شرح احوال فیلسوف و خطیب معاصر استاد حسینعلی راشد تربتی ـ بخش سوم

 

* توضیح و یادآوری:
پیش از آن‌که خوانندگان ارجمند ادامه یادداشت‌های مربوط به مرحوم راشد را مطالعه کنند، توجه آنان را به این موضوع جلب می‌کنیم. حضرت آیت‌الله دکتر مصطفی محقق داماد دو نکته را در مورد یادداشت روز نهم شهریور ۱۴۰۱ یادآوری کردند:
۱ـ‌ نخست این‌که مرحوم شهید مطهری دانشجوی دوره دکتری دانشگاه نبوده‌اند. بلکه براساس مصوبه‌ای که به برجستگان حوزه علوم و معارف از قبیل استاد مهدی حائری، استاد مطهری، استاد واعظ‌زاده، استاد جلال‌الدین آشتیانی و امثالهم اجازه می‌داد که مدرس دانشگاه شوند، مرحوم مطهری نیز که شایستگی لازم را در این زمینه داشتند در امتحان مخصوص شرکت کرده و پذیرفته شده‌اند تا بدون طی مراحل رسمی دانشجویی در دانشگاه تدریس کنند.
۲ـ مرحومان شهید بهشتی و شهید باهنر هم‌شاگردان مرحوم راشد نبوده‌اند. وقتی آنها در دانشکده تحصیل می‌کرده‌اند، آقای راشد در دانشگاه حضور نداشته‌اند.
ضمن تشکر از استاد بزرگوار جناب دکتر محقق داماد و تقاضای تذکرات احتمالی بعدی درباره بخش‌های آتی، صرفاً برای اطلاع خوانندگان روزنامه یادآوری می‌شود که آنچه در این سلسله از نوشته‌ها به اصطلاح در داخل علامت گیومه «» قرار دارد، مستقیماً محصول قلم مرحوم راشد است و آنچه خارج از آن است نقل قول‌هایی به قلم برادرزاده‌ی متوفّای ایشان است که البته ممکن است سهوالقلم و اشتباهی نیز در آن وجود داشته باشد. گاهی هم ممکن است پاورقی یی نوشته شود که به ضمیمه فرهنگی روزنامه مرتبط باشد.
*****
در این بخش از زندگینامه استاد حسینعلی راشد، خطیب نامدار و برجسته معاصر، مطالب و اشعار تازه و نغزی می خوانیم که در هیچ منبعی تاکنون چاپ و منتشر نشده و بیانگر تألمات و تأملات آن فرزانه ارجمند است. راشد مردی شایسته و وارسته بود که می تواند از هر نظر سرمشق خوبی برای طلاب و روحانیون و نیز دانشجویان علوم الهیات و دیگر علوم انسانی باشد. او زاهد پیشه ای ظاهرگرا نبود، اما انسانی فاقد تعلقات ناچیز و دلبسته علوم و دانایی و معنویت بود و همان گونه که خواهید خواند از مردم نادان که فلک زمام امور را گاه و بلکه اغلب بدیشان می سپارد، دلخون می شد. خدا او را رحمت کند.
مرحوم راشد در قسمت قبل، از اشخاص نابخرد و توقعات نابجای این صنف از مردم و زیان و آزارهایشان نوشته و اینکه چقدر روح حساس او را جریحه دار کرده و از آن مرد متقی که خود معیشتی دشوار و حداقلی داشته توقعات نابجا داشته اند و این مایه ی عذاب و سدی در راه پژوهش و تفکرش بوده است. آخر سر هم افزوده که:
« به همین جهت تمام این بیست و پنجسال(۱۳۴۵ ـ ۱۳۲۰) را من در ناراحتی و اندوه روحی به سر برده‌ام. هر چند از لحاظ جسمی شکمم سیر و تنم پوشیده بوده است و چشم مردم و توقعات بیجا و حساب‌های بیجاتر آنها هیچگاه نگذاشته آب خوشی از گلوی من و خانواده ام پایین رود و همیشه در خانه طبیب یا بیمارستان یا دواخانه بوده ام…»
اینک دنباله نوشتار مرحوم راشد:
« قسمت دیگر از مردم کسانی بوده‌اند که از لحاظ فهم ذاتی و کسبی {اکتسابی}هر دو عامی بوده‌اند و من که بعد از استعداد خدادادی سال‌ها در رشته‌های علوم مختلف تحصیل و تدریس کرده و مطالعات فراوان در موضوعات مختلف داشته و سفرها به داخل و خارج کشور کرده و خیلی چیزها را در نظر داشته‌ام که کمترین آن مطالب به عقل چنان کسان هرگز نرسیده است همیشه مورد ایراد و اعتراض چنین کسان بوده‌ام. گاهی مطلبی چنان پخته و سنجیده در عباراتی چنان شیوا و زیبا ادا شده که از لحاظ هنری حکم تابلو نقاشی یک استاد را داشته و از لحاظ مطلب هرگاه در محضر بزرگترین عقلا و دانشمندان دنیا گفته می‌شده مورد تحسین و اعجاب قرار می‌گرفته، ولی پس از گفتن همین مطلب یک جاهل احمق به‌نام دین اعتراض کرده و مرا متهم ساخته که در آن هنگام چنان می‌شده‌ام که گویا آسمان را بر سرم می‌کوفته‌اند. و این طبقه همیشه می‌خواسته‌اند آموزگار من باشند و آنچه به فهم سخیف آنها برسد بگویم، نه که آن‌ها از من چیزی بیاموزند. از اینها که بگذریم و به مردم فهمیده‌تر برسیم، اگر مرد روحانی بوده توقع داشته نام او را ببرم و از او تمجید کنم. و اگر مرد سیاسی بوده می‌خواسته مرا وسیلۀ کار خودش گرداند و اگر تاجری بازاری بوده یا مالکی که هوای وکالت در سر داشته می‌خواسته مرا اسباب دست و وسیله تبلیغ قرار بدهد و چون به خواست هیچکدام از آنها جواب مثبت نداده‌ام بعضی اعراض کرده و بعضی به تحریک عوام و مشوب‌کردن ذهن آنها پرداخته‌‌اند.
نتیجتاً دیده‌ام من با فکری ساده و نیتی خالص می‌خواسته‌ام از استعداد و توفیقی که خداوند به من مرحمت فرموده کمک فکری و اخلاقی بکنم به مردمی که از لحاظ فکر و اخلاق بسیار فقیرند. می‌خواسته‌ام مطالبی بگویم که فهم مردم قوت بگیرد و عقل آن‌ها آزاد گردد و روح آنها از سنگینی بیماری‌های حرص و طمع و جاه‌طلبی و پولپرستی و خودخواهی و خودپسندی و حسد و کبر و غرور فراغتی یابد. می‌خواسته‌ام کاری بکنم که مردم راه زندگی صحیحتر را بیابند و طوری فکر کنند و عمل کنند که در زندگی آنها خیر و سعادت بر شر و شقاوت فزونی یابد. من چنین نیتی و خواستی داشته‌ام. مستغرق در این فکر و اندیشه بوده‌ام، اما مردم یا از من پول خواسته‌اند یا کار خواسته‌اند یا دلالی خواسته‌اند یا هوچیگری خواسته‌‌اند یا دروغگوئی خواسته‌اند یا سخن گفتن بر خلاف عقل و منطق و وجدان و خلاف مصلحت زندگی خودشان خواسته‌اند. و چون موافق خواست آن‌ها رفتار نکرده‌ام درباره من بدگمان گشته‌اند. تا آنجا که در دین و ایمان و صحت عقاید من شک کرده‌اند. این است نتیجه کاری که بهترین ایام عمرم را در آن صرف کردم و بهترین جوهر مغز و اندیشه و نورچشم و نیروی جسم را در آن تمام کردم».
– قبل از اینکه به این سری یادداشت‌های مرحوم راشد دسترسی پیدا کنم ضمن وارسی یادداشت‌های پراکنده ایشان به “اعتراف نامه‌ای” در دو صفحه برخوردم که موجب شگفتی فراوان نگارنده شد. گرچه این اعتراف ‌نامه یا اعلامیه فاقد تاریخ بود ولی از محتوای آن چنین برمی‌آمد که پس از واقعه مدرسه سپهسالار و پی‌آمدهای آن نگاشته شده است. فقط خداوند بزرگ شاهد بوده که بر این رادمرد بزرگ قرن معاصر چه گذشته است تا آفتاب را دلیل آفتاب بیاورد و برای اثبات مسلمانی و دینداری خود اعلامیه یا “اعتراف ‌نامه” بنویسد.(۱)
لطفا با هم بخوانیم:
«اینجانب حسینعلی راشد دارای شناسنامه ۱۳۵۹ صادره از بخش ۲ مشهد مقدس فرزند مرحوم حاج شیخ عباس تربتی (حاج آخوند ملاعباس) اعلی الله مقامه که ولادتم در تربت‌حیدری و عمده تحصیلاتم در مشهد مقدس بوده و اکنون بیش از سی سال است که مقیم تهران می‌باشم [احتمالاً تاریخ تحریر سال ۱۳۴۶ هجری شمسی است] و مدت بیست و شش سال است که شب‌های جمعه از رادیو ایران سخنرانی می‌کنم و از این راه تقریباً عموم مردم مرا می‌شناسند و علاوه بر آن مدتی نیز منبر می‌رفتم و در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران افتخار خدمت تدریس داشتم. و در دوره هفدهم به موجب حسن ظن اهالی محترم تهران به نمایندگی مجلس شورای ملی ایران منتخب گردیدم. به موجب این اعلامیه صریحاً می‌گویم که من از لحاظ دین و مذهب مسلمان و شیعه اثنی‌عشری و پیرو مذهب جعفری هستم و دین اسلام را خاتم ادیان و حضرت محمد بن عبدالله صلی‌الله علیه و آله را خاتم پیغمبران و قرآن مجید را خاتم کتب آسمانی می‌دانم و تمام اعتقاداتم همانهاست که شیخ صدوق علیه‌الرحمه در کتاب اعتقادات خود جمع کرده است و در عین حال آدمی وطنخواه و علاقمند به ملت و درباره اسلام و ایران هر دو مخلص و دلسوز هستم و این مطالب را مکرر در منابر و سخنرانی‌های رادیویی خود گفته‌ام و در ضمن پاره‌ای از سخنرانی‌هایم که به چاپ رسیده منتشر گشته است.
آنچه مرا وادار کرد که اکنون این اعلامیه را بدهم این است که پس از چهل سال تبلیغ و ترویج و سعی در تعریف چهره زیبای دین مقدس اسلام، آن چنان که خدا و پیغمبرش فرموده‌اند به نحوی که مقبول خاطر هر خردمند بی‌غرضی گردد، حالا در سن پیری و در آستانه مرگ گاهی زمزمه‌هائی بگوشم می‌رسد که دود از سرم بلند می‌شود و مبهوت و متحیر می‌گردم. این زمزمه‌ها متاسفانه گاهی از زبان بعضی مسلمان‌های ساده‌دل و گاهی از زبان بعضی فرقه‌های مستحدثه که رواج کار خود را در این می‌دانند که هر کس را به فرقه خود منسوب گردانند، شنیده می‌شود. گمان می‌کنم که سبب اینگونه تهمت‌ها و افتراها اشتباهی است که خودم از روی کج‌فکری و کج‌سلیقگی کرده‌ام و آن اشتباه این است که در ایام جوانی از دو چیز خیلی متأثر می‌گشتم: یکی انتقاداتی که گاهی بعضی از اهالی مغرب‌زمین از احوال و اعمال بعضی از جماعات مسلمین می‌کردند و یکی آنچه خودم می‌دیدم که مردم ما با آنکه مستغرق در افکار دینی می‌باشند و در همه احوال و امور همیشه به دین و از راه دین فکر می‌کنند و در مجالس و مجامع غالباً گفتگوهای دینی است، با این حال نتیجه مطلوب و مقصود از این که نیت‌های خوب و عمل‌های خوب و احوال و خلق و خوی خوب است چنان‌که باید در همگی دیده نمی‌شود.
و شاید همین روش زمینه انتقاد خارجیان را به دست آنها می‌دهد. به موجب این تاثر از آن هنگام که قلم به دست گرفتم و زبان به سخن گشودم کوشیدم که در مجادلات و مباحثات مذهبی و همچنین بحث در مشکلات اعتقادی که جز پریشان‌کردن حواس مردم نتیجه‌ای ندارد مطلقاً وارد نشوم و بیشتر سنگینی سخن را روی مباحث اخلاقی و اجتماعی و اعمال خوب بیندازم، بلکه بشود مردم را همدل و همفکر کرد و به کار خوب واداشت و اخلاق آنها را نیکوتر ساخت. این خیالی بود که کردم و اشتباهم در همینجاست. زیرا آنچه مقصود من بود حاصل نگشت ولی سکوتم از پاره‌ای مطالب، زمینه شایعه‌سازی را درباره خودم درست کرد».
گله و شِکوه از مردم و اجتماع
«بس آرزو به دلم ماند و بی‌نشان گردید
که بر مراد کسی کمتر آسمان گردید
خیال خام بد اندیشه‌ها که می‌پختم
همین که پخته شدم خامیش عیان گردید
به عقل و دانش دل بستم و ندانستم
کجا به رسم و رهِ این دو این جهان گردید
ز روی ساده دلی دشمن ریاگشتم
جزایِ سادگیم کید دشمنان گردید
بر آن بدم که نگویم خلاف حق سخنی
ببین که در حق من خلق بدگمان گردید
مدار کار بنی آدم اندر این عالم
نه صدق بوده و نی هست و نی توان گردید
فسانه‌های سراپا دروغ و نامعقول
قبول خاطر و مطلوب عامیان گردید
به روزگار نو و زندگیّ نو بینم
دوباره فکر همه سوی باستان گردید
فسوس امر محالی که آرزو کردم
دریغ گلشن جانی چنان خزان گردید
ندانم آنهمه شوری که بُد مرا در سر
کدام سوی شد و در کجا نهان گردید
هنوزم آرزوی حق، به جان و دل باقی است
اگرچه هستی من جمله داستان گردید
ز راه صدق و صفا راشدا تو روی متاب
جهان اگر چه به کام منافقان گردید
بود که خضر رهت صدق باطنت گردد
چنان که دادرس موسی شبان گردید
همین بس است نشانت ز یُمن همت او
کنون که پیر شدی طبع تو جوان گردید»
(۳ر۹ر۱۳۴۵ هجری شمسی)
پی نوشت:
۱٫ احتمالاً واقعۀ مدرسه سپهسالار اشاره به دو موضوع دارد؛ نخست اینکه (بنا به نقل دکتر سیدجعفر شهیدی) در دوره هفدهم که راشد، نماینده اول تهران در مجلس شد، خبرنگاران نظر او را در مورد شرکت زنان در انتخابات پرسیدند و ایشان پاسخ داد که منع شرعی ندارد.
همین اظهار نظر موجب شد که کسان بسیاری، علیه راشد سخن گفته و او را به تجدد طلبی و غرب گرایی و عدول از شریعت متهم کنند. دیگر اینکه (بنا به نقل دکتر علی شریعتمداری) روزی شاه به مدرسۀ سپهسالار رفت و راشد سخنانی خطاب به او گفت که هم شاه ناراحت شد و هم برخی از روحانیون، و هرکدام به دلیلی از راشد رنجیدند و سخنان تندی علیه او گفتند. احتمال می رود که اقرارنامه راشد یا شهادت نامه اش اشاره به این وقایع داشته باشد.چهارشنبه ۱۶ شهریور  ۱۴۰۱  روزنامه اطلاعات

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *