بریتانیا در دوران گذار از بدتر به بد؛ تفرشی: انتخاب سوناک کودتایی خوش‌خیم و ناگزیر بود

تفرشی: انتخاب سوناک کودتایی خوش‌خیم و ناگزیر بود

یک پژوهشگر و تاریخدان در کافه خبر خبرآنلاین گفت: در شرایط کنونی، استعفای لیز تراس و انتخاب ریشی سوناک، به عنوان نخست وزیر انگلیس، کودتایی خوش خیم و ناگزیر در زمانه ای نه چندان خوش و گذار از بدتر به بد تلقی می‌شود.

ماهان نوروزپور: انتخاب ریشی سوناک برای تصدی نخست وزیری انگلیس حاوی پیام‌های مهمی است که نشان دهنده تدوام و تشدید مشکلات سیاسی و اقتصادی در این کشور است. سوناک به عنوان فردی ثروتمند که طرح او درارائه بسته های معیشتی و اعطای مرخصی به کارکنان همراه با پرداخت ۸۰ درصد دستمزد در دوران کرونا او را میان شهروندان انگلیسی محبوب کرد اکنون در برابر چالش‌هایی به مراتب گسترده‌تر قرار گرفته که پیچیدگی کم سابقه‌ای دارد. با استعفای لیز تراس و پایان کوتاه ترین دوره تصدی نخست وزیری باید دید محافظه کاران و سوناک چه راه کارهایی را به منظور برون رفت از چالش های پیش رو اتخاذ خواهند کرد. دکتر مجید تفرشی پژوهشگر و تاریخدان با حضور در کافه خبر خبرآنلاین به بررسی زوایا و ابعاد بحران نخست وزیری در بریتانیا در دوره های مختلف می پردازد که در ادامه مشروح این گفتگو را می خوانید:

ارزیابی شما از آخرین وضعیت سیاسی در بریتانیا چیست؟ چه اتفاقی افتاد که لیزتراس بعد از چهل و پنج روز استعفا داد؟ آیا این استعفا ناشی از شجاعت شخصی او یا وضعیت نا به سامان سیاست داخلی بریتانیا است؟

اگر بخواهیم کمی به ریشه های بحران کنونی بریتانیا بازگردیم ؛ باید از برگزیت آغازکنیم. برنامه‌ی خروج بریتانیا به عنوان حادثه ایی که نیمی از جامعه‌ی انگلستان راخشنود و نیمی دیگر را ناخرسند و گله مند ساخت. همه چیز از آنجایی شروع شد که دولت نسبتا مقتدر دیوید کامرون بخاطر اینکه برگزیت با اندک اختلافی رای مثبت در همه پرسی به دست آورد؛ اقتدارش را از دست داد و کامرون مجبور به استعفا شد.

از آن زمان به بعد بحران پشت بحران بریتانیا را هم در سیاست داخلی و هم در سپهر بین المللی رها نکرده است. بعد از استعفای کامرون، چشم های امید بسیاری به دستان ترزا می برای جمع کردن بحران برگزیت دوخته شده بود اما اقتدار دولت می هم با قماری که بر سر انتخابات زود هنگام پارلمانی انجام داد فرو ریخت و او هم مجبور به ترک داونینگ استریت شد.

تا اینکه بوریس جانسون نخستین نخست وزیری که طرفدار پر و پا قرص برگزیت بود سکان دولت انگلستان را به دست گرفت. جانسون بر خلاف ظاهری که از او در ایران به عنوان یک آدم شلخته، نامتعارف و غیر قابل پیش بینی نشان داده می شود؛ سیاستمداری بازی بلد و کاردان است که سابقه‌ی سیاسی او به عنوان روزنامه نگار وشهردار هم توانایی های او را تایید می کنند. اما وی در دوران کرونا با اشتباهات فردی و سازمانی اعتبار و محبوبیتش را بین مردم و هم حزبی های خویش از دست داد و با موارد دروغگویی که به او نسبت داده شد در زمینه‌ی عدم رعایت پروتکل های کرونا و آغاز نابسمانی های جدی در مسائل اقتصادی آن محبوبیت و اقتدار را از دست داد و بعد ازیک دوره کشمکش و تلاش برای بقا مجبور به استعفا شد.

تفرشی: انتخاب سوناک کودتایی خوش‌خیم و ناگزیر بود

بعد از جانسون شرایطی پیش آمد که افراد مقتدر و دارای نفوذ حزب محافظه کار که همچنان حزب حاکم بود؛ حاضر به شرکت در انتخابات نشدند و فکر می کردند که بعد از سه دولت کامرون می و جانسون سیاست داخلی در انگلستان در یک دوره‌ی بحران برزخی و گذار به سر می برد که هر سیاست‌مداری که در این دوره برزخی بخواهد وارد میدان رقابت بشود؛ دارد دست به قمار خطرناکی می زند.

دو دیدگاه در مورد این دوره‌ی گذار وجود دارد: یک دیدگاه این است که هر کس که در این شرایط طوفانی وارد گود رقابت می شود باید پی قربانی شدن و به سادگی از میدان سیاست محو و قربانی شدن را به خود بمالد.

به همین خاطر سیاستمداران استخوان دار حاضر به شرکت کردن در این رقابت نشدند چون فکر می کنند در حال حاضر وقت حضور آدم های ریشه دار در این انتخابات نیست. پس یک نگاه این است که در چنین معرکه‌ایی آدم های بزرگ نباید وارد میدان بازی شوند چون احتمال فدا شدن و نیست شدن آن ها برای همیشه بسیار بالاست.

اما دیدگاه دیگری که در بریتانیا وجود داشت این بود که این قمار گاهی نتایج بسیار مثبتی به همراه می آورد. یعنی کسی که اهمیت چندانی در بازی قدرت نداشته است؛ حالا می تواند خودش را مطرح کند و ماندگار بشود. مصداق دیدگاه اول در تاریخ بریتانیا چند بار اتفاق افتاده است اما مصداق دیدگاه دوم در سال ۱۹۹۰ اتفاق افتاد.

مارگارت تاچر که در هیچ انتخاباتی نباخته بود؛ به دلایل مختلفی از جمله تغییر آراء همرزمان خودش و برکشیدگان خود او در دوره‌ی نخست وزیری اش مثل داگلاس هرد، مایکل هزلتاین، جفری هاو و دیگران از اسب نخست وزیری زمین زده شد. اما خودشان نتوانستند توافق کنند که کدامشان به جای تاچر بر کرسی نخست وزیری بنشیند. برای همین توافق کردند روی کسی که جزء حلقه‌ی برانداز تاچر نبود و از طرفی در سپهرسیاسی بریتانیا هم کم تجربه و بی نفوذ بود و هیچ عقبه‌ی خانوادگی و سیاسی مهمی هم نداشت.

برای همین روی چنین شخصی توافق کردند تا صرفا آن دو سال قمار و گذار بعد از تاچرطی شود و بعد از شکست خوردن وی در انتخابات و کنار رفتن چنین فرد بی عقبه آن حلقه‌ی برانداز تاچر وارد رقابت شوند و قدرت را به دست بگیرند. از قضا این شخص، جان میجر، که همه‌ی ویژگی ها برای نخست وزیر نشدن را در خودش داشت در انتخابات پیروز شد و به غیر از آن دو سالی که بعد از تاچر گمارده شد با پیروزی در انتخابات پنج سال دیگر هم نخست وزیر بریتانیا باقی ماند.

جان میجر اولین نخست وزیر در تاریخ معاصر بریتانیا است که هیچ تحصیلات دانشگاهی حتی دیپلم دبیرستان هم نداشت و سابقه‌ی سیاسی پر باری هم در کارنامه‌اش دیده نمی شد. بعد از استعفای بوریس جانسون پیش بینی وضعیت های این چنینی دوباره مطرح شد چرا که سیاستمداران استخوان دار حاضر به شرکت در انتخابات نشدند.

مثلا مایکل گوو که یکی از معماران برگزیت بود حاضر به شرکت در انتخابات نشد؛ بن والاس که پیش از عرصه نظامی تازه وارد عرصه‌ی سیاست شده بود هم حاضر نشد شانس خودش را امتحان کند. ذکر این نکته می تواند جالب باشد که همین بن والاس جزء چهار نفری بود که در مراسم تالیف دکتر روحانی در سال نود و دو به ایران آمده بودند. آن سه نفر دیگری که والاس همراه آن ها به ایران آمده بود همه غول های سیاسی بودند ولی بن والاس که آن زمان یک تازه وارد بود در ایران مسخره می شد و حضور والاس در آن گروه چهار نفره مایه تعجب برخی از سیاستمداران ایرانی شده بود اما در حال حاضر آن سه نفر دیگر جرمی کوربین و جک استراو و نورمن لمون بازنشسته‌ی سیاسی شدند و کنار رفته اند اما والاس الان وزیر دفاع بریتانیا است.

در چنین شرایطی که بزرگان و استخوان دارهای سیاست به میدان نمی آیند کسانی برای عرض اندام مجال پیدا می کنند که از جاه طلبی و بلند پروازی بالایی برخوردارند و می دانند که در شرایط عادی و متعارف شانسی برای رهبری ندارند. به عنوان مثال شاپوربختیار یکی از همین افراد بود. اگر ایران در شرایط استثنایی و غیر متعارف نبود؛ امکان نداشت که وی بین نخبگان طرفدار یا منتقد شاه شانسی برای پیروزی داشته باشد اما یک موقعیت پیش آمد که سنجابی و صدیقی بازرگان و دیگران کنار رفتند و قرعه به نام بختیار افتاد.

در بریتانیا هم رقابت سیاسی به دست کسانی افتاد که جاه طلب بودند و در شرایط متعارف شانسی برای پیروزی نداشتند و از همه مهم تر به دنبال این بودند که پله های ترقی را به صورت میانبر و سریع بالا بروند. ده نفری که در ابتدا نامزد انتخابات بودند به تدریج حذف شدند و در نهایت ریشی سوناک و لیز تراس باقی ماندند.

ریشی سوناک هندی تبار با سابقه وزارت خزانه داری/ دارایی بود که ارتباط و وابستگی بسیار شدیدی هم به اربابان قدرت اقتصادی، تجاری، سرمایه گذاری و صنعتی بریتانیا داشت.

لیز تراس هم از یک خانواده چپ و مخالف حزب محافظه کار بود، اما خودش در جوانی لیبرال دموکرات و مخالف سلطنت بود و این ویژگیها و وعده های جذاب و معجزه آسایی که به افکار عمومی داد باعث رای آوردنش شد.

تفرشی: انتخاب سوناک کودتایی خوش‌خیم و ناگزیر بود

اما رسانه های انگلیسی درباره او موردی را عمدا پنهان کردند آن هم این که نه سال پیش لیز تراس بخاطر روابط نامشروعی که با یک نماینده مجلس داشت در آستانه‌ی کامل اخراج از حزب قرار داشت اما نهایتا شوهرش که یک حسابدار مشهور بود از همسرش دفاع کرد و او را از سقوط حتمی نجات داد.

اما به هر ترتیب لیز تراس تا پیش از این انتخابات از نظر سابقه و نفوذ در حذف اصلا به حساب نمی آمد.

اما در چنین شرایط غیر متعارفی که بحران کرونا و انرژی و تورم و اوکراین پشت سر هم قطار شده اند مردم بریتانیا بین ریشی سوناکی که وعده از یک برنامه‌ی منطقی واقع بینانه و ده ساله برای نجات اقتصاد بریتانیا می داد و لیز تراسی که می گفت من به سرعت بریتانیا را نجات می دهم؛ راحتی فانتزی و رویاگونه‌ی یکساله را به واقع بینی وریاضت ده ساله برنامه ریشی سوناک ترجیح دادند.

برخلاف نقدها و انتقادات کارشناسان و نخبگان بریتانیا به وعده های رویایی تراس، تیم همراهان او توانستند بر موج افکار عمومی سوار شوند. در رای گیری های اول تراس در مقام سوم یا چهارم بود اما در رای گیری آخر که همه‌ی اعضای حزب رای می دهند؛ او با رای قاطع برنده شد.

در حال حاضر دو حزب دیگر رقیب حزب محافظه کار هم در وضعیت مطلوبی نیستند. حزب کارگر با رهبر جدیدش، کی یر استارمر، نتوانسته رضایت بدنه‌ی اعضا و هواداران حزب کارگر را به دست بیاورد. چرا که برخلاف وعده های اعتدال گرایانه‌اش که میخواست بین جرمی کوربین و تونی بلر جلوه کند؛ کاملا سیاست هایش به طرف آموزه های بلر متمایل شد.

حزب لیبرال دموکرات هم با رهبر جدیدش اد دیوی بحران های زیادی را پشت سر گذاشته است، ولی هنوز خیلی فاصله دارد تا بتواند یک رقیب جدی در سپهر سیاسی آن کشور به حساب بیاید. حزب ملی اسکاتلند هم که گرفتاری های خودش را دارد و به خصوص درگیر وعده همه پرسی مجدد استقلال است. در ایرلند شمالی هم بعد از مرگ ملکه درگیری های درون حکومتی بین احزاب اتحاد گرا و احزاب جمهوری خواه وجود دارد و پس ازبرگزیت، مساله تمایل به اتحاد با جمهوری ایرلند در حال پیشرفت تدریجی است.

در واقع حزب محافظه کار از بیرون خطری ندارد اما از درون سطح اخلافات بسیاربالاست. پوشالی بودن وعده های لیز تراس هم خیلی زود معلوم شد و همه اقشار جامعه جوری به او تاختند و او را مورد انتقاد قرار دادند که تراس چاره ای جز استفعا و پذیرش شکست نداشت. در واقع استعفای او ناشی از شجاعت نبود بلکه چاره و راهی جز رفتن برایش باقی نمانده بود.

در این میان، انتخاب سریع ریشی سوناک به نخست وزیری، بازگشت به پذیرش سیاست بازسازی درازمدت و پرهیز از راهکارهای عوام زده معجزه گونه است.

بحران هایی که انگلیس با آن ها دست و پنجه نرم می کند تنها متاثر از خطاهای سیاستمداران آن است یا اتفاقات کلان اروپا که باعث تضعیف انگلستان می شود؟

عواملی که منجر به چنین بحران هایی می شوند؛ در هم تنیده اند که نمی شود آن ها رادرصد بندی یا خط کشی کرد. مسائلی مثل کرونا، انرژی،جنگ اوکراین و اتحاد اسکاتلندو ایرلند که حالا بعد از مرگ ملکه الیزابت دوم خدشه دار شده همه و همه در پدید آمدنچنین وضعیتی تاثیر دارند. اما یک نکته ایی را که باید بگویم این است که بریتانیا درحال حاضر چندان با کمبود انرژی مواجه نیست بلکه با معضل‌ قیمت بالای آن دست وپنجه نرم می کند. قیمت انرژی که در یک سال و نیم گذشته حدود سه برابر شده است و اگرچه دولت های قبلی سعی کردند با یک سری یارانه های مستقیم و غیرمستقیم به مردم وصاحبان کسب و کار و صنایع، این افزایش قیمت را کم رنگ کنند اما تاثیر چندانی بروضع معیشتی مردم نداشته است. ضمن اینکه بعد از بحران اقتصادی کرونا فقط کمپانیهای بزرگ انرژی باقی ماندند و شرکت های کوچک تعدیل کننده قیمتا از بین رفته اند. این کمپانی بزرگ ارابه کننده انرژی مثل بریتیش گاز و ای دی اف برخلاف اینکه می گویند وضعیت اقتصادیشان خراب است و باید قیمت انرژی را گران کنیم اما سود خودشان هرسال چندین برابر می شود و مردم انگلستان هم این نکته را متوجه می شوند که این وضعیت بد اقتصادی فقط شامل حال مردم می گردد و کمپانی های بزرگ روز به روزپولدار تر می شوند.

از طرفی مسئله‌ی روسیه و جنگ اوکراین هم قطعا تاثیر گذار است به خصوص اینکه اروپایی ها معتقدند که در این معرکه بلاگردان آمریکا شده اند و تمام هزینه های جنگ باروسیه را آن ها دارند پرداخت می کنند و امریکا هزینه زیادی برای مقابله با روسیه نمی پردازد اما نکته‌ی بحث ما اینجاست که جنگ روسیه و اوکراین تاثیرات متفاوتی برای کشور های متفاوت اروپایی دارد از انجایی که اقتصاد انگلستان دارای استحکام و قوت اقتصاد فرانسه و المان نیست، بیشتر از حمله‌ی روسیه متاثر شد است تا آن کشورها. بحث دیگری که شایان توجه است برگزیت و به تبع آن از بین رفتن کمپانی های خارجی در بریتانیا است و آن سرمایه ایی که آنها پیش بینی می کردند از طرف خاور دور، اعراب،روسیه یا امریکا و حتی چین وارد انگلستان می شود؛ کاملا محقق نشد و الان جذب سرمایه‌ی خارجی در بریتانیا بحران جدی تبدیل شده است.

در این میان کاهش اشتغال هم مساله‌ی جدی در بریتانیا است اگر چه آمارها بر روی کاغذ خبر از افزایش اشتغال می دهند اما این افزایش در شغل های کم در آمده بود ه است. یعنی به جای شغلی که پیش تر با درآمد ماهی چهار یا پنج هزار پوند وجود داشت حالا با درآمد هزار و پانصد پوند در ماه در خواست نیروی کار می دهد. بحران اجتماعی بسیار شدیدی در بریتانیا پیش بینی می شود؛ شاید به سرعت این اتفاق نیافتد اما شماری از مردم عملا روز به روز فقیر تر می شوند در حال حاضر عملا سالی بیست تا بیست و پنج درصد افزایش قیمت در بریتانیا وجود داشته است. مردم بریتانیا به عنوان مردمی مرفه و مصرفی و پولدار نمی توانند در قالب یک کشور جهان سومی زندگی کنند؛حداقل در کوتاه مدت توانایی پذیرفتن این مساله را ندارند و این دولت های جدید را برای جذب سرمایه خارجی به دردسر انداخته است. لیز تراس سعی کرد با وعده های جادویی و رویایی عصبانیت مردم بریتانیا را تلطیف کند اما مردم چاره ایی جز پذیرفتن واقعیت تلخ پیش رو ندارند.

مرگ ملکه‌ الیزابت چقدر در تشدید این بحران ها نقش داشته است؟

از نظر قانونی و اداری شاید این انتقال قدرت از ملکه الیزابت به چارلز سوم هیچ تاثیرینداشته است اما از نظر احساسی و معنوی در اذهان مردم تاثیر خیلی زیادی گذاشته است. بالاخره ملکه الیزابت با هفتاد و پنج سال سلطنت توانسته بود یک وفاق و آرامش رادر جامعه ایجاد کند اما با شاه شدن ولیعهد چارلز یعنی شاهزاده ایی که هفتاد سال در حاشیه بود و بخاطر دعواهایش با پرنسس دایانا همسر سابقش و خصوصا بعد ازمرگ دایانا بسیار بد نام شد؛ این وفاق و همبستگی از بین رفت.

اینکه چارلز با یک زن بیوه ازدواج کرد تاثیری در نامحبوب شدن او نداشت؟ چطورخانواده سلطتنی با چنین چیزی موافقت کردند؟

ریشه این داستان ها برمی گردد به بین دو جنگ جهانی یعنی وقتی که پادشاه وقت بریتانیا ادوارد هشتم تصمیم گرفت با یک زن مطلقه ی آمریکایی که پیرو کلیسای انگلستان هم نبود به نام ولیس سیمپسون ازدواج کند. آن سه ویژگی یعنی مطلقه بودن،آمریکایی بودن و خارج از کلیسای انگلستان بودن، باعث شد که کلیسای انگلیس به صورت جدی به این ازدواج اعتراض کند و پادشاه را بین یک دوراهی یعنی پادشاهی یا ازدواج با معشوقه اش رها کند. در نتیجه پادشاه بر اساس عرف و قوانین آن زمان عشق را به پادشاهی ترجیح داد و برادرش جورج ششم پادشاه انگلستان شد.

در طی این سال های اخیر، چارلز به دلیل اعتراضات و نامحبوب شدن چنین رفتارهایی با پادشاه به عنوان اینکه یک همسری انتخاب کرده است که خلاف عرف بوده است بالا گرفت و به تدریج شرایط تغییر کرد. اولا مساله ی طلاق و ازدواج مجدد به خصوص با یک مطلقه ی بیرون از کلیسای انگلیس به نوعی عادی سازی شد و در جریان دعواهایی که بین دایانا و چارلز بود یعنی در اواخر دهه‌ هشتاد میلادی این عرف ها عملا نادیدهگرفته شدند. بعد از مرگ دایانا هم قوانین دیگری را حذف کردند مثلا در بریتانیا اگر پسری در یک خانواده سلطتنی و در خط رسیدن به سلطنت بود حتی اگر پسر بچه ی چهارم یادوم بود حتما او باید پادشاه می شد علت اینکه ملکه الیزابت ملکه شد این بود که پدرشدو تا دختر به نام الیزابت و مارگارت بیشتر نداشت اما الان قانونی گذاشتند که بچه یاول چه دختر چه پسرباشد باید بر تخت سلطنت بنشیند.در واقع این ها حوادث پسادایاناست.

تفرشی: انتخاب سوناک کودتایی خوش‌خیم و ناگزیر بود

این ضعف و فرتوتی که از انگلستان توصیف کردید آیا باعث کمتر شدن نفوذ انگلستان درخاورمیانه هم می شود؟ آیا ممکن است که جای خالی آمریکا در خاورمیانه را انگلستان پرکند؟

اول باید بگویم که این ضعف در مقایسه با خود بریتانیا نسبت به عملکرد گذشته اشاست نه در مقایسه با یک کشور جهان سومی. بریتانیا هنوز به طور نسبی جزء قدرتهای بزرگ دنیا است هر چند از آن قدرتی که در دوران پیشا برگزیت داشت بسیار بسیار افول کرده است، ولی در یکسری زمینه هایی مثل عرصه‌ نظامی هسته ای سر سختانه مقاومت می کنند که نسبت به قبل متزلزل نگردند. به عنوان مثال پروژه ترایدنت که یک پروژه نظامی هسته ایی بود از زمان تونی بلر تا امروز همچنان اجرا می شود. اما راجعبه نفوذ بریتانیا در خاورمیانه باید بگویم، حضور بریتانیا در این منطقه خیلی عمیق تراز استعمار و به صورت تحت الحمایگی بود اگر چه دیگر کشورهایی که تحت الحمایه لندن بودند؛ الان مستقل شده اند اما نفوذ معنوی و مشاوره‌ایی انگلستان همچنان وجود دارد. به عنوان نمونه تا همین سال های اخیر در کشور هایی مثل عمان یا بحرین وزرای انگلیسی وجود داشتند حتی دستگاه های امنیتی کمپانی ها و شرکت های عربی که ارتباط مستقیم با دولت آن کشورها نداشتند کاملا انگلیسی بودند حتی هنوز هم مشاورین ارشد عرصه نظامی آن ها انگلیسی ها هستند. بعد سال ۱۹۶۸ انگلستان شروع به برون سپاری مسائل استراتژیک خلیج فارس کرد اما نفوذ معنوی خودش را دربرخی کشور ها حفظ کرده البته قبلا هزینه حضورش را خودش پرداخت می کرد اما امروزه با هزینه‌ی میزبان حضور دارد. این حضور و نفوذ هم برای وضعیت استراتژیک و نظامی انگلستان بسیار پر فایده است و هم برای وضعیت اقتصادی آن.

آن رقابت های قدیمی انگلستان با روسیه بر سر ایران، عراق، افغانستان یا کشور های دیگر خیلج فارس آیا هنوز هم وجود دارد؟ اینکه برخی گروه ها معتقدند که آنچه در کف خیابان های ایران باعث برخورد نیروی های اجتماعی با یکدیگر می شود در واقع برخورد دستگاه های امنیتی این دو کشور است یعنی رقابت قدرت های بزرگ با هم. آیا این صرفا یک توهم توطئه است یا واقعا روسیه و انگلستان بر سر ایران و کشور های دیگر هنوز همان رقابت قدیمی را دارند؟

این توطئه ایی که از آن صحبت می شود که یقینا یک توهم نیست. اما اینکه همه‌ عناصر را منحصر کنیم به مسائل جاسوسی قدرت بزرگ های هم زیاده روی است. قطعا توطئه ایی در کار است اما نباید همه‌ی عناصر را ناشی از جاسوسی و نفوذ دشمنان دانست چراکه توطئه و نفوذ قدرت های بزرگ منحصر به ما نیست بلکه برای همه کشورهای دنیا این مسئله صدق می کند. مسائلی مثل خلیج فارس و همسایه های ایران، صلح اعراب با اسراییل، انرژی و رقابت های تسلیحاتی همه و همه مسائلی هستند که ما بایدآن ها را جدی بگیریم هر چند هنر قدرت های بزرگ در این است که نفع خودشان را از این اختلافات می برند اما در پاسخ کلی به پرسش شما باید بگویم که اگر چه برتانیا همچنان آن ضریب نفوذ پر رنگ و تاثیر گذار را در تحولات خاورمیانه دارد اما این نفوذ در ایران خیلی بزرگ نمایی می شود و به جای عملکرد صحیح و فکر راه حل برای مشکلات کردن همه چیز به گردن نفوذ می افتد.

به عنوان سوال آخر ارزیابی شما از انتخاب سوناک به عنوان نخست وزیر جدید انگلیس چیست؟

در شرایط کنونی به نظر می‌رسد که سوناک توانسته با حمایت ارباب اقتصادی و جلب اعتماد اعضای حزب حاکم، به تدریج شرایط نسبتا باثباتی را ولو در مقطعی مشخص مهیا کند. از سوی دیگر، تبار خارجی و هندی او، تبلیغ مفید و کارآمدی برای سیاست های مهاجرپذیری و همگرایی در بریتانیا تلقی می‌شود.

در این موقعیت، استعفای تراس و انتخاب سوناک، کودتایی خوش خیم و ناگزیر در زمانه ای نه چندان خوش و گذار از بدتر به بد تلقی می‌شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *