عباس امیرانتظام درگذشت روایت اتهام ۳۹ساله

«نه! من فریادی ندارم. ملت ایران ملت بزرگوار و باگذشت و فداکاری است». این شاید پاسخ مناسبی باشد برای آنها که بعد از مرگ عباس امیرانتظام، همچنان مقابل هم صف‌آرایی کرده و ادعایی سی‌وچندساله را واکاوی می‌کنند. خبر درگذشت امیرانتظام که بر خروجی خبرگزاری‌ها قرار گرفت و بعد هم در فضای مجازی منتشر شد، آنها که همچنان او را جاسوس می‌خوانند، با همین لحن از او یاد کرده و اسناد ادعایی خود را هم منتشر کردند. در مقابل اما آنها که امیرانتظام را بی‌گناه می‌دانستند، روز گذشته در مراسم تشییع پیکرش شعار امیرانتظام مظلوم سر دادند. امیرانتظام که از ابتدای انقلاب همه عمرش را در زندان یا در منزل و ممنوع‌الخروجی سپری کرد، در بهشت زهرا به خاک سپرده شد، در حالی که احمد منتظری، فرزند آیت‌الله منتظری، بر پیکرش نماز گزارد و همه حرف و حدیث‌ها درباره اینکه دوباره دادگاهی تشکیل و از او اعاده حیثیت شود، پایان پذیرفت.
اواخر سال ۹۶ و ایام تعطیلات بود که برشی از مصاحبه امیرانتظام با برنامه خشت خام حسین دهباشی، او را از قعر تاریخ، این بار مقابل قضاوت مردم گذاشت. آن مصاحبه کافی بود که دوباره یک پرونده کهنه باز شود و این بار مردم به قضاوت درباره آنچه به امیرانتظام نسبت داده شده، بپردازند. همین بهانه کافی بود تا چندی بعد، محسن میردامادی، یکی از همان دانشجویانی که دیوار سفارت را گرفت و بالا رفت، بعد از ۳۷ سال اعلام کند از اسناد به‌دست‌آمده از سفارت آمریکا درباره امیرانتظام جاسوسی مستفاد نمی‌شود. او این سخنان را درحالی مطرح کرد که روزهای نخستین انقلاب، وقتی شور انقلابی داشتند و سفارت را به تسخیر خود درآوردند و اسناد آن را رو کردند، اتهام جاسوسی را هم به امیرانتظام زدند. در این سال‌ها بعضی از آنها از آنچه به او روا داشتند، ابراز ناراحتی کردند. یکی از آنها ابراهیم اصغرزاده، دیگر دانشجوی خط‌امامی و از اشغال‌کنندگان سفارت، بود که یکی، دو سال قبل با میزبانی نشریه اندیشه پویا به دیدن امیرانتظام رفت.
روایت یک دیدار
امیرانتظام در آن دیدار در پاسخ به اینکه حالا هرچه فریاد دارید بر سر آقای اصغرزاده بزنید، گفته بود: «نه! من فریادی ندارم. ملت ایران ملت بزرگوار و باگذشت و فداکاری است. چندی قبل در پاریس به مناسبت سیزدهم آبان مراسم بزرگداشتی برایم برگزار شد. سخنرانان این مراسم که بسیاری از آنها سابقه چپ داشتند، بیشتر علیه خودشان صحبت کردند و از نوع رفتارشان در قبال من انتقاد کردند».
اصغرزاده در آن دیدار گفته بود: «… دیده‌ام که شما (عباس امیرانتظام) چند بار گفته‌اید حاضرید دوباره در حضور هیئت‌منصفه محاکمه شوید. خیلی دلم می‌خواهد در این قضیه اگر کاری از دست من برمی‌آید انجام دهم. همراه با دوستان کاری را شروع کردیم و آن بحث درباره اسناد لانه است. آقای میردامادی هم بحثی را مطرح کردند. ما در نشر اسناد لانه تندروی کردیم و حق نداشتیم روی محتوای اسناد قضاوت کنیم. این حرف‌ها و اقدامات شاید ما را تا حدودی تبرئه بکند که البته اصلا مهم نیست. بلکه مهم این است که این حرکت‌ها چقدر نتیجه مثبت در افکار عمومی بگذارد و باعث شود که جامعه به رفتار خود نگاه مجدد داشته باشد. امیرانتظام گفته بود: «برای من خیلی جای تعجب است که واژه «امیرانتظام عزیز» این‌قدر معنی و مفهوم در این جامعه دارد. اینکه سالیوان به من نامه بنویسد «آقای امیرانتظام عزیز…» واقعا این‌قدر تأثیر دارد؟ ‌فقط من بودم که با آمریکایی‌ها مذاکره کرده بودم؟‌ آقای بهشتی هم بارها با آمریکایی‌ها مذاکره کرده بود و اخیرا هم اسنادی از آن منتشر شد».
امیرانتظام عزیز
«امیرانتظام عزیز!»، یکی از همان مواردی است که دانشجویان به استناد آن مهر جاسوسی بر پرونده امیرانتظام زدند. ال. بروس لینگن، کاردار موقت سفارت آمریکا در ایران، در دهم جولای ۱۹۷۹ درباره  او، در نامه‌ای به سفیر آمریکا در سوئد چنین نوشت: «آقای سفیر عزیز! شما به‌زودی همکاری ایرانی به نام عباس امیرانتظام، معاون سابق نخست‌وزیر و سخنگوی دولت را در کنار خواهید داشت. او توسط دولتش به مقام سفیر در کشور سوئد با اعتبار‌نامه برای نروژ، فنلاند، دانمارک و ایسلند منصوب شده است. چه مرد خوشبختی!».
عباس امیرانتظام، معاون نخست‌وزیر در دولت موقت، پس از انقلاب و سفیر پیشین ایران در اسکاندیناوی و سوئد بود که بعد از تسخیر سفارت و اتهام دانشجویان تسخیرکننده به او مبنی بر جاسوسی برای سازمان سیا، با ترفندی به ایران آمد و بازداشت شد.
آنها که عقب نشستند؛ ابراهیم اصغرزاده
اگرچه اصغرزاده در آن دیدار رسما اتهامات خود را پس نگرفته و فقط از تندروی درباره امیرانتظام سخن گفته بود، اما در مصاحبه با اعتمادآنلاین در این‌باره نظر دیگری داشت: «من هم رفتاری را که با آقای امیرانتظام شده است، جفا در حق ایشان می‌دانم. به همین دلیل هم اخیرا به دیدار ایشان رفتم و تقاضا هم داشتم محاکمه ایشان تجدید شود تا با فراهم‌شدن شرایط بررسی مجدد، از ایشان اعاده حیثیت صورت گیرد. سال ۷۶ یا ۷۷، اوایل دولت اصلاحات با برخی از دوستان که به این نتیجه رسیدم در حق آقای امیرانتظام ظلم شده، به دیدن آقای محمدی‌گیلانی (رئیس دیوان عالی کشور وقت) رفتیم و به ایشان توصیه کردیم که پرونده آقای امیرانتظام را مختومه اعلام و موجبات آزادی ایشان را فراهم کنند. در پاسخ به درخواست ما آقای محمدی‌گیلانی گفتند در این‌باره خود آقای امیرانتظام باید تقاضای عفو کنند که من گفتم ایشان تقاضای عفو نمی‌کند و ادعایش این است که اتهامات قابل‌قبول نیست، اما متأسفانه آقای محمدی‌گیلانی نپذیرفت. من معتقدم باید در آن تجدیدنظر می‌شد. من چون آقای بازرگان را انسانی مؤمن و انقلابی می‌دانم، نظر آقای بازرگان را که می‌گوید آقای امیرانتظام جاسوس نیست، می‌پذیرم و فکر می‌کنم باید صحبت‌های آقای بازرگان در دادگاه امیرانتظام شنیده می‌شد».
مصطفی تاج‌زاده هم چندی پیش در مصاحبه با اعتمادآنلاین اذعان کرده بود: «ما در حق امیرانتظام ظلم کردیم، فکر می‌کردیم جاسوس آمریکاست و باید رسوا شود ولی نبود. یک عمر برایش زندان بریدند؛ خوب ما ظلم کردیم؛‌ تعارف نداریم که…».
محسن میردامادی
محسن میردامادی، از رهبران دانشجویان در زمان حمله به سفارت آمریکا، فروردین سال جاری به سایت تاریخ ایرانی گفته بود: «موضوع آقای امیرانتظام و مشکلاتی که برای ایشان پیش آمد، دغدغه ذهنی من و احتمالا امثال من بوده است. به همین دلیل من اسناد سفارت آمریکا در رابطه با امیرانتظام را که پس از اشغال سفارت منتشر شد، بار دیگر مطالعه کردم. در شرایط فعلی که آن هیجان‌زدگی فضای عمومی دوران انقلاب و به‌خصوص ماه‌های پس از اشغال سفارت دیگر وجود ندارد، طبعا منصفانه‌تر می‌توان در این‌گونه موارد قضاوت کرد. من در این اسناد هیچ مطلبی که بر جاسوس‌بودن امیرانتظام دلالت کند، ندیدم. در بررسی‌هایی که اخیرا کردم، پس از ارائه اسناد سفارت به مراجع ذی‌ربط گروهی که مسئول بررسی آن اسناد و انجام تحقیقات از آقای امیرانتظام شده بودند نیز در همان زمان به این نتیجه رسیده بودند که اتهام جاسوسی متوجه ایشان نیست… درواقع از همان سال‌های اول انقلاب بحث اتهام جاسوسی نسبت‌داده‌شده به ایشان مورد پرسش و ابهام بوده است، ولی امروز در فضای کنونی خیلی قاطع‌تر می‌توان گفت که اتهام جاسوسی درست نبوده است…».
عباس عبدی
در این میان فقط عباس عبدی، از دیگر دانشجویانی خط امامی، نظر متفاوتی داشت. امیرانتظام در کتاب خود نوشته بود که اسناد سفارت، جعلی و ساخته دست دانشجویان بوده است. اما عبدی در پاسخ به این موضوع در مصاحبه‌ای گفته بود: «آقای امیرانتظام مرتکب جرمی شده که مجازات آن را باید تحمل کند… . اگر آن مدارک جعلی بود، آمریکایی‌ها واکنش تندی نشان می‌دادند؛ از چند دانشجو که زبان انگلیسی نمی‌دانستند، بعید بود که بتوانند مدارک آمریکایی‌ها را جعل کنند… . زندان او طولانی شد و پنج سال حبس برای او کافی بود».
اکبر هاشمی‌رفسنجانی
اکبر هاشمی‌رفسنجانی در کتاب خاطراتش نوشته است: «شاید یکی از پرسروصدا‌ترین افشاگری‌های دانشجویان، انتشار اسناد مربوط به عباس امیرانتظام بود که بر مبنای آن، دانشجویان او را به جاسوسی برای سازمان سیا متهم کردند و با هماهنگی دادستانی انقلاب، او را که سفیر ایران در استکهلم بود و در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۵۸ به ایران فراخوانده شده بود، دستگیر و رهسپار زندان کردند… در این مورد بخصوص، نظر برخی از ما این بود که اسناد فاش‌شده تا آن زمان، نشان‌دهنده جاسوسی امیرانتظام نبود و در این زمینه حرف‌های آقای بازرگان را که ایشان را جاسوس نمی‌دانست، تأیید می‌کردیم. البته نمی‌خواستیم بگوییم که دانشجویان دروغ می‌گویند، بلکه معتقد بودیم اسنادی که آنها افشا کرده‌اند، نشان‌دهنده جاسوسی نیست».
بعد از پیروزی انقلاب، امیرانتظام به‌عنوان معاون نخست‌وزیر (بازرگان) و سخنگوی دولت موقت انتخاب شد. پس از آن هم به دلیل فشارها علیه امیرانتظام، بازرگان او را به‌عنوان سفیر ایران در حوزه کشورهای اسکاندیناوی انتخاب کرده و روانه سوئد کرد. اما به استناد اسنادی که از سفارت آمریکا در ایران و از سوی دانشجویان تسخیرکننده سفارت به دست آمد، درحالی‌که سفیر ایران در سوئد بود، به ایران فراخوانده شده و یک روز بعد به اتهام جاسوسی بازداشت شده و نزدیک به ۱۵ ماه را در بازداشت سپری کرد.
عباس امیرانتظام
عباس امیرانتظام در مصاحبه با  روزنامه جامعه مورخ هفتم، هشتم و نهم اردیبهشت ۱۳۷۷، درباره اتهام جاسوسی خود گفته بود: «شما اطلاع دارید که در دولت موقت من معاون نخست‌وزیر، سخنگوی دولت و مسئول مذاکره و مکاتبه با تمام سفارتخانه‌ها در داخل کشور بودم، از جمله آمریکا؛ ما با آمریکا بیشترین قرارداد‌ها را داشتیم؛ چیزی حدود هزارو۲۰۰ قرارداد، بنابراین مراجعه آنها برای ارتباط با دولت بیشتر با نخست‌وزیری انجام می‌شد. چه آقای سولیوان به طور شخصی یا کاردار ایشان یا از طریق مکاتباتی که با ما صورت می‌گرفت. بنابراین ملاقات‌ها به صورت روزانه یا چند بار در هفته انجام می‌شد. ملاقات‌ها کاملا رسمی و در دفتر نخست‌وزیری انجام می‌گرفت و معمولا در حضور عده‌ای از همکاران من که در قسمت سیاسی کار می‌کردند، در دفتر خودم اتفاق می‌افتاد. نامه‌هایی را که نمایندگی‌های دولت‌های خارجی در ایران به نخست‌وزیری می‌نوشتند، من مطالعه می‌کردم و نتیجه را به مهندس بازرگان، نخست‌وزیر، اطلاع می‌دادم. این مسئولیت را آقای بازرگان به من داده بودند. ما با همه سفارتخانه‌ها مکاتبه می‌کردیم و جواب نامه‌های آنها را می‌دادیم؛ از جمله سفارت آمریکا. بعد‌ها وقتی در آبان ۱۳۵۸ سفارت آمریکا اشغال شد و اسمش را گذاشتند جاسوس‌خانه، تمام مکاتباتی را که از آنجا به دست آوردند، به عنوان اسناد لانه جاسوسی تلقی کردند، در‌حالی‌که این اسناد مکاتباتی رسمی و قانونی است که بین دولت آمریکا و دولت ایران انجام شده و بخشی از آنها را من از طرف نخست‌وزیر امضا کردم، اما آنهایی که سفارت را اشغال کردند، این نامه‌ها را به عنوان اسناد جاسوسی علیه دولت وقت و شخص من مورد استفاده قرار دادند».
توطئه آمریکا
امیرانتظام در آن مصاحبه گفته بود: «کاملا من معتقدم که سفارت آمریکا و CIA توطئه کرده بودند که ملیون را از صحنه سیاست ایران خارج کنند. دولت موقت متهم شد به اینکه طرفدار آمریکاست و من هم متهم شدم که رابط بین دولت آمریکا و دولت موقت بودم. این اتهامات را آمریکا درست کرد و در سفارت آمریکا باقی گذاشت و وقتی سفارت آمریکا اشغال شد، آنها این اتفاق را پیش‌بینی می‌کردند».
توضیح درباره عزیز
او درباره واژه امیرانتظام عزیز، به ماجرای بازداشت یک آمریکایی که مسئول رفت‌وآمد به یک شرکت آمریکایی بوده، اشاره کرده است. اتفاقی که در اسفند ۵۷ رخ داده و امیرانتظام با همراهی مهدی بازرگان او را آزاد می‌کند. بعدا سولیوان در نامه‌ای برای قدردانی از امیرانتظام او را امیرانتظام عزیز خطاب می‌کند. امیرانتظام در آن مصاحبه گفته بود:«… آقای محمدی گیلانی، رئیس دادگاه، این‌چنین تعبیر کردند که حتما من سابقه آشنایی و دوستی قدیمی با آقای سولیوان داشته‌ام. هرچه به ایشان توضیح دادم که آقا! این الفبای دیپلماسی در جهان است و هر‌گاه دو نفر دیپلمات برای هم نامه می‌نویسند همیشه از لغت Dear استفاده می‌کنند».
دفاع بازرگان  از  امیرانتظام
عباس امیرانتظام، متولد ۱۳۱۱ در تهران و دارای مدرک کارشناسی ارشد ساختمان از دانشگاه برکلی آمریکا در سال ۱۳۴۵ بود. او از هواداران نهضت ملی نفت و مصدق بود و البته با تأسیس نهضت آزادی ایران، به این گروه پیوست. امیرانتظام همچنین از دوستان و وفاداران به مرحوم مهدی بازرگان بود و شاید همین دوستی و رفاقت بود که بازرگان را تا لحظات سخت امیرانتظام در دادگاه، به‌عنوان حامی او حفظ کرد؛ آن‌هم در شرایطی که نهضتی‌ها از عضو خود دست کشیده بودند. بازرگان نه‌تنها در جلسات دادگاه به دفاع از امیرانتظام پرداخت، بلکه به روایت فرشته، دختر مرحوم مهندس بازرگان، امیرانتظام یکی از دغدغه‌های مهندس تا پایان عمر او بوده است. امیرانتظام همین موضوع را در مصاحبه‌ای این‌گونه روایت کرده بود: «من در سال ۱۳۳۰ شمسی وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم و مهندس بازرگان آن زمان رئیس دانشکده فنی بودند. هر دو ملی بودیم البته با اختلاف سن، اما از‌‌ همان زمان جذب یکدیگر شدیم… در زندان تماس حضوری نداشتیم، اما همیشه پیام‌ها و دغدغه‌های خود از وضع کشور را از طریق فامیل به یکدیگر می‌رساندیم. اگر حمل بر بزرگی نشود، یکی از دغدغه‌هایشان من بودم. زمانی که مسعود بهنود به تهران آمده بودند و برای نوشتن کتاب ۲۷۵ روز با مهندس بازرگان صحبت کرده بودند، وقتی از ایران رفتند نامه‌ای برای ما نوشتند که آقای بازرگان به ایشان گفته او می‌رود، اما تا‌زمانی‌که مشکل امیرانتظام حل نشود، یک دست او از قبر بیرون است. آن مرد شریف و پاک و وطن‌پرست، هیچ‌چیز جز بزرگی و آزادی ایران نمی‌خواست. ایشان تنها مرد بزرگی در تاریخ ایران بود که آمد و مسئولیت تمام کار‌ها را بر عهده گرفت. مهندس گفتند: «من بودم که از امیرانتظام خواستم به سفارت آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه و هلند برود و برای ما اطلاعات جمع کند و بگیرد. من شهادت می‌دهم که ایشان در تمام مدت اطلاعات گرفته و به دولت من داده است نه اینکه اطلاعات بدهد». در آنجا نمونه‌هایش را هم ذکر کرده بودند؛ به‌طوری‌که سه ساعت سخنرانی ایشان در دادگاه طول کشید و در تمام این مدت شرافتمندانه از من دفاع کردند و گفتند اگر قرار است کسی را محاکمه کنید، بیایید من را یعنی مهندس بازرگان را محاکمه کنید».
اخراج از زندان
امیرانتظام در زمان بازداشت ۴۷ساله بود، بیش از یک سال بعد از بازداشت در دادگاهی به ریاست مرحوم گیلانی به اعدام محکوم شد، اما با تلاش‌های مهندس بازرگان، رئیس دولت موقت، این حکم به حبس ابد کاهش یافت. بعد از گذراندن ۱۸ سال در سال ۷۷ از زندان اوین خارج شد یا آن‌طور‌که خودش گفته اخراج شد: «از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۷ در اوین و قزل‌حصار و گوهردشت زندانی بودم. بعد، مرا در دی‌ماه ۱۳۷۳ از زندان اوین به یک بازداشتگاه وزارت اطلاعات در شمال تهران منتقل کردند، منزل کوچکی بود که چند اتاق در طبقه دوم داشت. در یکی از اتاق‌ها هم آقای کیانوری زندگی می‌کرد، یک اتاق را هم به من دادند که در آنجا زندگی کردم. مدتی اصلا ملاقات نداشتم، بعد چند ساعتی ملاقات دادند… مرا چهار‌شنبه‌ها می‌آوردند و شنبه‌ها می‌بردند، این ملاقات‌ها هر ۱۵ روز یک بار صورت می‌گرفت… تا اینکه در اول آذر ۱۳۷۵ آقایان مرا برای ملاقات به منزل اقوامم آوردند و شنبه صبح به دنبالم نیامدند. من تلفن کردم و سؤال کردم که چرا نیامدید؟ گفتند: راننده به سفر رفته، فردا تلفن کردم، گفتند هنوز از سفر نیامده. مدتی بهانه راننده مطرح بود، بعد گفتند ماشین بنزین ندارد یا لاستیک ندارد، یا خراب است. بهانه‌ها یک ماهی طول کشید و من هر روز تلفن می‌کردم… اواخر آذر ۱۳۷۵، آخرین‌بار که تلفن کردم، آقایانی که مسئول بازداشت من بودند گفتند تا اطلاع ثانوی دیگر دنبال شما نمی‌آییم؛ بنابراین من از آن تاریخ آزاد هستم. آمدم به ‌دنبال خانه‌ام، آن را درست کردم و در همین‌جا که گفت‌و‌گو می‌کنیم، زندگی را آغاز کردم. تا مدت‌ها روبه‌روی همین ساختمان، مأموران ایستاده بودند و آپارتمان من را زیر نظر داشتند، اما الان آن افراد را نمی‌بینم و نمی‌دانم دنبال من خواهند آمد یا نه؟».
ملاقات با قاضی تا مرگ
بعد از ترور دادستان انقلاب تهران در ابتدای انقلاب تا پایان دهه ۶۰، او در مصاحبه‌ای عباراتی را درباره او طرح کرد که با شکایت فرزند ایشان دوباره بازداشت اما به‌دلیل وضعیت جسمانی دو سال بعد از زندان به بیمارستان منتقل شد. سال‌ها با همسر دومش در ایران زندگی کرد بدون اینکه امکان خروج از کشور را داشته باشد یا همان‌طورکه می‌خواست تکلیفش درباره اتهامی که به او وارد شده بود، در برابر افکار عمومی روشن شود. تصویر آخرش نزد افکار عمومی، شاید همان برش از مصاحبه دهباشی باشد؛ وقتی در برابر تصویر کودکی، گریه کرد و از آرزویش برای داشتن فرزند سخن گفت و ناگفته‌های بسیار دیگر. در دیدارش به اصغرزاده گفته بود: «من به همه هم‌وطنانم به‌عنوان ایرانی نگاه می‌کنم. این درست است که طرز تفکر همه ما یک جور نیست، اما مهم بالابردن آستانه تحملمان است. همین‌جا به آقای اصغرزاده می‌گویم برای ایجاد آشتی آماده‌ام. من دوست ندارم آدم‌ها را از هم دور کنم و معتقدم بیشتر باید برای نزدیکی دل‌ها تلاش کرد». شاید برای همین بود که امیرانتظام در سال ۹۲ وقتی مرحوم آیت‌الله گیلانی، همان قاضی که حکم حبس ابدش را صادر کرده و در بستر مرگ بود، به ملاقاتش رفت.

برگزاری مراسم یادبود
عباس امیرانتظام به دلیل کهولت سن و همچنین بیماری‌های مزمن ریوی و کلیوی بیست‌ویکم تیر درگذشت. بامداد دیروز برخی نزدیکان و فعالان سیاسی با حضور در منزل او با خانواده ایشان ابراز همدردی کرده و در سخنانی به ذکر اوصاف عباس امیرانتظام پرداختند. این مراسم که پیش‌تر قرار بود با تشییع پیکر سخنگوی دولت موقت به نوعی مراسم وداع با آن مرحوم باشد، به دلیل برخی ناهماهنگی‌ها در انتقال پیکر آن مرحوم به محل مراسم، به جلسه یادبود وی تبدیل شده بود.  دکتر «بهروز برومند»، پزشک معالج امیرانتظام، در حاشیه مراسم پیکر به ایرنا گفت: حدود ۳۰ سال است که پزشک معالج آن مرحوم هستم و در دو سال گذشته بیش از ۲۰ بار به دلایلی همچون بیماری مزمن ریوی، فشار خون و مشکل کلیوی در بیمارستان پارس بستری شد. من که پزشک معالج امیرانتظام بودم، مسئولیت صدور گواهی فوت او را پذیرفتم و طبق قانون، نیازی به کالبدشکافی پزشکی قانونی نبود. الهه امیرانتظام، همسر آن مرحوم، نیز در گفت‌وگو با ایرنا گفت: همسرم ساعت هفت بامداد پنجشنبه دچار تشنج شد. تیم پزشکی با حضور در منزل برای احیای مرحوم تلاش کرد، اما تلاش‌ها کارساز نبود و قبل از رسیدن به بیمارستان اختر تهران فوت کرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *