در وداع با آن که در سایه ادب و هنر او این ضمیمه ادبی به امروز رسید او می ِ رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان (رضا رفیع)

حاج آقا دعایی عزیز!
بالاخره تصویر آن قامت رعنای شما را روی جلد رفتیم!…..نمی شد باشید و ما این کار را بکنیم و شما جلوی ما را نگیرید و مانع نشوید؟!…..ببخشید که الآن ما داریم این کارها را فقط برای آرامش دل خودمان انجام می دهیم. شما بی خبر رفتید و ما ماندیم و یک دنیا خبر!….خبر دادند که می رویم به داغ بلندبالایی!….شما که بودید، دل ما همه خوش بود که پز شما را
می دادیم و سعدی وار به دیگران می گفتیم:
یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند
بی این شماره که پیش روی شماست، ۶۲۸ شماره از ضمیمه ادب و هنر را زیرنظر پاک و موسّع شما منتشر کردیم. و این شماره اما چه تلخ و غمگنانه است که شما نبودید تا صفحات آن را پیش از چاپ،نشان تان دهیم و شما لبخند بزنید و به طعنه و طنز بگویید: پس کو عکس من؟!…. و وقتی که چشمتان به یک عکس دیگری مثل گنجشک و بلبل و پروانه و امثال ذالک(!) می افتاد، می گفتید: آها……اینجا کار کردید!

آقای دعایی عزیز!
هر روزی که از رفتن شما بگذرد، بیشتر خواهیم فهمید که شما چقدر خوب بودید. یادتان است همیشه وقتی یک کاری که وظیفه مان بود،انجام می دادیم، لبخند ملیح و مهربانی
می زدید و می گفتید: شما چقدر آدم خوبی هستی!…. این را به همه می گفتید. طرف باید خیلی بد می بود که وقتی کنار شما هست، بد باشد!…..شما حافظ نگاه نافذ حضرت حافظ بودید که گفت:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

آقای دعایی عزیز!
ببخشید که بی اجازه شما، عکس روح فزا و دلنوازتان را روی جلد بردیم. مگر می شد و می توانستم که اولین شماره ضمیمه ادب و هنر را که در نبود شما منتشر می شود، بی هیچ یادی از آن نام بلند شما منتشر کنیم؟….دیگر ضمیمه نبود که، ذمیمه بود!
اگر بر جای من غیری گزیند دوست،حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
قریب ۱۵ سال است که هر هفته،روزهای سه شنبه، این ضمیمه ادب و هنر روزنامه منتشر می شود و به دست علاقه مندان مباحث فرهنگی و هنری و ادبی می رسد. سوای همّت دوستان هنرمند و شاعر و نویسنده و منتقد که محبت آنها در طی این سالها شامل ما بوده و همکاری بی دریغ ایشان، گرداننده اصلی این ویژه نامه ها بوده است؛ عامل مهمی که پشتوانه این حرکت فرهنگی و ادبی بود، حمایت ها و هدایت های بزرگوارانه شما بود که راه را برای ما و دوستان، هموار می کرد.
نگاه بلند و افق فکری والای شما و سعه صدر بی نظیرتان، پشتوانه اصلی و اساسی ما در انتشار ضمیمه ادب و هنر بود. گاهی حتی مطالبی چاپ می شد که اگر شما نبودید، جرأت ارائه و انتشار آنها را نداشتیم. می دانستیم که چتر حمایتی شما بالاسر اهل فکر و فرهنگ و هنر است. چه در حوزه موسیقی، چه نقاشی، چه سینما و تئاتر، چه شعر و ترانه، چه طنز و مطایبه، چه……..هرچه؛ این شما بودید که رکن رکین اتکاء ما برای نوشتن مطلب بودید. نگاه گسترده و فراگیر شما بود که افق روشنی فراروی ما ترسیم می کرد. اگر از بهشت جوار حضرت دوست،صدای ما را می شنوید؛ حاج آقا متشکریم!

آقای دعایی مهربان!
افتخار همه ما، کنار شما بودن بود. شما سرو سرافراز این بوستان و گلستان بودید. با سرو نکرده است کسی دعوی بالار جز دلبر ما ــ سلّمه الله تعالی!….تا در کنار ما بودید، این شعر لطیف را زیر لب می خواندیم و لبخند می زدیم و برای سلامتی شما دعا می کردیم ـ هرچند خود، دعایی بودید برای ما ـ اما حالا که تقدیر و مشیّت الهی بر خواست و آرزوی ما تفوّق پیدا کرد، چاره جز صبوری و شکیبایی نداریم. خود شما این روحیه را داشتید که بعد هر مصیبت و فقدانی، با ما شوخ طبعی
می کردید تا ما را به زندگی برگردانید.
وقتی ما هم شوخی می کردیم و نکته ای از سر ظرافت گویی و لطیفه پردازی می گفتیم؛ صمیمانه می خندیدید و این جمله را در تشویق
می گفتید که:«لطیف بود، لطیف!»….نه آقای دعایی، اشتباه نکنید. این شما بودید که مظهر لطف بودید و بنده خالص«هواللطیف»بودید و به چشم و گوش لطف و لطافت، می دیدید و می شنیدید. در نگاه شما، همه خوب بودند،مگر خودشان خلافش را ثابت می کردند! تمام مشی و مرام اخلاقی شما ــ چه در حیطه اخلاق شخصی و چه در رویکرد مطبوعاتی تان ــ تفسیر روشن این چند بیت زیبای حضرت لسان الغیب بود:
ما نگوییم بد و میـل به ناحـق نکنیـم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
خوش برانیـم جهان در نظـر راهـروان
فکر اسب سیه و زین مغـرّق نکنیم….
چه ساده و بی ریا زیست کردید و چه ساده و ناگهانی رفتید. ما به گردتان هم نخواهیم رسید. همیشه از بیرون که برمی گشتید و خسته از پیکان قدیمی مخصوص خودتان پیاده می شدید،عبا و عمامه ساده خود را در می آوردید و بر روی جالباسی اتاق درویشی تان آویزان می کردید. انگار تمام دارایی شما از دنیا همین بود و بس!….نه منشی خاصی در دفتر شما بود که پس از عبور از اتاق منشی وارد محل کارتان شوید و نه درهای ضد گلوله ای که در فلان روزنامه تازه به دوران رسیده هست!…و من که این صحنه های بی تعلقی و بی تکلفی سال های دور و دراز را به عینه می دیدم، همیشه این بیت زیبا را به ترنّم در می آمدم:
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

آقای دعایی عزیز!
سال ۹۵ مثل یک چنین روزهایی از خرداد، رفته بودم بیمارستان آتیه به عیادت زنده یاد،خانم مهدیه الهی قمشه ای. به شما نیز زنگ زدم و دقایقی بعد، خودتان را رساندید. خانم الهی قمشه ای تا شما را دیدند، گل از گل شان شکفت. با همان صورت و سیمای همیشه متبسم، آهی کشیدند و گفتند:«حاج آقا، ما از عالمی دیگر آمدیم و چند روزی در این دنیا و در این کاروانسرا مهمان بودیم و الان هم داریم می رویم…..دعا کنید عاقبت به خیر برویم.» و شما نیز از همان بیمارستان خوش آتیه، به آسمان پرواز کردید و از این کاروانسرای فانی گذشتید و بار سفر بربستید و چنان دلخسته از روزگار رفتید و پشت سرتان را هم نگاه نکردید که ما مشتاقان دیدار روی ماهتان، به گرد پای شما هم نرسیدیم و رفتید که رفتید….. به
شکوفه ها به باران، برسان سلام ما را….
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفـت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
اگر الآن اینجا کنار ما می بودید، تا عبارت ترکیبی«روی مه پیکر»را از کلام جناب حافظ می شنیدید، شوخ طبعی لطیف شما گل می کرد و خاطره تشکیل کمیسیون مه پیکران مجلس را به تعریف می نشستید و ما کلی می خندیدیم و
می گفتید: نشنیده بودید؟…. و ما لبخند
می زدیم که نه نشنیده بودیم. و باز صورت خود را جدی نشان می دادید و می گفتید:«شما چه گناهی به درگاه خدا مرتکب شدی که گیر ما افتادی؟…»!

سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۱

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *