین کاری که در دست داشت فهرست‌نویسی مجله آینده بود که زیر نظر گلبن این کار را با علاقه و دقتی زایدالوصف ادامه می‌داد. ولی حیف بیماری مانع شد که او بتواند این کار را به سرانجام برساند ولی این کتاب در سال ۱۳۸۹ توسط بنیاد موقوفات دکتر افشار به‌کوشش محمد گلبن و محمد افسری‌راد منتشر شد. در مقدمه کتاب گلبن تحت عنوان چگونگی گردآوری فهرست آورده است: «اصولاً مجله آینده مجموعه‌ای از سرگذشت ایران، جغرافیای ایران، آداب و سنن ایران است که خواننده نمی‌تواند از کنار آن همه مطلب جدی درباره ایران بی‌تفاوت بگذرد. زنده‌یاد همسرم چون می‌دید من به این مجله علاقه‌مندم و غالباً مقالات آن را می‌خوانم کم‌کم به این مجله علاقه‌مند شد و به من گفت گلبن دوست دارم اگر به من کمک کنی فهرست مقالات آینده را گردآوری کنم. همسرم از پاییز ۷۶ تا مهر ۷۷ هفت سال اول آینده را به شیوه فهرست مقالات فارسی فهرست‌نگاری کرد، تا این‌که بعد از مرگ او کار تدوین فهرست آینده عملاً نزدیک به دو سال تعطیل شد. دریغم آمد کاری را که همسرم با علاقه شروع کرد رها کنم. پس دنباله کار او را گرفتم، اما دیدم فهرست ساده راضی‌ام نمی‌کند. از آن‌رو مجموعه برگه‌هایی که همسرم آماده کرده بود رها کردم و کار فهرست‌نگاری آینده را با چکیده‌نویسی از اول شروع کردم. مقالات زیر نام نویسندگان به‌صورت الفبایی تدوین گردید و مقالاتی که فاقد نام نویسنده است، اگرچه مسلم به‌قلم مدیر مجله در هر دوره است، بر اساس عنوان در ردیف خود قرار گرفت و به هر عنوان مقاله چه بزرگ و چه کوچک یک شماره مدخلی داده شد تا این‌که مراجعه‌کننده به‌سهولت بتواند مطلب مورد نظر خود را پیدا کند».

کتاب «گلزار خاموش» که یادنامه خانم راضیه دانشیان است در سال ۱۳۷۹ توسط نشر رسانش منتشر شده است. این کتاب سه بخش دارد: بخش اول یادنامه آن مرحومه و مقالاتی است که دیگران در رثای او نوشته‌اند و سروده‌های گلبن برای همسرش. بخش دوم شامل دو مقاله است که حاصل همکاری گلبن و همسرش است. مقاله اول مقدمه‌ای بر شب‌نامه‌نویسی و روزنامه‌نویسی در انقلاب مشروطه ایران و مقاله دوم کتاب خانه ملی تهران است. بخش سوم مقالاتی درباره زنان است. چه به‌جا و سنجیده استاد احمد شکیب‌آذر در این یادنامه نوشته‌اند: «اگر این بانوی بافضیلت به این شتاب بار سفر را نمی‌بست همچنان به کارهای ادبی خود ادامه می‌داد و از یاری کردن مشفقانه به گلبن باز نمی‌ماند،‌ شاهد رویش بسیار نهال پربار دیگر در پهنه ادبیات فارسی می‌بودیم. دریغا و دریغا».

یک بار در سال ۱۳۴۷ و بار دیگر در طی سال‌های ۷۲،‌ ۷۳ از گلبن دعوت شد به‌عنوان راهنمای دانشجویانی که مشغول گذران پایان‌نامه هستند در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران حاضر شوند که متأسفانه این امر تحقق نیافت.

آثار و کتاب‌های منتشرشده مرحوم گلبن را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد: ۱. کتاب‌های حوزه فهرست‌نگاری و کتاب‌شناسی ۲. تصحیح متون قدیمی ۳. یادنامه و سفرنامه‌ها ۴. سروده‌های شخصی.

نخستین اثر تألیفی محمد گلبن «فردوسی‌نامه» بهار است. این اثر شامل تمام تحقیقات و مقاله‌های ملک‌الشعرای بهار است که در مورد فردوسی نگاشته شده است. این کتاب در سال ۱۳۴۵ توسط انتشارات سپهر منتشر شده است و در مقدمه کتاب مرحوم گلبن نوشته: «بعد از درگذشت بهار آثار منظومش که مدون بود در دو جلد از طرف خانواده ایشان منتشر گردید اما مقالات بهار تاکنون گردآوری نشده بود و به نظر من برای شناسایی بیشتر بهار در کار نویسندگی کاری بود بس لازم، این بود که من پیوسته در این آرزو بودم که مقالات بهار گردآوری شود و به چاپ برسد و نیز در این اندیشه بودم که این کار را خود به انجام برسانم. فردوسی‌نامه را به‌ترتیب سال‌هایی که مقالات نوشته و اشعار گفته شده است به چاپ رسانیدم یعنی با اولین مقاله‌ای که استاد بهار درباره ساختن قبر فردوسی در نوبهار هفتگی نوشته بودند آغاز کردیم و به آخرین قصیده‌ای که هنگام پرده‌برداری از روی مجسمه فردوسی در میدان فردوسی تهران در مهر ۱۳۲۴ قرائت کرده بودند به انجام رسانیدیم».

جلد دوم آن ترجمه چند متن پهلوی است که ملک‌الشعرای بهار از زبان پهلوی دوره ساسانی ترجمه کرده است و این کتاب در سال ۱۳۷۹ توسط سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است. او در مقدمه آورده است: «مشکلی که در گردآوری این مجموعه داشتم این بود که اصل ترجمه‌های چاپ‌شده در دست نبود. محل مراجعه من روزنامه‌ها و مجلات آن روزگار بود و آنها به‌قدری آشفته و پرغلط بودند که کمتر مطلبی از اغلاط چاپی برکنار مانده بود. بیم آن می‌رفت که اگر به اصل مراجعه نشود غلط‌های چاپی بر جای بماند. در این مورد از آقای مهرداد بهار یاری جستم، در موارد مشکوک به یادداشت‌های مرحوم بهار در حواشی کتاب متن‌های پهلوی تألیف جاماسب آسانا چاپ بمبئی مراجعه شد و تا حدی اشکالات از میان رفت. کوشش من در همه‌جا حفظ امانت بوده است».

کتاب «بلند آفتاب خراسان» یادنامه استاد محمدتقی ملک‌الشعرای بهار مجموعه‌ای است از آثار منثور و منظومی که پس از درگذشت شادروان محمدتقی بهار در مراسم تشییع جنازه استاد و طی چند سال به مناسبت‌های مختلف و از آن جمله مراسم یادبودهایی که برای استاد برگزار کرده‌اند در نشریات فارسی به چاپ رسیده است. این کتاب در مهر سال ۱۳۸۰ توسط نشر رسانش به چاپ رسیده است. کتاب دارای چهار بخش است: بخش اول زندگی و آثار، بخش دوم گزیده‌ای از اشعاری است که در رثای ملک‌الشعرای بهار سروده شده، بخش سوم چند مطلب در نقد و معرفی کتاب بهار و ادب فارسی که نگارنده در دو مجلد انتشار داده است و بخش چهارم تصاویر و اسناد.

گلبن خود در مقدمه کتاب آورده است: «گزارش‌ها و مقاله‌هایی که در این مجموعه آمده حاصل قلم افراد، استادان، و صاحب‌نظران مختلف با آرا و نظرات گوناگون است. لذا نمی‌توان انتظار یکدستی و یکنواختی در آنها را داشت» اما به نظر خود او بهترین نوشته‌ای که در این باره در دست هست نوشته حسن ارسنجانی است تحت عنوان شاعر سیاستمدار که در مورد سرآغاز فعالیت استاد به رشته تحریر درآورده است و نیز رساله‌ای که استاد جلال‌الدین همایی در شرح احوال ملک‌الشعرای بهار نوشته است.

خود مقاله گلبن تحت نام «ملک‌الشعرای بهار ستایشگر زندگی و دوستی» به زندگی بهار و کارهای او پرداخته و می‌گوید بهار گوینده توانایی است که توانست پس از قرن‌ها در ادبیات فارسی راه تازه‌ای را رهنمون گردد و در پشت سنگر همان قافیه که سال‌های سال گویندگان حرف‌های یکدیگر را تکرار می‌کردند حرف تازه‌ای عرضه کند و روح تازه‌ای به پیکر ادب فارسی بدمد. در جای دیگر می‌گوید باید روزی تاریخ دقیق انتقادی ادبیات فارسی نوشته شود و به بررسی کاملی پرداخت و روشن کرد که چه گفته‌اند و چه اندیشیده‌اند. نویسندگان تاریخ ادبیات به تقلید از هم نام یک عده مشهور را ثبت کرده‌اند و هیچ‌کدام از آنان با نظر انتقاد به گوینده‌ای نگاه نکرده است، از اولی که بگذریم هنر تذکره‌نویسی بعدی این بوده که نام دیگر به کتابش داده است، مثلاً اولی نام کتابش «هفت اقلیم» است، دومی نام کتاب خود را «آتشکده» گذاشته است. اگر روزی بررسی کامل و دقیقی از نظر اجتماعی روی ادبیات و گویندگان ما شود علت این مشهور شدن و گمنام‌ماندن‌ها آشکار خواهد شد. افسوس که امروز امکان آن نیست تا به یک‌یک این علت‌ها بپردازیم و دامنه این بحث‌ها را از نظر اجتماعی توسعه دهیم و وضع عده‌ای از افتخارات ملی خود را روشن سازیم. ما نمی‌توانیم با ادبیات گذشته‌مان قطع رابطه کنیم، بلکه هرچه نزدیک‌تر به ادبیات گذشته‌مان باشیم خودمان را به حال و آینده نزدیک‌تر کرده‌ایم و می‌توانیم هشیارانه‌تر ادبیات امروز کشورمان را بررسی کنیم. گویندگانی که از ادبیات گذشته خود آگاهی کاملی نداشته باشند بدون شک در ادبیات زمان خود چهره‌ای نخواهند داشت. در بررسی آثار شادروان بهار این نکته را همه‌جا آشکار می‌توان دید زیرا بهار گوینده‌ هشیاری بود که از ادبیات گذشته کشور خود آگاهی دقیقی داشت و با ادبیات زمان خود پیوند محکم‌تر.

اما در کتاب «بهار و ادب فارسی» که در دو جلد با مقدمه دکتر غلامحسین یوسفی توسط انتشارات علمی و فرهنگی ابتدا در سال ۱۳۵۵ به چاپ رسید، یک‌صد مقاله تحقیقی و ادبی به‌صورت موضوعی و به‌ترتیب تاریخ نگارش مقالات به چاپ رسیده است. این شیوه تدوین خواننده را با عقاید نویسنده در زمان‌های متفاوت در یک زمینه و زمینه‌های گوناگون آشنا می‌کند و خواننده درمی‌یابد که از نظر زمانی همه‌جا همراه و همگام نویسنده است. این اسلوب تنظیم سیر کمال نثرنویسی بهار را نمایان‌تر می‌سازد. مشکلی که گلبن در مقدمه کتاب از آن نام می‌برد این است که بهار بسیاری از مقالات خود را به نام مستعار: «گمنام»، «یکی از رجال علم و ادب»،‌ «م.ب»، «قلم یکی از رجال»، «به قلم یکی از مطلعین» و‌ «مدیر سیاسی م.ب» به چاپ رسانیده است. این نکته به‌هنگام تهیه بخش کتاب‌شناسی و تکمیل مقالات او معلوم گشت زیرا من به مقالاتی از بهار دست یافتم که در روزنامه‌ها به نام‌های بالا به چاپ رسیده است. ضمناً بسیاری از مقالات بهار سرمقاله‌های روزنامه‌هایی است که خود بهار منتشر کرده و فاقد نام نویسنده است به خصوص در روزنامه نیمه رسمی ایران که بهار چند سالی مدیر سیاسی آن بوده است.

اما کتاب دیگری که در مورد آن بارها از زبان مرحوم گلبن و استاد احمد شکیب‌آذر شنیده بودم فهرست توصیفی مقالات جشن‌نامه‌ها و یادنامه‌ها است که توسط انجمن آثار مفاخر فرهنگی در سال ۱۳۸۵ چاپ شده است. در این مجموعه فهرست توصیفی ۷۱۴۱ مقاله ارزنده از ۳۰۰ عنوان یادنامه و جشن‌نامه است که جهت استفاده محققان و دانشجویان فهرست الفبایی شده است. در مقدمه‌ای که این دو تن بر کتاب نوشته‌اند متذکر شده‌اند که دستیابی و گردآوری یادنامه‌ها و ویژه‌نامه‌ها ماحصل چهل سال زندگی ادبی و فرهنگی‌شان بوده است و متذکر شده‌اند اگر تعداد اندکی از این یادنامه‌ها وجشن‌نامه‌ها را هنوز به دست نیاوردیم ناامید نیستیم، امیدواریم تا پایان کار با بقیه فهرست‌های در دست، برگه‌نویسی و منتشر کنیم. برای موضوعی‌کردن و بخش‌بندی مطالب (به استثنای سرگذشت‌نامه‌ها و تصاویر) از قواعد رده‌بندی دهدهی دیوئی استفاده شده است. در پایان متذکر گردیده‌اند که محققان می‌توانند با مراجعه به بخش فهرست مطالب و بررسی عنواین موضوع مطالعه خود، مقالات مربوطه را با شماره صفحه پیدا و مطالعه کنند و سپس منابع و مآخذ اصلی را مورد استفاده قرار دهند یا اینکه با مراجعه به قسمت نمایه و یافتن نام شخص یا موضوع مورد مطالعه و شماره مدخل مربوطه به مقالات مورد نظر خود برسند. این کتاب در نوع خود کاری بدیع و تازه است که می‌تواند بسیار مورد استفاده و تحقیق قرار گیرد. از استاد شکیب‌آذر شنیده‌ام که این کتاب هشت جلد خواهد شد که هنوز بعضی از مجلدات آن چاپ نشده است.

اما کتاب «کتاب‌شناسی صادق هدایت» که در سال ۱۳۵۴ توسط نشر طوس چاپ شده است؛ در مقدمه این کتاب مرحوم گلبن توضیح دادند: «نگارنده را از تدوین کتاب‌شناسی نه جنون شهرت در سر بوده است نه بویه سودجویی در دل، مؤسسه‌ای در نظر داشت که یادنامه‌ای به نام صادق هدایت منتشر کنند، کتاب‌شناسی صادق هدایت در طرح یادنامه منظور گردید و تهیه آن بر عهده نگارنده گذارده شده بود. اما به عللی آن مؤسسه از اجرای برنامه خود منصرف شد و دریغم آمد که مطالب فراهم‌شده را به چاپ نرسانم».

کتاب در چهار بخش جداگانه تدوین گردیده است: ۱: سال‌شمار و رویدادهای زندگی صادق هدایت ۲: کتاب‌شناسی و فهرست جامعی از آثار هدایت ۳: فهرست کتاب‌هایی که درباره‌ هدایت نوشته‌اند ۴: هدایت‌شناسی و هدایت‌شناسان. در پایان کتاب تصاویر کمتر دیده‌شده‌ای از اتاق کار و میز کار هدایت در خانه پدری و جنازه‌ وی و جلد و پشت جلد چاپ‌های اول کتاب‌های هدایت و روی جلد «بوف کور» به انگلیسی به‌ چشم می‌خورد.

آخرین بار او را در بخش مراقبت‌های ویژه‌ بیمارستان مصطفی خمینی دیدم. به دلیل سکته مغزی در ۱۲ دی ماه ۱۳۹۱ در بیمارستان دیگری بستری شده بود و پس از چند روزی به این بیمارستان انتقال یافته بود. تکلمش را از دست داده بود و نیمه فلجی سمت راست بدن را داشت. گاهی با حرکات صورت و چشم و ابرو چیزهایی را به بهزاد می‌گفت و اشک در چشمانش حلقه می‌زد. هر روز عده‌ای از دوستانش در پشت در بخش جمع بودند و نگران حالش بودند. او در اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ در سن ۷۸ سالگی در منزل درگذشت. نمی‌دانم چند کتاب و سفرنامه‌ دیگر تصحیح‌نشده بر روی میزش باقی مانده بود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *