گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۰/۲۵ به قلم شاعران همشهری خانمها پروین جهانشیری و زهرا آرین‌نژاد ( همراه تصاویر )

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۰/۲۵ به قلم شاعر همشهری خانم پروین جهانشیری

هر روزمان در دل اگر چه عادت آشوب شد
نوبت به عصر شنبه و آن محفل مجذوب شد

داشتم با عجله آماده می‌شدم برای رفتن به انجمن، صدای همسرم به گوشم خورد که گفت «به کجا چنین شتابان؟» در حالی که با دستم به قلبم اشاره می‌کردم گفتم به باغ دلگشا. برایم جالب بود که با این حرکت، همسرم متوجه شد که شنبه است و دارم می‌روم انجمن 😊

به کتابخانه‌ی باغملی که رسیدم، دوستان یکی یکی به جمع پیوستند و این شنبه هم جای استاد نجف زاده‌ی عزیز را خالی دیدم. جناب صباغ زاده مثل همیشه جلسه را به خوبی شروع کردند. دکتر علمداران با صدای گرم‌شان غزل ۳۴۶ حافظ را قرائت کردند و از تفکر خلاق و اندیشه‌های ناب حافظ سخن گفتند. طبق معمول شرح تک تک ابیات بر عهده‌ی استاد صباغ زاده بود.

شعرخوانی با اجرای شعر خانم پوردایی که اولین حضور ایشان در جلسه بود، شروع شد. شعر کودک که «کتاب» را یک دوست خوب توصیف می‌کرد. خانم زبردست هم مثل همیشه با لحن مهربان متنی خواندند که از هیاهوی زمین می‌گفت.
آقای بافتی شعری زیبا که حکایت از دوری و دلتنگی و بغض داشت خواندند. نوبت آقای خاکشور رسید، باز هم شعری فوق‌العاده زیبا از «عشق و آزار» با صدایی رسا و بیانی دل‌انگیز خواندند. جناب زارع این‌بار سبک شعرشان با قبل فرق داشت و قصیده‌ای آیینی در ستایش حضرت علی با موضوع حق و عدالت و تقدیر گفتند. و جناب میرزابیگی هم که بعد از مدت‌ها دوباره در انجمن شرکت کردند، از وفای حضرت زهرا شعری خواندند. خانم آرین‌نژاد که خواستند خانم پوردایی را همراهی کنند این بار شعر کودک خواندند.

در این جلسه چهره‌های دوستان جدید فضای خالی سالن رو پر کرده بود و نسبت به قبل محفلی باصفاتر و گرمتر به نظر می‌رسید

محو شعرخوانی دوستان بودم که استاد صباغ زاده من را صدا زدند برای خواندن شعر و من هم شعری از بی‌وفایی خواندم که بر اساس واقعیت از دل یک دوست نوشته بودم.

دوستان به ترتیب می‌آمدند و شعر می‌خواندند، آقای اعتقادی از حضرت زهرا، خانم فرامرزی از درد شیرین، جناب یداللهی هم دو شعر زیبا خواندند که اولی را به صورت نقضیه در جواب صحبت من «وفای شاعر» گفتند که قانع‌کننده بود: «شاعری حالت خطر ناکیست» 👍 شعری تلخ و شیرین. و اما یک بداهه از بنده👇در همین خصوص: «شاعران در عشق‌شان انکار نیست/ در غزل‌ها جعبه‌ی اسرار نیست/ شاعری در شعله‌ی عهد و وفا/ گر نسوزد عاشقی قهاّر نیست» شعر بعدی ایشان هم از سوره‌ی عشق و کام دل حکایت داشت و بسیار زیبا بود

سپس خانم مرادی شعری از دل رنجور و شهر عاشقی گفتند و جناب عبدالله زاده اولین جلسه را با شعری که مضمونش «عشق کمرو» بود و غزلی دلنشین «قدری بخند ای لبت از غنچه کال‌تر» را با خوانشی عالی اجرا کردند

شعر پایانی را هم عضو جدید انجمن جناب مختاری فر «از این بی‌قراری دل و دیده با هم گرفته» خواندند. جلسه به پایان رسید و دوستان سرشار از انرژی با امید دیداری دوباره محفل را ترک کردند

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۰/۲۵ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین‌نژاد

شنبه از راه می‌رسد. ساعت قطب نزدیک می‌شود. کوله‌بار شعر را بر دوش می‌کشم و از شهرک راهیِ شهر می‌شوم. هوا بارانی‌ست. یاد این غزلم می‌افتم: «ای ابرهای غمزده باران بیاورید» نور چراغ مغازه‌ها با ترکیب درخشش پرتوهایی از آسمان صحنه‌ی زیبایی را به نمایش گذاشته‌اند.

واقعا دلم یک زمستان سخت می‌خواهد که ببارد.
ببارد.
ببارد.
و تمام راه‌ها بسته شوند تا هیچ‌کس هیچ‌کجای دنیا نرود
و چاره‌ای جز ماندن نداشته باشند.

در همین افکار کم‌کم به باغ ملی نزدیک می‌شوم. از شیشه‌ی ماشین کلاغ‌هایی را که بی‌قرار بر درخت‌های بلند پارک می‌چرخند به نظاره می‌نشینم. شالم را به دور گردنم سه بار می‌پیچم. صدای اذان از مناره‌های مسجد به گوش می‌رسد. همه چیز شاعرانه شده است. ماشین روبه‌روی کتابخانه می‌ایستد. استاد صباغ زاده را می‌بینم که با دوستانش وارد سالن می‌شوند. من هم وارد سالن می‌شوم تا در این فصل زمستان اجاق شاعری را با واژه‌های ناب روشن بگذاریم و دچار سردیِ فاصله‌ها نشویم.

اندک اندک شاعران از راه می‌رسند و استاد علمداران صدرنشین مجلس می‌شوند. «باز باران با ترانه» شعر منتخب ایشان است که ما را با خود به دنیای کودکی می‌برد. غزل ۳۴۶ حضرت حافظ با تفسیر آرامش‌بخش استاد صباغ زاده روشنای محفل می‌شود. استاد بلندی لطف کرده‌اند و زینت‌افزای محفل ما شده‌اند. متین و باوقار و دقیق اشعار را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهند.

مهمان‌های جدیدی در این شب سرد زمستانی به چشم می‌خورند. خانم لیلی پوردایی با شعر کودک آغازگر برنامه‌هاست. او از کتاب‌های به چاپ رسیده‌اش می‌گوید. خانم ملیحه یعقوبی برایمان شعری نیاورده است. ‌خانم ناهید زبردست با متن زیبایش کره‌ی زمین را از بالا ساکت و بی‌هیاهو می‌بیند و آقای مسعود بافقی در مورد خط ممتدی که نفسش را بسته است به درد دل می‌نشیند. آقای امیرحسن خاکشور با صدای رسا و شعر به قول خودش چکش‌کاری نشده‌ی خود جان تازه‌ای به سالن می‌دهد. او عشق را در ابتدا انکار می‌داند. آقای حمید زارع قصیده‌ای آیینی در مدح حضرت علی می‌خوانند و آقای اکبر میرزابیگی با الفبای فاطمه آن را تکمیل می‌کنند. خانم جهانشیری به سراغ آدم‌های بی‌وفا می‌رود: «رفتی برو مانندِ من پیدا نخواهی کرد» که خوش‌بختانه او شاعران را از این قبیله جدا می‌دارند.

نوبت به من می رسد. چیزی برای این جلسه آماده نکرده‌ام، اما وقتی خانم پوردایی را در آن گوشه‌ی سالن تنها می‌بینم، جرات می‌کنم و شعر کودکم را که به اعتقاد بعضی‌ها شعری کودکانه در لباس بزرگسال بود می خواندم. آقای اعتقادی با همان انرژی مثبت خود بی‌هیچ حاشیه ‌و درگیری از ام‌البنین می‌خواند: سردار دشت کربلا عباس آب‌آور. استاد صباغ زاده با آوردن مثال مش ابوالقاسم فضای جلسه را عوض می‌کند: «رفیق نازنینم مش ابوالقا/ سِم‌ات در مصرع اول نشد جا» شاید در آینده‌ها بتوانیم مش ابوالقاسم را در مصرع‌هایمان جا و دلش را شاد کنیم.

خانم فرامرزی‌نژاد این بار برایمان غزل عاشقانه و ‌شیرین می‌نویسد ویرایش فرقی نمی‌کند کجای این زمین باشد.
آقای حجت یدالهی آنقدر در شروع شعری زیبا می‌خوانندکه من دست از نوشتن برمی‌دارم و ‌فقط گوش می‌دهم، هیچ‌چیز از آن شعر در خاطرم نمی‌ماند.

خانم نازنین مرادی از شاعران جوان است و در دو جلسه حضور از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند، ‌خوب می‌سراید: «روزه‌ی چشمان تو افطار لب‌هایم شود» آقای غلامرضا عبدالله زاده در دقایق پایانی جلسه از شگفتانه‌های مجلس بود. هیچ‌کداممان انتظار این‌گونه غزل‌هایی از ایشان نداشتیم: «نمی‌آیی به خوابم نازنین! از بس که کم‌رویی. آقای احمدرضا مختاری فر دوست خبرنگار هم که بذر شعر در جلسه‌ی قبل بر وجودش پاشیده شده بود هم ما را بی نصیب نگذاشت.

استاد پایان جلسه را اعلام کرد. دوست داشتم آقای عباسی و استاد صباغ زاده هم برایمان شعر بخوانند که این اتفاق نیفتاد. نفهمیدم چه کسی شیرینی آورده بود اما الحق این باعث شد شاعران یکی یکی با شیرینی بدرقه شوند. شب خوبی بود.

اصلا چه فرقی می‌کند زمستان چه قدر بتازد و چه قدر سرد شود
شاعر که باشی هوا که هیچ، زندگی خوب است
حتی اگر کولاک به وسط تاریخ ببارد

شالم را سه دور دورِ گردنم می‌پیچم و بی‌صدا راه می‌افتم…
زهرا آرین‌نژاد

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *