تـاریخچه شنـاسنـامهها
صبح زود زمستانی است، با خانم کارمند خوشاخلاق و خندهرو، رد خط زرد حیاط بزرگ ثبت احوال را میگیریم تا به در چوبی بزرگی میرسیم که هیچ نام و نشانی روی آن نیست. کلیدش را که میاندازد به در بزرگ چوبی، صدای قیژ لولاهای زنگار گرفته بلند میشود و هوایی سرد خودش را به سمت هوای سردتر بیرون پرتاب میکند.
چراغ لوسترهای شمعدانی که روشن میشود، شخصیتهای ردیف شده، هر کدام از چارچوب عکس سیاه و سفید سه در چهارشان بیرون میآیند و شروع میکنند به سلام کردن. یکی با لبخند، آن یکی کاملا جدی، دیگری با ابروهای درهم، آن عقبی از بالای عینک. موزه ثبت احوال جایی است که همه پادشاهان بیمنازعه در یک اقلیم گنجیدهاند.
از علمای طراز اول معاصر بگیر تا نویسندگان بزرگ علمی و فرهنگی و پهلوانانی که هرگز در ذهن مردم نمردهاند. سلام من علیاکبر فرزند خانبابا هستم، شهرتم دهخداست. هویتم این عددهای خرچنگ قورباغه که کارمند ثبت احوال کنار هم ردیف کرده نیست، لغتنامهای است که در کتابخانههای بزرگ و کوچک این سرزمین میبینی؛ من فرزند ایرانم. سلام، من غلامرضا فرزند ارباب رجب هستم. شهرتم تختی است. نمره هویتم ۱۳۰۹۵ است و صادره از تهران. سلام، من سیدجعفر فرزند سیدمحمد هستم، شهرتم شهیدی است، نمره هویتم ۹۹۶۸ است و صادره از بروجرد. سلام، من علی فرزند زیاد هستم، شهرتم صیاد شیرازی است، نمره هویتم ۱۴۹ و صادره از شهرستان درگز خراسان رضوی. سلام، من محمد هستم، شهرتم موحدی گیلانی است، نمره هویتم ۲۱۱۰ است و صادره از قم. سلام، من… .
اینجا خبری از شهرت و آوازه نیست، کسی در مدح و ثنای فتوحات علمی، ورزشی، تاریخی، هنری و… افراد سخن نگفته و قلم به رشته تحریر در نیاورده است. اینجا هویت آدمها تنها در برگههای کوچکی خلاصه میشود که پدران یا مادرانشان، برایشان از اداره ثبت گرفتهاند، برگههایی با دستخطهای خوش و ناخوش کارمندان اداره ثبت که ولادت فرزندی را مستند کردهاند تا نشانهای باشد برای هویت بیرونی نوزادانی که روزی نامآوران این دیار شدند.
وقتی نوزادی به دنیا میآید، یک سند اصلی برای او تنظیم میشود که کل مشخصات آن توسط پدرش ارائه شده و مامور ما آن را کامل و مشروح ثبت میکند، این میشود سند مادر و اصلی. همه برگههایی که در اینجا از اشخاص مشهور میبینید، سند مادر هویتی آنهاست که حالا آنها را در این موزه جمع آوری کردهایم. این توضیحات را متصدی موزه به ما میدهد و بین قفسههای شیشهای میچرخد.
ثبت ولادت در صفحات قرآن
«ولادت نور دیدگانم و قوت قلبم مریم فرزند آمیرزا غلامحسین را به روز سیزدهم ذیالحجه در سال ۱۳۴۸ هجری قمری در بلد شهرضای اصفهان در این صفحه مبارک قرآنی به ثبت میرسانم. باشد که این خوشنفس آمده، گرمای منزلمان باشد.» تولد سعید و میمون محمد تقی فرزند ارشد امیرعلی خان به روز هفتم ربیع الاول سال ۱۳۶۴ هجری قمری در ایل قشقایی را در این تورق پاک خداوندی تحریر میکنم تا آن آبِ مراد طلبیده از روز و روزگار خود در عنفوان نوجوانی مطلع شود، انشاءالله تعالی. قدمت سبز فرزندم.
خطوط خوش نستعلیق که با دوات مشکی در صفحه اول قرآنهای قدیمی خطی حک شدهاند، زیر نور چراغهای کوچک زرد، گرم و گیرا خودنمایی میکنند و هنوز هم با همان شور و شوق روزهای اولیه تولد مبارک فرزندانی را خبر میدهند که نور دیدگان پدران و مادرانشان و آب مرادِ طلبیده آنها هستند. این دستنوشتهها برای زمانی است که هنوز از اوراق هویتی حکومتی خبری نبوده و والدین از زمان تولد فرزندانشان در پناه قرآن کریم محافظت میکردند. حتی عدهای زمان مرگ عزیزانشان را در صفحه آخر قرآن ثبت میکردند و به نحوی آن را در تاریخ یک خاندان مستند میساختند. «پدر عزیزتر از جانمان، آسید شکرالله در یوم هشتم محرم الحرام سنه ۱۲۶۷ شمسی در حالی که قدم در هشتادونه سالگی نهاده بود و در صحت کامل به سر میبرد، جان به جان آفرین تسلیم کرد و آفتاب گرما بخشش را از ما محروم ساخت.»
اولین شناسنامه کی صادر شد؟
این وضعیت ثبت اسناد هویتی ایرانیان که هیچگونه مشخصه آماری و علمی نداشت تا سال ۱۲۹۷ هجری شمسی ادامه پیدا کرد تا اینکه رضاخان پهلوی دستور ایجاد اداره سجل احوال را در وزارت داخله برای ثبت وقایع حیاتی صادر کرد و به این ترتیب اولین شناسنامه ایرانی به شماره یک در بخش ۲ تهران در تاریخ شانزدهم آذر ۱۲۹۷ هجری شمسی به نام «فاطمه ایرانی» صادر شد.
«تا سال ۱۳۱۰ شمسی، تنها برای مردم تهران شناسنامه ثبت میشد و مردم شهرها و روستاهای دیگر هیچ سند هویتی مشخصی نداشتند، تا اینکه به مرور زمان مراکز ثبت احوال در شهرهای دیگر هم ایجاد شد و مردم یک برگه به عنوان سجل دریافت میکردند.»
شناسنامههای اولیه تک برگ بود و در اوراق A3 وزارت امور داخله تهیه میشد. در این شناسنامهها تنها نام و نام خانوادگی فرد، نام پدر و مادر، روز، ماه و سال تولد میآمد، این برگهها تا یک دهه تنها سند هویتی مردم بود که به مرور شکل دفترچه به خود گرفت؛ دفترچههای مربعی شکل کوچکی که جلدهای صورتی داشتند و تنها ثبت ولادت و وفات در آن تعبیه شده میشد.
نام خانوادگی چطور انتخاب میشد؟
خوب واقعیت این است که تا قبل از صدور سجل هویتی، افراد نام خانوادگی خاصی نداشتند و به پیشه خود یا پدرانشان خوانده میشدند. مثلا کسی که پنبهزن بود، میشد «پنبهچی» به کسی که آهنگر بود میگفتند آهنگر فردی که در کار شکر بود «شکرریز» نام میگرفت یا مثلا اگر طرف قوی هیکل و تنومند بود میشد «قهرمان» یا درسخوان بود نام خانوادگیاش را «دانشمند» میگذاشت، یا نام خانوادگی اهالی یک روستا به نام آن روستا درمیآمد. «نایینی»، «سمرقندی» بعضی هم از قبل سادات بودند که خوب نام فامیلی آنها به نسبشان برمیگشت مثل «حسینی»، «موسوی»، «کاظمی» و… این روند تا سالها ادامه داشت تا اینکه به تدریج، شناسنامه جای سجلی را گرفت و صفحات دیگری همچون ثبت نام همسر، فرزندان، صفحه اخذ آرا، برگه ثبت کوپن، صفحه تغییر نام و وفات در آن ثبت شد.
سال ۱۳۸۰ طبق طرح وضع شده در وزارت کشور برای دسترسی آسان بانکها و دیگر دستگاههای مرتبط دیگر «کارت شناسایی ملی» برای اولین بار صادر شد، این سند هویتی ابتدا یک کارت کوچک آبی بود که در آن کد ملی و کد پستی هر فرد در کنار نام و نام خانوادگی او قید شده بود که البته به سرعت جمعآوری و کارتهای شناسایی ملی جایگزین آن شد، اما طبق مصوبه هیات دولت و مجلس این کارت نیز باید به کارت هوشمند ملی تغییر پیدا میکرد چرا که کارتهای شناسایی موجود ضمن اینکه از ضریب امنیتی کافی برخوردار نبودند، امکان پاسخگویی به نیازهای سیستم اطلاعاتی و بانکی کشور را نداشتند. همچنین در سال ۸۹ نحوه صدور شناسنامه نیز تغییر پیدا کرد و سجلیهای معروف قرمز جای خود را به شناسنامههای به اصطلاح پاسپورتی با جلد قهوهای رنگ دادند که تمام صفحات آن دارای ژلاتینهای امنیتی است و تمام نوشتههای آن نیز از طریق رایانه ثبت شده است.
***
حرفهایمان بین این همه شناسنامه و شجرهنامه و سند ازدواج و طلاق ته کشیده، حس وقتی را دارم که بین سنگهای سفید و سیاه قبور اموات راه میروی و کنجکاوی که چند و چون آن متوفی مسکوت در زیر خاک خفته را بدانی و دائم بین سن تولد و مرگ و اسم و فامیل و شعر حک شده روی سنگ سرد را بالا و پایین میکنی. این آدمها که هر کدام ستارهای درخشان هستند بر سر دوش تاریخ این کشور، چه بی ادعا و یال و کوپال و تنها روی یک برگهای که رو به زردی پژمرده شده، آرام نشستهاند و فقط از منی میگویند که نسبشان است و نه سببشان. با دیدن سند مادر پروین یاد مثنوی از او میافتم که میگفت: ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن/ مبحث تحقیق را در دفتر جان داشتن، در ره ویران دل، اقلیم دانش ساختن/ در ره سیل قضا بنیاد و بنیان داشتن خداحافظ، من پروین بودم، اعتصامی، زاده بیست و پنجم اسفند ۱۲۸۵ در تبریز و فوت شده در پانزدهم فروردین ۱۳۲۰ در تهران.
چطور برویم؟
موزه یا گنجینه ثبت احوال در محوطه مجموعه ساختمان مرکزی این سازمان در حوالی میدان حسنآباد قراردارد. برای رسیدن به میدان حسنآباد بهترین گزینه استفاده از متروی خط یک است. با این حال اگر قصد استفاده از اتوبوس داشته باشید هم از توپخانه و میدان حر میتوانید به سمت حسنآباد بروید. برای رسیدن به ساختمان ثبت احوال هم کافی است کمی از میدان به سمت غرب حرکت کنید تا آن را مشاهده کنید. بازدید از موزه ثبت احوال، شنبه تا چهارشنبه از ساعت ۹ تا ۱۶ بهطور رایگان امکانپذیر است.
محمدرضا عباسی
ضمیمه چمدان